به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 مرداد 01 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1394-2-25
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    9,870
    سطح
    66
    Points: 9,870, Level: 66
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 180
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    713

    تشکرشده 351 در 126 پست

    حالت من
    Bitafavot
    Rep Power
    42
    Array

    هراس های بی نام من

    سلام خدمت دوستان تالار
    من چند سالی هست دچار افسردگی هستم که کم وبیش با شرایط مختلف در حال ضعیف و قوی شدنه که فعلا به شدت در حال افزایشه...و من همیشه به دنبال یافتن علت یا علل هایی بودم که بتونم لااقل در حالت ضعیف نگهش دارم.... یا یک بخش ذهن من لااقل آزاد بشه.....
    همیشه در حال تجزیه و تحلیل احوالات و تفکرات ناخودآگاه خودم هستم تا بهتر به همون علل پی ببرم...
    مدتیه متوجه شدم که به صورت مزمن دچار ترسی نهادینه در درون خودم هستم..ترسی که همانند قلب دوم در درونم می تپد و تمام روح و ذهنم را تغذیه می کند....همیشه در فکر کردن به نتیجه تصمیمات دچار یه احساس نا خوشایند خلامانند میشوم.برای شروع هر کاری دچار اضطرابی تلخ- نه اضطراب معمولی-می شوم که منو از گام اول منصرف میکنه.
    به طور کل در این چند سال احساسی عجیب در روح و حتی جسمم وارد میشه که فقط عنوان-فشار شب اول قبر-می تونه تعبیر درستی ازون باشه. یه احساس فشار خفقان آور که زمین و زمان را برایم تنگ و پیچیده کرده است. یه احساسی که از درون به بیرون هدایت میشه نه برعکس!...
    حالا مدتیه من اسم بخش کوچکی از این احساس وصف نشدنی را هراس یا ترس گذاشتم(اسمشو هنوزم مطمین نیستم ولی فعلا به همین نام باشه)...عجیب اینکه من سالهای پیش ازین کسی بودم که از هیچ چیز هراس و ترس نداشتم حتی به دیگران کمک هم می کردم، ولی به علت مشکلات و سختیها طی سالها تبدیل به این موجود شدم.
    تبعات هراس زیاده ولی من فقط الان می خوام فقط یک نوعش رو با شما در میون بگذارم.
    من دچار هراس یا ترس از جامعه بیرون شدم..(امیدوارم اسمش رو درست حدس زده باشم).وقتی بیرون از منزل میرم یه احساس ناخوشایند در من رخنه می کنه...حسی که منو در خودم گره میزنه و غرق میکنه و شدیدا انرژی رو ازم میگیره..دچار سرگیجه میشم ولی با تمام سختیها راهم رو ادامه میدم..این حس تلخ تا به منزل بر می گردم باهام هست...برای همین کمتر سعی میکنم بیرون برم.
    مثلا تصمیم میگیرم بانک برم و کارتم رو تمدید کنم...از هیچ موردی که بخام در موردش تو بانک تصویر سازی کنم ترس ندارم ولی نمیدونم منشا این احساس عجیب تلخ چیه که در من بوجود میاد...شایدم واقعا هراس باشه!من قبلا در اجتماع اینطور نبودم خیلی افول کردم...

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 آبان 99 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1396-2-12
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    4,318
    سطح
    41
    Points: 4,318, Level: 41
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1

    تشکرشده 28 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    از علائم ترسی که دارید بیشتر بگید:
    *در مورد چه چیزهایی نگرانی دارید؟
    *از کی شروع شده؟
    *احساس بی قراری دارید؟
    *زود خسته میشید؟
    *تمرکزتون چطوره؟
    *وضعیت خوابتون چطوره؟
    *داروی خاصی مصرف می کنید؟
    *این مدت آزمایش خون کامل برای چکاپ دادید(اگر آره نتیجه رو بزارید)؟

    در مورد قسمت دوم ترستون که عنوان کردید که از جامعه بیرون میترسید، وقتی بیرون میرید به چه دلیل دچار ترس میشید؟ آیا میترسید دیگران در موردتون قضاوت کنن و یا اینکه میترسید که دچار ترس بشید و مایه خجالت بشه براتون؟ علائم جسمانی خاصی دارید هنگام بروز این ترس؟

  3. کاربر روبرو از پست مفید saeed_9_12 تشکرکرده است .

