[/size]انیشتین یک سلام ناشناس البته می بخشی
دوان در سایه روشنهای یک مهتاب خلیایی
نسیم شرق می اید شکنج طره ها افشان
فشرده زیر بازو شاخه های نرگس و مریم
از ان هایی که در سعدیه ی شیراز می رویند
زچین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل ها
دوان می اید وصبح سحر خواهد به سر کوبد
در خلوت سرای قصر سلطان ریاضی را
درون کاخ استغنا فراز تخت اندیشه
سر از زانوی استغراق خود بردار
به این مهمان که بی هنگام و نا خوانده است در بگشا
اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد
به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را
به ان ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زد
نبوغ شعر مشرق نیز با ایین درویشی
به کف جام شرابی از سبوی حافظ و خیام
به دنبال نسیم از در رسیده می زند زانو
که بوسد دست پیر حکمت دنیای مغرب را
ادامه دارد .....................[size=small]
علاقه مندی ها (Bookmarks)