سلام
ما از سال ۸۶ زندگی مشترکمان و با خوبی و خوشی شروع کردیم و تا سال ۹۲ که دخترمون خدا بهمون داد واقعا هم پیمان شکر خدا رو به راه بود ولی بعد از به دنیا آمدن دخترمون همه چی داره به هم میخوره
تشکرشده 3 در 3 پست
سلام
ما از سال ۸۶ زندگی مشترکمان و با خوبی و خوشی شروع کردیم و تا سال ۹۲ که دخترمون خدا بهمون داد واقعا هم پیمان شکر خدا رو به راه بود ولی بعد از به دنیا آمدن دخترمون همه چی داره به هم میخوره
deljoo_deltang (پنجشنبه 17 اسفند 96)
تشکرشده 84 در 37 پست
سلام حامد جان
با این اطلاعات مختصرکسی نمیتونه کمک بکنه یکم واضح تر توضیح بدین سنتون تحصیلاتتون شغلتون و اینکه دقیقا مشکل اصلی چیه؟
deljoo_deltang (پنجشنبه 17 اسفند 96)
تشکرشده 3 در 3 پست
سلام بله درست می فرمائید خیلی آشفتم نتونستم درست ابراز کنم.
من ۳۶ سالم شغل در زمینه عینک فعالیت میکنم. همسرم ۳۲ ساله و خانه دار میباشد. گاهی فروش اینترنتی زیورالات انجام میدن.
من همسر سال ۸۶ به صورت سنتی ازدواج کردیم هر دو از خانواده مذهبی هستیم و از لحاظ اعتقادی مشکل خاصی نداریم.از لحاظ مالی الحمد الله تا به حال مشکل خواستی نداشتیم.
به دلیل ساعت کاری زیاد من که کل حدودا از صبح ۱۰ صبح میرم از خانه بیرون و ۱۰ شب برمیگردم منزل.ولی چون خانواده همسرم در بازار فعالیت میکنند از روزه اول کاملا با ساعت کاری من مشکل نداشتن.
به هرحال زندگی ما با خوبی و خوشی شروع شد. و هردو روزهای خوبی رو داشتیم و هر سال چندین بار به سفر می رفتیم هم داخلی هم خارجی . تا سال ۹۲ وقعا مشکل بزرگی نداشتیم و حتی جرو بحث شدیدیم نداشتیم تو اون ۷ یا ۸ ساله.
تا اینکه سال ۹۲ ما دختر دار شدیم و دیگه واقعا احساس میکردیم دیگه دقیقه ای نداریم و وارد مرحله جدیدی از زندگی مان شدیم . همسرم در زمان بارداری کمی مشکل جسمانی روهی پیدا کرده بود. و من هم تلاش میکردم در زمینه خانه داری و بچه داری کاملا به همسرم کمک کنم از مرتب کردن خانه بگیر تا بچه داری شبانه و کلی مسولیت جدید دیگه...
در همون زمان بعد از زایمان همسرم همیشه میگفت من افسردگی بعد از زایمان گرفتم و احتیاج به روانشناس و آرامش بیشتری دارم.من در اوایل به افسردگی اعتقاد زیادی نداشتم و حرفاشون جدی نمیگرفتم تا اینکه واقعا احساس کردم که همسرم دیگه او زن شاداب و سرحال گذشته نیست کم کم خیلی از لحاظ روحی حساس و بهانه گیر شده بود . همش به من میگفت من دوست ندارم یه زن خانه دار باشم دوست دارم درس بخونم یا یه فعالیت کاری داشته باشم تا روحی بهتر بشه . منهم بهش کمک کردم تا فروش تلگرامی داشته باشن تا کمی از این حالت در بیاد. به توری که با تمایل خودم دخترمان که هنوز یکسالش تمام نشده بود با خودم سره کار میبردم البته چون ساعت کاری زیادی داشتم دوست داشتم کمی بیشتر با دخترم باشم .
روزهامون به همین شکل میگذشت و همسرم کمی کارش تغییر کرده بود فروشش به بازارچه های خیریه و مزون ها اضافه شده بود و کلاسهای خودشناسی و روانشناسی در هفته میرفت . کمکم بچه داریم کمتر میکرد به شکلی که هفته چهار مرتبه ما دخترمان پیشه خودم یا اقوام میزاشتیم .
من به دلیل علاقه زیاد به بچه رابتمونم روز به روز با دخترم بیشتر میشد و همسرم از ما فاصله می گرفت و همش سرش تو گوشی یا دوره های خودشناسی بود منهم شب که از سره کار میامدم شام باهم می خوردیم و من مشغول بازی با دخترمان میشدم و همسرم سرش تو گوشی بود.