    افسونگر (شنبه 08 تیر 98)

  4. #3
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 اردیبهشت 03 [ 14:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    90,341
    سطح
    100
    Points: 90,341, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,823

    تشکرشده 6,798 در 2,375 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    با توجه به مطلبی که بیان کردید، به نظرم، در گذشته خودتون را نسبت به الانتون بیشتر ارزشمند می دونستید ...
    یه جورایی باید بیشتر روی عزت نفستون کار کنید و ارزشمندی واقعی را در وجود واقعی خودتون پیدا کنید ( نه پیرامون آن )


    یکی از راه های مقابله با ترس اینکه، بری تو ترس و ببینی چه خبره !
    شاید بعدا متوجه بشیم ، اون قدر هم ترسی در کار نبوده و فقط باورها و افکار ما بیهوده بوده ، و این افکار ما را عقب رونده و گرفتار کرده.
    یه جورایی ماها بیشتر گرفتار قفس و زندانی هستیم که خودمون ساختیمش .

    .............


    مطالبی که نوشتید را باید بیشتر باز کنید ، شاید بهتر باشه با یه روانشناس بالینی مشورت کنید .
    موفق باشی.
    ویرایش توسط باغبان : یکشنبه 16 تیر 98 در ساعت 15:12

  5. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    افسونگر (دوشنبه 14 مرداد 98)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 مرداد 01 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1394-2-25
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    9,870
    سطح
    66
    Points: 9,870, Level: 66
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 180
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    713

    تشکرشده 351 در 126 پست

    حالت من
    Bitafavot
    Rep Power
    42
    Array
    ممنونم از پاسختون cry گرامی،
    دقیقا با موضوع خوبی اشاره کردید..من خودم را ناچیز می دونم بر خلاف قبل که خیلی با شور و نشاط و سرامد بودم...الان هم گاهی هستم ولی احساس من از زندگی الانم فقط افسوس خوردنه...چون با یه انتخاب اشتباه سقوط کردم....من حدود 10 سال پیش بین دو شغل خصوصی و دولتی ، خصوصی رو انتخاب کردم چون راحتتر بود....ولی بعد چند ماه تمام شد!!
    در صورتیکه اون شغل دولتی خیلی خوب بود....الان 10 ساله حسرت می خورم چه موقعیت خوبی رو از دست دادم.....من الان بیکارم و بی مصرف.....کلاسهای مختلف هم رفتم تاثیر چندانی نداشته....هیچ خاصیتی از من سر نمیزنه..یک بی خاصیت!! این واژه ای برای تعریف خودمه... من فشار اقتصادی زیادی رو تحمل می کنم...ده سال پیش که همه هستی مون حتی خانه مان از دست رفت فشار رو تحمل کردم تا به حالا و هیچ چیزم عوض نشده....
    میشه حساب کرد که فشار اقتصادی با بیکاری و پشیمانی و افسوس ترکیب بشه چه بر سر شخص میاد....
    ب معنای واقعی من از دنیا هراس دارم..از همه چیزش...چون تو این سالها فقط یاد گرفتم تحمل کنم و امیدوار باشم....ولی بهم ثابت شده امید فقط یه حسه یک روزس....چون هیچ تغییری تو این سالها نشده...

  7. کاربر روبرو از پست مفید افسونگر تشکرکرده است .


