نوشته اصلی توسط
آدم
پدر اولین مرد اولین عشق و محکمترین پشتیبان و حامی و قهرمان زندگی یک دختر هست.
ترجیح میدادم همسرم به من خیانت میکرد ولی پدرم رو در اون وضعیت نمیدیدم.
.
سلام احساس شما رو درک میکنم.این احساس خوب شما و ناتوانی در پذیرش واقعیت میتونه باعث بشه ناخواسته مساله رو حادتر کنید.
نوشته اصلی توسط
آدم
البته مادرم میگه دفعه اولش نیست و من عادت کردم به این کارهاش
.
مادر شما واقعیت رو پذیرفته.پذیرش واقعیت به معنای تایید کار پدرتون نیست به معنای پذیرش این مساله هست که شما نمیتونید پدرتون رو تغییر بدهید.مطمئنا مسائلی بین پدرومادرتون هست که خودشون باید حلش کنند
نوشته اصلی توسط
آدم
صحبت کوتاهی بینمون رد و بدل شد که ابراز ناراحتی کرد و گفت دوست شدم اون هم تموم شد من مادرت رو راضی کردم ولی تو داری هیزم تو آتش میریزی و قلدری میکنی برای من و دوست شدم که شدم و به تو ربطی نداره و اصلا میزارم و میرم. ولی وقتی پیش مادرم هست گریه زاری میکنه و میگه من مریضم و عادت دارم و خودم هم نمیدونم چی کار کنم و مادرم هم دلش میسوزه
.
شاید فکر کنید که پدرتون داره ریا کاری میکنه اما اینطور نیست.پدرت ازت انتظار داره اگه مشکلی هم داره باز به چشم پدر بهش احترام بگذاری چون سعی نکرده در حق تو بدی کنه.کسانی که مبتلا به این روابط میشن خودشون هم ممکنه بارها پیش مشاور بروند تا درمان بشوند یعنی مثل اعتیادی هست که ممکنه خود فرد هم ازاون راضی نباشه و ناخواسته انجامش بدهد با این وصف،گریه پدرتون پیش مادر رو بهتر میتونید درک کنید.
نوشته اصلی توسط
آدم
الان تنها چیزی که برام مونده و جز خدا و خودم کسی خبر نداره مقداری پول نقد هست درحدی که بتونم با اون یک جایی رو رهن کنم و یک سالی امرار معاش کنم تا بتونم کاری پیداکنم. بیمه ام رو بصورت خوداشتغالی پرداخت میکنم و اگر خدا بخواد در 50 سالگی بازنشسته خواهم بود . البته با حداقل حقوق.
.
اگر این تفکر رو به عنوان یک راه حل احتمالی برای اتفاقات پیش بینی نشده انتخاب کردید منطقی و معقوله.اما پیشنهاد نمیکنیم که زندگی فعلی تون رو کنار بگذارید و الان اون کار رو انجام بدهید.ولی دور اندیشی مالی که در برابر شرایط پیش بینی نشده به خودتون تکیه داشته باشید هم منطقیه هم بهتون آرامش خاطر میدهد.
نوشته اصلی توسط
آدم
نمیدونم چطور باید با پدرم رابطه داشته باشم. این رابطه رو چطور باید ترمیم کرد. از طرفی هم خودم از نظر روحی بسار در وضعیت بدی هستم و تقریبا بیشتر روز در خانه هستم و هیچ کاری نمیکنم و در تنهایی گریه میکنم. باید برای نازایی درمان شروع کنم و این بار باید حتما به تهران برم چون دیگه در شهر خودمون نتونستم نتیجه بگیرم. ولی انرژی و روحیه مناسب برای شروع درمان رو ندارم. دلم میخواد توی رختخواب بمونم و تنها کاری که میکنم یک غذای ساده درست میکنم . رخت چرکها انباشته شده .تقریبا دیگه لباسی برای پوشیدن نداریم. حتی حوصله ندارم کار های خونه رو انجام بدم.
برای ترمیم ارتباط با پدرت همونطور که بالا هم گفتم نیاز به پذیرش واقعیت داری .بپذیری که مسائلی ریشه ای تر در ارتباط بین پدرو مادرت وجود داره که خودشون تا حدودی کنار اومدند.کار خیلی دشواریه در این شرایط به پدرت احترام قلبی گذشته رو داشته باشی بخشی از اون صمیمیت آسیب دیده.ولی پیشنهاد میکنم راز دار پدرت باش و پیش بقیه نگو.سعی کن حتی تشریفاتی هم که شده احترامش رو حفظ کنی(اگه قلبی باشه خیلی بهتره)جواب ترمیم این رابطه در یک پست نمیگنجد.برخی از اون مربوط به آگاهی های شماست و تجاربی که خودت بعدن بهش میرسی.اما فعلا سعی کن تنش کمتر بشود و آرامشت رو بدست بیاری.
برخی از نشانه هایی که گفتی حاکی از وجود افسردگی در شما داره.در چنین شرایطی اولویت بازیابی روحی شماست الان نمیتوانی به فکر حل ریشه ای مساله ای باشی که نسبت به پدرت پیدا کردی.اولویت اصلی و فعلی شما بدست آوردن آرامش فکری و روحی و غلبه بر احساس افسردگی هست.
ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.
ویرایش توسط ammin : چهارشنبه 15 فروردین 97 در ساعت 14:34
علاقه مندی ها (Bookmarks)