روز به روز از هم دورتر میشدیم و همسرم با اینکه خودش از ما دور شده بود ولی همیشه میگفت شما دوتا باهم خوش باشین . من بهش می گفتم این گوشیو بزار کنار بیا پیشه ما و خیلی کم میشد بیاد اگرم میآمد حال و حوصله بازی نداشت و میرفت.
روزهامون میگذشت و از هم دورتر میشدیم ایشون از بچه داری دورتر میشد و من در زمانی که خانه بودم کلیه کارهای دخترمان بر گردن من بود و همچنان هست.
ما دلیل بیخوابی و دخترمان در شب ها دیگر تو اطاق خواب میخوابیدیم و در پذیرایی خانه میخوابیدیم و کمکم رابتمونم خیلی کم میشد و بعد از مدتی ایشون دوباره برگشت به اطاق خواب منهم بعد از خواب رفتن دخترمان میرفتم به طلاقمون .و کم کم رابتمونم روز به روز کمتر میشد.
از لحاظ مالی ما کمتر به مشکل می خوردیم ولی اگر زمانی مشکل داشتیم کاملا کوتاه مدت بود .
ولی همسرم دیگه کاملا بهانه گیر شده بود و با کوچکترین مخالفت من برخورد شدید میکرد . مثلا من دیگه از اینکه وظیفم شده بود هر هفته دخترمان سر کار ببرم یا هر هفته خانه مادرم اینا ببرن شکایت میکردم و ایشون با پرخاشگری جواب منو میداد . یا مثلا اگر کاری میخواست انجام بده اول خودش تصمیم می گرفت و برنامش می ریخت و بعد به من اطلاع میداد اگر من مخالفت میکردم درگیر میشدیم.
- - - Updated - - -
تا اینکه دوریه ما از همدیگر یواش یواش بیشتر میشد . منکه می دیدم مثلا همسرم دلخواه و خودش پا پیش نمیزاره من خودم میرفتم و از دلش در میآوردم ولی همیشه با اینکه خیلی از وقتها من خودمو مقصر نمیدونستم ولی من پا پیش میگذاشتم تا یه جوری مشکلمان حل بشه .
ولی یواش یواش سره چیزای کوچیک باهم به مشکل می خوردیم و چو جلو دخترمان نمیخواستم مشاجره کنم سکوت میکرد م وقتی که میرفتم صحبت کنم میگفت تو درست بشو نیستی همش میزاری من خودم به خودم حالم خوب بشه یا برات مهم نیست چه میگم من .
تا اینکه همسرم قهرهای طولانی تر میشد و منهم چند وقتی سکوت میکردم بعد میرفتم دلجویی یا یه خریدی براش میکردم از دلش در بیارم. ولی یواش یواش اون خیلی دلش دیگه سخت شده بود و براهتی هیچی و فراموش نمیکرد. و خیلی حالت کینه توزانه رفتار میکرد. اختلاف ما شروع شده بود و با حرف زدن حل نمی شد. به طوری که ما مثلا یک ماه از هم دختر بودیم منهم دیگه خسته شده بودم از اینکه همش من دارم مادر میانی میکنم ولی ایشون یک سره سوزن با زندگی راه نمیاد.
بعد مدتی که ما دیگه حتی پیشه مهم میخوابیدیم و شام هم دیگه برای من درست نمی کرد و حال جواب سلام و خدا حافظی منم نمیداند و نمیدن . با پادر میانی خانواده همسرم مشکلات دیگه حل نمی شد و همسرم اجازه به هیچ کس نمی داد وارد بشه یا پادرمیانی انجام بدن حتی به خواهر یا برادر یا مادر و پدرشان. کاملا روزه و شبه با خودشون تو اطاق با دره بسته زندگی میکنن حال شام هم میبره تو اطاق میخوره و حتی هیچ تعارفی به من نمیکنه و اصلا با من و دخترم بیرون نمیاد و به هیچ عنوان با من صحبت نمیکنه
و دو ماهی هست به توره جدی فقط میگه بیا توافقی بدونه اطلاع خانوادتون طلاق بگیریم تا این وسط هیچ کس اذیت نشه و واقعا از من متنفر شده . بتوری که من به هیچ عنوان با اسم کوچک صدا نمی زنه و خیلی رسمی با من صحبت میکنن. حتی ببخشید تو خانه کمی از من حجاب میگیرن. و فقط اصرار به تمام کردن رابتمونم دارن و هرکس میگه به خاطره دخترتونم شده با هم کنار بیاید میگه این همه بچه طلاق داریم این سرنوشتش دیگه من که نباید به خاطره بچه عمرم تلف کنم.