  8. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 اردیبهشت 03 [ 14:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    90,341
    سطح
    100
    Points: 90,341, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,823

    تشکرشده 6,798 در 2,375 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    ممنون از پاسختون

    مشکل بیشتر ما انسانها از وابستگی می یاد ،،وابستگی به هدف هامون ....مثلا به یه هدفی نمی رسیم و همش به خودمون میگیم " چرا "
    بهتره از چرا ها فاصله بگیریم و به چگونه ها فکر کنیم .
    مثلا به جای اینگه بگیم : چرا گذشته اینجوری شد ، بهتره به جاش بگیم : من چگونه باید زمان حال و آینده ام را بهتر کنم؟

    تاریخ سرگذشت انسانهایی را به ما نشون میده که با وجود شکست ها و ناکامی هاشون ،،، همیشه استقامت کردند و در آخر موفق شدند .
    چراغ زندگی تون را همیشه روشن نگه دارید ( با تلاش و امیدواری )


    ...............


    خانم افسونگر ،،، هیچ وقت با گذشتتون دوئل نکنید ! ...... همیشه بگید هر چی بوده خیره ،،،
    بیشتر وقت ما شاید زندگی در گذشته باشه و هی با گذشته خودمون می جنگیم
    رها کن و آزاد باش !


    آروم آروم برا پیشرفتتون برنامه ریزی کنید ،،زیرا با بهبود این هدف ها اعتماد به نفس و عزت نفستون هم بهتره میشه...
    ارزش مندی خودتون را در پویایی و تلاشتون و ایمانتون معنا کنید ...


    از همین الان شروع کنیم
    یه برنامه ریزی کنید و در تخصصی که دوست دارید خودتون را بهبود ببخشید .....مطمئن باشید هر حرکت کوچکی یه روزنه ای برا شما باز می کنه و یه راه جدید را نشون میده
    بعضی موقع ها تغییرات کوچک نتایج بزرگ میده در دراز مدت !
    باید حرکتی کنیم تا تغییری ایجاد بشه و خدا هم قطعا به ما کمک می کنه .

    .....................
    ویرایش توسط باغبان : دوشنبه 14 مرداد 98 در ساعت 23:12

  9. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    Mvaz (دوشنبه 14 مرداد 98), افسونگر (دوشنبه 14 مرداد 98)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دیروز [ 22:03]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    786
    امتیاز
    23,235
    سطح
    93
    Points: 23,235, Level: 93
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,574

    تشکرشده 1,776 در 732 پست

    Rep Power
    172
    Array
    سلام

    من یک کاربر جدید هستم. شناختی که از شما دارم، جدیده. از گذشته تون هم اگر تاریخچه تاپیکهاتون نباشه، چیزی نخواهم دانست.
    پس شما رو جوری قضاوت میکنم و میشناسم که الان هستین. یکی از بزرگترین نعمت های خداوند فوران لحظه هاست. خداوند لحظات جدید رو به ما میبخشه، هر ان میتونه دستش رو بگذاره روی کلید فوران لحظه ها، تا دنیای ما هم بایسته.

    خوشبخت کسی که از این نعمت لحظه ها بخوبی استفاده کنه. وقتی داریم به گذشته نگاه میکنیم و افسوس میخوریم یعنی داریم میگیم خدا من این نعمت لحظات جدیدت رو نمیخوام، نعمت قدیم ات رو میخوام.
    خوب به نظرتون ناشکری نیست؟
    با توجه به دو مطلب فوق، چرا از نو شروع نمیکنید؟
    چرا به خودتون نمیگید، من یک افسونگر جدید هستم. افسونگری که کلی تجربه پشتش داره که قرار حمایتشون کنه، افسونگری که خودشو و اهدافشو و اینده اش رو دوست داره. افسونگری که از صفر میخواد مولفه های زندگی اش رو بچینه.

    من از ادبیات شما این برداشت رو کردم که بانوی محکمی هستین. فقط باید یک بانوی محکم، امیدواره متوکل بشید.


    یه مثال : شما شغلتون میوه فروشی با وانت هست. تمام سرمایتون همون وانت و میوه هاش هست. یک روز صبح ببینید دزد وانت برده، چه اتفاقی برای شما می افته؟
    1. افسونگر قدیم که احتمالا کمی وابستگی داره ، ناراحت میشه، نا امید میشه، به قول خودش عزت نفسش میاد پایین و ....

