سلام. من پسری 26 -7 ساله هستم. دارای مدرک کارشناسی ارشد کامپیوتر هستم.امیدوارم راهنمایی های خوبی از شما دریافت کنم.
من توی یک آموزشگاه دوره های تخصصی مربوط به رشته خودم رو تدریس میکنم و این اموزشگاه مال یکی از دوستای صمیمیم هستش. در حین برگزاری یکی از دورهها، رفت و آمد خانمی به اون اموزشگاه توجه اولیه ام رو جلب کرد. و متوجه شدم که بخاطر این که ترم آخر کارشناسی بود برای مشکلات مربوط به پایان نامش به اونجا مراجعه میکرد. همه اینها باعث شد که من بیشتر به این خانم دقت کنم و با دوستم که صاحب آموزشگاه هست در میون بذارم و دوستمم اطلاعاتی در مورد این خانم به من داد.
یه روز که من اونجا کلاس داشتم اون خانم به اموزشگاه مراجعه کرده بود. دوستم منو صدا زد و از من خواست که به اون خانم در مورد پایان نامش باهاش همکاری کنم منم از خداخواسته قبول کردم و این شروع اشنایی ما بود. خلاصه توحوزه پایان نامش کلی باهاش همکاری کردم. حتی اواخر پایان نامش میخواست بابت کارایی که مربوط به پایان نامش انجام داده بودم به من وجهی پرداخت کنه که من گفتم بخاط پول و اینا اینکارو انجام ندادم و هدفم فقط کمک کردن بوده. این گذشت. تا اینکه با تشویق دوستم تو یکی از دورههایی مه من اونجا برگزار میکردم شرکت کرد(الانم این دوره در حال برگزاریه)
در حین دوره، بهش پیشنهاد کار کردن تو یک محیط آموزشی رو دادم که لازمه اش گرفتن یک سری مدارک بود که تو گرفتن اون مدارک هم باهاش همکاری کردم و اگه به مشکلی برمیخورد به خودم میگفت. خلاصه همه جوره هواشو داشتم. البته همیشه رابطمون و حرف زدنهامون چه تلفنی وچه توی پیام رسمی بود. فقط یه بار که سرکلاس متوجه شدم مثه همیشه نیست و حالش خوب نیست، فرداش ازش پرسیدم که مشکلی پیش اومده بود؟ اونم گفت نه و چیز خاصی نیست و تشکر کرد.
من با توجه به اینکه موقعیت شغلیم ثبات کافی نداشت و از نه شنیدن هم میترسیدم نمیتونستم جلو برم. یکی از خانمها که از اشناهای نزدیکمون بود گفتم که بهشون نزدیک بشه ببینم قصد ازدواج داره یانه؟ که اون اشنامون به این نتیجه رسیده بود که قصد ازدواج نداره خصوصا اگر با طرف مقابل رابطه شاگرد استادی داشته باشه. البته این دخترخانم اصلا متوجه نشده بود که اون خانم از طرف منه.خلاصه من کم کم سعی کردم کمتر بهش فکر کنم و تا حدودی هم موفق بودم. و موقعیت کاریم هم کم کم حل شد و اگه خدا بخواد دیگه حل شدست.
ولی چن روز پیش دوستم بهم زنگ زد گفت اگه میخوای کاری بکنی زودتر برو جلو چون یه بنده خدای دیگه ای میخواد ازش خواستگاری کنه. اخه این بنده خدا هم در مورد این دختر خانم از دوستم پرسیده بود و اون اینطوری متوجه شده بود. منم مسئله رو با خانوادم(داداش بزرگم) در میون گذاشتم ولی اون گفت که عجله نکن و فعلا صبر کن
به نظر شما باید چیکار کنم؟ صبر کنم؟ خودم مستقیم با اون دخترخانم حرف بزنم؟ البته از طرفی هم میترسم واقعا قصد ازدواج نداشته باشه و الکی کوچیک بشم.. این رو هم اضافه کنم کنم چن بار باباش اومده بود دنبالش و من با باباش برخورد داشتم و با هم سلام و علیک داریم.ببخشید طولانی شد. ممنون میشم اگه راهکاری ارائه بدین...
علاقه مندی ها (Bookmarks)