deljoo_deltang (پنجشنبه 17 اسفند 96)
تشکرشده 84 در 37 پست
سلام حامد عزیز
متاسفم که این شرایط براتونیش آمده شاید مطالعه تاپیک و سایر تاپیکهای خانم سوده 82مناسب باشه براتون وقطعا دوستان خوب و کارشناس براتون خواهند نوشت که درست ترین قدم رو بردارین.
http://www.hamdardi.net/showthread.php?t=34770
deljoo_deltang (پنجشنبه 17 اسفند 96)
تشکرشده 5,967 در 1,568 پست
شما و همسرتون چقدر زمانهای دو نفره بعد از تولد دخترتون داشتید؟
آیا همسرتون به روانشناس برای حل افسردگی بعد از بارداری مراجعه کردند؟
شما برای خارج کردن همسرتون از این حالت (دوری کردن و اجتناب از شما) چه اقداماتی انجام دادید؟ نتایج هر یک از انها چه بوده است و عکس العمل ایشان؟
هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند
تشکرشده 3 در 3 پست
من و همسرم هفت سال بدونه فرزند بودیم.
همسرم اوایل که احساس میکردن افسردگی دارن روانشناس رفتن حتی خودمم چند جلسه رفتم باهاشون برای درمان اولیه دکتر هم قرض هم قطره تجویز کردن که بعد از کمی استفاده حال تهوع بهشون دست میداد که قطع کردن. و کلا یه م ت زیادی ادامه ندادن بعد بیشتر کلاسهای خودشناسی یا مثل بچیزی مثل هیپنوتیزم شروع کردن. مثلا باید سره یه زمان خاصی حتما یه موسیقی خاصی گوش میدادن یا یکسری جملات آرام بخش بود. البته من زیاد آشنایی ندارم با این روشها که بتونم بگم چی بود دقیقا.ولی در مورد لاغریم بودش.
اوایل من فکر نمی کردم خیلی جدی باشه ولی وقتی می دیدم دیگه خیلی دارن احساس بطالت میکنن منهم بیشتر تو خانه داری و بچه داری کمکشان میکردم و با تصمیماش در مورد رفتن به کلاس و کار مخالفت نمی کردم تا از این حالت در بیان.ولی وقتی مثلا دیگه با دخترمان خیلی کمتر وقت میزاشتن من مجبور بودم سره دخترم و با بازی و تفریح گرم کنم . اوایل مثلا با ما مثلا به پارک یا شهره بازی اینا میآمد هرچند اونجا از ما جدا میَشد یا سرش تو تلگرام یا اینیستا برای خرید و فروش اینترنتی بود
- - - Updated - - -
یواش یواش دخترم که میدید مادرش کمتر براش وقت میزاره و روزه بیشتر تو خانه برنامه کودک میدید و تقریبا هفته سه روز هم به غیر از جمعه ها که من پیششون بودم با من بیشتر انس می گرفت مثلا میگه بابا بهم غذا بده با بابا برم بیرون با بابا بازی کنیم
منهم خیلی از وقتها اعتراض میکردم چرا باهاش بازی نمیکنی یا نمیبریش بیرون . ولی فایده نداشت
تشکرشده 5,967 در 1,568 پست
منظور من بعد از تولد فرزندتون بود. این اتفاق دور شدن زن و شوهر بعد از به دنیا اومدن فرزند ممکنه در خیلی زندگیها پیش بیاد. اما شما باید دنبال زمانهایی می بودید که می تونستید دو نفر تنها با هم باشید. بچه میاد که گرمای زندگی رو بیشتر کنه نه باعث جدایی اونها بشه. اگر باعث جداییشون شد دنبال الگوهای غلط در رفتار هر دوتون بگردید
اگر واقعا می خواهید به زندگیتون کمک کنید اول باید بپذیرید که شما هم اشتباهاتی داشتید و بعد در صدد رفع اونها باشید.
هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند
ویرایش توسط deljoo_deltang : جمعه 18 اسفند 96 در ساعت 03:21
mastanehh (جمعه 18 اسفند 96)
تشکرشده 36,026 در 7,410 پست
با سلام
متاسفانه غفلتتون از خانمتون زیاد بوده و به اشتباه او را با فضای مجازی رها کرده ایدو دست و بالش را هم بیشتر در این فضا بند کردید و نقش مادری وی را هم از وی به اشتباه گرفتید و فضای آسیب پذیری بیشتر را برایشان باز کردید آنهم همراه با عدم توجه به افسردگی بعد از زایمان و نیاز به درمان ....