    2. افسونِگر جدید، کمی ناراحت میشه، ولی دوباره بلند میشه ادامه میده. چون هدفش پایدار تر بوده، هدفش چیزی بوده که با اتفاقات روزمره تحت تاثیر قرار نگیره.


    پ ن : یه بزرگی میگفت معنای توکل یعنی اینکه اینقدر به خدا اعتماد داشته باشی که اگر سرت رو کردی تو دهن اژدها، رنگ چهره ات تغییر نکنه.
    من که اینجوری نیستم. ولی به شما میخوره به این درجه برسید
    ویرایش توسط Mvaz : دوشنبه 14 مرداد 98 در ساعت 23:48

  11. 3 کاربر از پست مفید Mvaz تشکرکرده اند .

    افسونگر (سه شنبه 15 مرداد 98), سحر بهاری (چهارشنبه 23 مرداد 98)

  12. #7
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 خرداد 03 [ 13:48]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,437
    امتیاز
    287,971
    سطح
    100
    Points: 287,971, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,608

    تشکرشده 37,112 در 7,017 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط افسونگر نمایش پست ها

    آقای محمدرضا از پست مفیدتون تشکر می کنم. مخصوصا معرفی تاپیک خطاهای شناختی...خیلی از بندهاش رو در وجودم کشف کردم و این اکتشاف منو بسیار خوشحال کرد. حالا می تونم بفهمم مشکل من حدودا چه ابعادی داره و تا کجاها پیشرفته....این برای من خیلی مهمه.....روش کاغذ و قلم رو هنوز انجام ندادم...حتما انجامش می دم....
    با سلام
    شما چندین تاپیک دارید که در بعضی از آنها مشکلات مختلفی بیان کردید. مثل ترس های من، مثل هراس های من، و ....
    که در تمام آنها دو چیز یکسان و پابرجاست.
    الف) مسائل و فشارهایی که از گذشته داشته اید.
    ب) نوع نگاهتون به مشکلات خودتون و توانایی خودتون.

    با توجه به توضیحاتی که شما در تاپیک های مختلف خود داده اید. نوع نگاهتون به مشکلاتتان و توانایی هایتان اشکال دارد. که قبلا دوستان در سال 1394 پاسخی که ارسال کرده اند ؛ لینک تاپیک خطاهای شناختی را برایتان قرار داده اند. که قرار گذاشته اید که آنها را انجام دهید.

    اکنون هم همه آنچه که به شما کمک می کند عمل کردن به آن تاپیک هست.
    اگر پشتکار و پیگیری لازم را ندارید حضوری به یک روانشناس بالینی یا روانپزشک مراجعه کنید.
    اما اگر می خواهید در فضای مجازی مشکل خود را حل کنید. باید هر روز و هر ساعت و هر وقت موارد آن پست را انجام دهید.
    چند ماهی هم مستمر انجام دهید تا عادتتان شود.

  13. 4 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    Mvaz (سه شنبه 15 مرداد 98), افسونگر (یکشنبه 20 مرداد 98), سحر بهاری (چهارشنبه 23 مرداد 98)

  14. #8
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 اردیبهشت 03 [ 14:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    90,341
    سطح
    100
    Points: 90,341, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,823

    تشکرشده 6,798 در 2,375 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام

    خانم افسونگر گرامی ،،
    به تاپیک زیر هم سر بزنید سعی کنید سیستم فکری درختی خوبی طراحی کنید ،
    من خودم این تمرین ها را انجام میدم .
    چند مثال ساده گذاشتم ، شما می تونید توسعه اش بدید و جواب های بهتری پیدا کنید ( با سئوال های جدید خودتون )
    اون کتابی که معرفی شده هم تهیه کنید و مطالعه داشته باشید .

    http://www.hamdardi.net/showthread.p...661#post453661



    یا حق.
    ویرایش توسط باغبان : پنجشنبه 17 مرداد 98 در ساعت 22:50

  15. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    افسونگر (یکشنبه 20 مرداد 98)

