نوشته اصلی توسط
masamasa
س
چند روز پیش تلفنی با پدرم صحبت میکردم بهم گفت میخام با شوهرت صحبت کنم که بزاره بری مادرتو ببینی میخام بهش بگم یه وقتایی بالاخره آدم باید گذشت داشته باشه الا شرایط مادرت بده اما من قبول نکردم گفتم میخام ببینم خودش معرفتش میکشه یا نه؟میخام ببینم تا کی میتونه ادامه بده.... خلاصه دیشب که طاقتم واقعا سر اومده بود یه چیزی گفتم یه جمله ای گفتم ک شوهرم آتیش گرفت حسابی حرفمون شد و گفت دیگ نمیخام ببینمت امروز هم قراره برام بلیط بگیره که برم پیش پدرم منم ازش متنفرم دیگ دوست ندارم لحظه ای دیگ اینجا زندگی کنم منم چمدونم و بستم و میخام برم اما خیلی داغونم خیلی.....
به موقع و درست حرفت را نمی زنی
نگه می داری یه جای اشتباه و به شکل غلط خواسته ات را می گی!!
در ضمن اشتباه کردی نذاشتی پدرت واسطه بشه.
شاید بخاطر تجربه و سنش و همجنس بودن با همسرت، بهتر می دونست چطور مساله را حل کنه.
قصد گله و بحث هم که نداشته، می خواسته خواهش و نصیحت کنه. نباید مانعش می شدی.
تاپیک رفتار جراتمندانه را بخون.
روی رفتارهای خودت و طرز و جای بیان خواسته هات کار کن.
الان هم بدون خط و نشون کشیدن، برو.
یه خداحافظی معمولی با همسرت بکن و چند روزی برو استراحت کن حالت بهتر بشه.
موقع رفتن اصلا مدل قهر نرو. براش غذا بذار تو یخچال، یه کم وسایل مورد نیازش را آماده کن، بهش بگو مواظب خودش باشه و خیلی عادی برو.
یه کم فرصت بده هر دو تون آروم بشین.
- - - Updated - - -
دیر شده باید زمانی این خرفا رو میزدم ک با هم خوب بودیم اونم شاید قبول میکرد
خودت هم می دونی باید چیکار می کردی.
لجبازی الکی کردی .....
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
علاقه مندی ها (Bookmarks)