دیالوگی که نقل قول گرفتم برای بنده در فضای غیر مجازی شده تکرار مکررات .... یعنی مواجهه به موارد متعددی از زنانی که همین رفتار مشابه را داشته اند حتی در کمال تعجب در سفر به کربلا، آنجا با خانواده ای آشنا شدم که عروسشان بعد از 20 سال زندگی پیگیر جدایی بود و یکی از رفتارهایش همین بود که شما اشاره داشتید ....
این دیالوگ یک نشانه است نشانه ای از اینکه این اختلال در زندگی شما عاملی خارج از محیط خانواده هم دارد (و غالباً تحریک و هدایت شیادانی در فضای مجازی یا در غالب فرقه های نوظهور و یا رمال و دعا نویس و... ) که البته بستر و زمینه اینگونه نفوذها و آسیب پذیریها را روند زندگی و ویژگیهای شخصیتی هردو طرف فراهم آورده ....( مثلاً غفلت شما از شرایط افسردگی بعد از زایمان همسرتان و نیاز وی به دریافت کمک بالینی از طریق دارو و روانشناس و در این شرایط ورود و اشتغال زیاد و غیر لازم در فضای مجازی به کمک شما و گرفتن نقش مادری وی از ایشان و به اشتباه پذیرفتن نقشی که ایشان در رابطه با فرزندتان می بایست داشته باشد و دیگر مواردی که ما نمی دانیم اما زمینه ساز بوده )
لذا شما نیاز دارید به مراجعه حضوری نزد یک مشاور که ابتدا خود شما تنها بروید و سپس همسرتان را هم با توجه به راهکارهای مشاور نزد مشاور ببرید .... دقت داشته باشید که ابتدا بدون ابراز به همسرتون خود شما بروید و روند مشاوره را طی کنید و راهکارها را دقیق اجرا کنید سپس ظریف با راهکارهای مشاور زمینه همراهی همسرتان را برای مراجعه هردو نزد مشاور فراهم سازید .... حتماً هرچه سریعتر اقدام کنید و تاخیر نیاندازید
به خدا توکل نموده و برای حفظ زندگیتون از راه اصولی و با کمک مشاوره حضوری ... نزد یک مشاور قوی و مطمئن تلاش کنید و باقی را به خدا بسپارید
موفق باشید با یاری خداوند مهربان
mastanehh (شنبه 19 اسفند 96), tavalode arezoo (شنبه 19 اسفند 96), Ye_Doost (شنبه 19 اسفند 96)
تشکرشده 3 در 3 پست
سلام فرشته مهربان
ممنون از اینکه وقت گذاشتین و راهنمایی که کردین دقیقا فکر میکنم من واقعا ناخواسته غفلت کردم و فکر میکردم اگر تو بچه داری کمکش کنم و زمینه فعالیت خارج از خانه داری و بچه داری براش فراهم کنم میتونم کمکشان کنم ولی قابل از اینکه از هم هر روز دور و دورتر میشدیم
تشکرشده 3 در 3 پست
اتفاقا من خودم رفتم پیشه یه مشاور خانم دو جلسه یکساعت شرایطمون براشون توضیح دادم و ایشان هم به نکات خیلی کلیدی برام باز کرد و تاکید دارن همسرم باید بیان ولی ایشون متاسفانه قبول نمیکنن بیان و همش میگن مشاوره کسی میاد که میخواد زندگی کنه من که نمیخوام زندگی کنم نمیام من قبلا مشاورهامو رفتم . همش میگه ت. نمیخوای تغییر کنی منم واقعا هیچ تمایلی به زندگی با شمارو به هیچ عنوان ندارم فقط خواهشن با آرامش تمومش کن.منهم همش میگم شما بگو چه انتظاری از من داری من انتقاد پذیر هستم ولی ایشون به هیچ عنوان نمیتونن انتقاد از بکنم و همیشه من را به عنوان مقصر میدونن در صورتی که به هرحال هر دومون خیلی از کم کاریهارا داشتیم ولی همسرم فقط ایران ات منو میبینه و راجب خودش هیچ انتقادی قبول نمیکنن. تو این ۱۰ سال زندگی مشترکمان باور کنید اگر مشکلی برامون پیش میآمد این من بودم که همیشه آخرش پا پیش میزاشتم تا قضیه خاتمه پیدا کنه و بعدها به من گفتن ببین همیشه خودت مقصر بودی که خودت میامدی جلو در صورتی که من فکر میکردم بین زن و شوهر این حرفا وجود نداره و بزار من خودم میرم جلو و میگم من مثلا اشتباه فلان جا بوده بدونه و الی اگر همسرم مقصر میکردم به مشکل میخوردیم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)