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 مرداد 01 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1394-2-25
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    9,870
    سطح
    66
    Points: 9,870, Level: 66
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 180
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    713

    تشکرشده 351 در 126 پست

    حالت من
    Bitafavot
    Rep Power
    42
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی نمایش پست ها


    با سلام
    شما چندین تاپیک دارید که در بعضی از آنها مشکلات مختلفی بیان کردید. مثل ترس های من، مثل هراس های من، و ....
    که در تمام آنها دو چیز یکسان و پابرجاست.
    الف) مسائل و فشارهایی که از گذشته داشته اید.
    ب) نوع نگاهتون به مشکلات خودتون و توانایی خودتون.

    با توجه به توضیحاتی که شما در تاپیک های مختلف خود داده اید. نوع نگاهتون به مشکلاتتان و توانایی هایتان اشکال دارد. که قبلا دوستان در سال 1394 پاسخی که ارسال کرده اند ؛ لینک تاپیک خطاهای شناختی را برایتان قرار داده اند. که قرار گذاشته اید که آنها را انجام دهید.

    اکنون هم همه آنچه که به شما کمک می کند عمل کردن به آن تاپیک هست.
    اگر پشتکار و پیگیری لازم را ندارید حضوری به یک روانشناس بالینی یا روانپزشک مراجعه کنید.
    اما اگر می خواهید در فضای مجازی مشکل خود را حل کنید. باید هر روز و هر ساعت و هر وقت موارد آن پست را انجام دهید.
    چند ماهی هم مستمر انجام دهید تا عادتتان شود.
    من قصد دارم اون کتابو بگیرم و سعی دارم دستور العملاشو انجام بدم.البته اگه خستگی و آشفتگی ذهنی ام اجازه بده....
    کسی که طعم کامیابی رو هیچ وقت نچشیده و امیدی هم به آینده نداره بی حتم از فرداش وحشت داره....چون مطمئن هست که آن نشود! چطور منتظر فردایی با دستان خالی (بی درامد)باشم... امید هم تا اندازه ای برای خودش کشش داره...بیش از حد کشیده بشه پاره می شه...

    دوستان واقعا محبت کردند و با پیامهای اون تاپیک من بطور محسوسی ترسهای اون زمان رو کنار گذاشتم-البته الان اصلا نمیخوام بهش فکر کنم چون ممکنه دوباره برگشت پذیر بشه- و علت حضور من هم در این سایت جواب گرفتن از آن تاپیک بود...

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mvaz نمایش پست ها
    سلام

    من یک کاربر جدید هستم. شناختی که از شما دارم، جدیده. از گذشته تون هم اگر تاریخچه تاپیکهاتون نباشه، چیزی نخواهم دانست.
    پس شما رو جوری قضاوت میکنم و میشناسم که الان هستین. یکی از بزرگترین نعمت های خداوند فوران لحظه هاست. خداوند لحظات جدید رو به ما میبخشه، هر ان میتونه دستش رو بگذاره روی کلید فوران لحظه ها، تا دنیای ما هم بایسته.

    خوشبخت کسی که از این نعمت لحظه ها بخوبی استفاده کنه. وقتی داریم به گذشته نگاه میکنیم و افسوس میخوریم یعنی داریم میگیم خدا من این نعمت لحظات جدیدت رو نمیخوام، نعمت قدیم ات رو میخوام.
    خوب به نظرتون ناشکری نیست؟
    با توجه به دو مطلب فوق، چرا از نو شروع نمیکنید؟
    چرا به خودتون نمیگید، من یک افسونگر جدید هستم. افسونگری که کلی تجربه پشتش داره که قرار حمایتشون کنه، افسونگری که خودشو و اهدافشو و اینده اش رو دوست داره. افسونگری که از صفر میخواد مولفه های زندگی اش رو بچینه.

    من از ادبیات شما این برداشت رو کردم که بانوی محکمی هستین. فقط باید یک بانوی محکم، امیدواره متوکل بشید.


    یه مثال : شما شغلتون میوه فروشی با وانت هست. تمام سرمایتون همون وانت و میوه هاش هست. یک روز صبح ببینید دزد وانت برده، چه اتفاقی برای شما می افته؟
    1. افسونگر قدیم که احتمالا کمی وابستگی داره ، ناراحت میشه، نا امید میشه، به قول خودش عزت نفسش میاد پایین و ....

    2. افسونِگر جدید، کمی ناراحت میشه، ولی دوباره بلند میشه ادامه میده. چون هدفش پایدار تر بوده، هدفش چیزی بوده که با اتفاقات روزمره تحت تاثیر قرار نگیره.


    پ ن : یه بزرگی میگفت معنای توکل یعنی اینکه اینقدر به خدا اعتماد داشته باشی که اگر سرت رو کردی تو دهن اژدها، رنگ چهره ات تغییر نکنه.
    من که اینجوری نیستم. ولی به شما میخوره به این درجه برسید
    من قلبم از توکل خستس....من تو این سالها همیشه با همین روش ها شروع کردم ولی مثل حرکت رو دایره به نقطه اول رسیدم.....
    نمیتونم به خدا اعتماد داشته باشم....یعنی توانایی جسمی و روحیشو ندارم ...اینجور سبکترم....از خدا توقعی ندارم...احساس میکنم مرکز عذاب همه منم.....کاش دیگه نباشم....من فقط آرزوی خوشبختی دیگران رو دارم و هیچی دیگه نمیخام...اینجور باز سبکتر میشم.....

    - - - Updated - - -

    نمیدونم چرا دو پاسخ یکی شد....

  17. کاربر روبرو از پست مفید افسونگر تشکرکرده است .

    Mvaz (دوشنبه 21 مرداد 98)

  18. #10
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 اردیبهشت 03 [ 14:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    90,341
    سطح
    100
    Points: 90,341, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,823

    تشکرشده 6,798 در 2,375 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط افسونگر نمایش پست ها

    من قلبم از توکل خستس....من تو این سالها همیشه با همین روش ها شروع کردم ولی مثل حرکت رو دایره به نقطه اول رسیدم.....
    نمیتونم به خدا اعتماد داشته باشم....یعنی توانایی جسمی و روحیشو ندارم ...اینجور سبکترم....از خدا توقعی ندارم...احساس میکنم مرکز عذاب همه منم.....کاش دیگه نباشم....من فقط آرزوی خوشبختی دیگران رو دارم و هیچی دیگه نمیخام...اینجور باز سبکتر میشم.....

    .

    سلام خانم افسونگر

    یه مطلبی را خدمتتون میگم ،،سعی کنید روش خوب فکر کنید :

    بعضی موقع ها اتاق تاریکه و ما دنیال یه وسیله گم شده مون هستیم ، و به جای اینکه دنبال نور باشیم ،،در تاریکی دنبال وسیلمون می گردیم .

    ما احتیاح به یه نور داریم که با روشن شدنش تاریکی ها را روشن کنیم تا بتونیم وسیله مون را پیدا کنیم ،،

    پس باید چراغ را روشن کنیم .

    خدا مثل چراغ قوه ، تاریکی را روشن می کنه .....هر جا تاریک شدیم و از تاریکی ها ترسیدیم ....به سمت چراغ بریم و دوباره شروع کنیم ....دوباره



    حکایت ماها هم همینه ،،،،بعضی موقع ها ما راه را گم می کنیم و یا تو یه مشکلی هستیم ،،، و به جای روشن کردن چراغ قوه ،، ساعت ها دنبال وسیلمون می گردیم در تاریکی .
    چراغ قوه خدا هم همیشه تو جیب مون هست با باتری پر :)
    فقط یادمون بره
    ویرایش توسط باغبان : دوشنبه 21 مرداد 98 در ساعت 19:08

  19. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    Mvaz (دوشنبه 21 مرداد 98)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.