به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 آذر 92 [ 23:35]
    تاریخ عضویت
    1392-8-18
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    121
    سطح
    2
    Points: 121, Level: 2
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 16 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    برای رفع این حس ناخوشایند چه کار کنم ؟

    سلام به خانواده گرم و خوب همدردی
    پیشاپیش از همه ی دوستان که وقت میذارند و پاسخ میدهند تشکر میکنم و براتون آرزوی شادی در زندگی رو دارم.

    خب دوستای گلم اول یه توضیحی از خودم و همسرم بدم .
    من 24 سال سن دارم و همسرم 30، من دانشجو هستم و روانشناسی هم میخونم و همسرم مهندس و شش ماه است که عقد کردیم. ازدواج ما به صورت سنتی بود و البته اون علاقه ای که در صحبت ها باید به وجود می اومد بود و بیشتر هم شده و خداوند رو شاکرم از این ازدواج.
    هر دو طرف هم مشکل مالی نداریم ولی یه سری چیزا هست...
    من قصد ازدواج نداشتم و ایشون سومین خواستگاری بود که به منزل ما می اومد (همه رو رد میکردم) و فکر هم نمیکردم به ازدواج ختم شه. من یه ادم احساساتی هستم از اون دسته که واسه کسی که دوسشون داره همه کار میکنه و نمیخوام چیزی کم بذارم. قبل از ازدواج و دو نفری که به خواستگاری من اومدن یعنی خودم اجازه دادم که بیان عاشق من بودن و شدیدا ابراز میکردن ولی خانواده من مخالف این ازدواج بودن هرچند همسرم رو هم به اجبار خانوادم نبود و خودم خواستم .
    همسرم زیاد اهل محبت کلامی نیست برعکس اون خواستگارا، با اینکه من خوشگلم ولی جشن عقدمون و روز مجلس وقتی تموم شد اصلا بهم نگفت چه خوشگل شدی با اینکه خیلی ها گفتن
    شاید بگید اینکه چیزی نیس ولی کسانی که عروس شدن میفهمن چی میگم و یا حتی صبح بعد مجلس وقتی هتل واسمون صبحونه اورد و نیم ساعتی نبودم تنهایی صبحونش رو خورده بود، صبحی که خاطره انگیز ترین روز بود بازم ناراحت شدم... ولی اصلا به روش نیاوردم، نمیخواستم حتی ذره ای ناراحت بشه، هنوزم چیزی بهش نگفتم .
    این شش ماه که عقد کردیم حتی یه روز نیومد بریم بیرون شهر حتی یه بار بازار نیومد بگه یه چیز کوچولو واسش بخرم، وقتی میریم بیرون اصلا نمیگه چیزی لازم داری یا نه ... هرچند میدونه بابام کاملا تامینم میکنه ولی من دوس دارم شوهرم بگه، اهل قدم زدن نیست، هروقت میریم بیرون فقط با ماشین دور میزنیم ...
    خودش میدونه من به لباس خریدن چقدر اهمیت میدم، یا بهش گفتم از شیک پوشیدن خوشم میاد ولی تو این شش ماه یه پیراهنم واسه خودش نخریده !
    تا حالا فقط یه بار واسم اس ام اس عاشقانه فرستاده !
    منم اهل اعتراض نیستم، نمیخوام اول زندگی بگم این خوبه این بده و ... ولی وقتی فک میکنم تو تنهایی بغضم میگیره .

    میدونید بچه ها اون حس تنهایی دوران مجردی رو هنوزم گاهی دارم ...

    در ضمن میدونم شوهرم دوسم دارم و منم دوسش دارم و اینکه این چیزا اخلاقشه و قبلا هم اینطوری بوده. دوران مجردی تو خونه زیاد بهم توجه میکردن یا بین دوستام و دانشگاه ولی همسرم...


    شاید کسانی که روانشناسی میخونند حرف من رو درک کنند، اینکه یه کم تو زندگی حساس میشی و سعی میکنی کاری و حرفی یا حتی احساسی نداشته باشی که عواقب خوبی نداشته باشه.
    نمیدونم من حساس شدم یا اینکه باید در جهت رفع این مسایل باشم . و این حس تنهایی اینکه حس بی تفاوتی میکنم رو چطوری از بین ببرم .
    نمیگم ایشون تقصیری دارن، شاید هم من در اشتباه هستم.

    با سپاس

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 دی 99 [ 19:06]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    216
    امتیاز
    8,297
    سطح
    61
    Points: 8,297, Level: 61
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 153
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 201 در 111 پست

    Rep Power
    33
    Array

    Posticon (5) نیاز به محبت کلامی

    سلام عزیزم
    به نظرم ( که شاید هم درست نباشه ) یه جوری خودت تو موقعیتی قرار بده که بهت بگه مثلا وقتی آرایش کردی ازش بپرس بهم میا؟ و یا چقدر خوشگل شدم ؟ و...


    به نظرم این حس ناخوشایند نیست بلکه شما نیاز به محبت کلامی ایشون دارید.

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 بهمن 92 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    191
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    67

    تشکرشده 218 در 126 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    31
    Array
    سلام الهام خانوم(همكار)
    من ميتونم دركتون كنم اول اينكه اين زن و شوهر هستن كه بايد زندگي رو بسازن-با يك دنيا شباهت و تفاوت-زندگي اماده و محيا تحويل ما داده نميشه
    زن و شوهر دو ادم متفاوت هستند چون بين اين چند ميليارد ادم هيچكس شبيه هم نيست
    منم با خودم خيلي فكر اين تفاوتها رو ميكنم كه مثلا اره منم ازدواج كنم شوهرم چه خصوصيت اخلاقي ميتونه داشته باشه
    و همه اين چيزهايي كه گفتيد به نظر من حاشيه هاي زندگي هستن والبته ميتونن چاشني و شيرين تر كننده يك زندگي باشن
    بايد درك كنيد كه همسرتون هم خصوصيت اخلاقي مختص خودشو داره
    يك كودكي متفاوت يك تربيت و رشد مجزا از شما رو گذروندن(خودتون كه متوجه هستيد)

    بايد متقابلا بتونيد باهم هم حسي كنيد

    همسرتون احتمالا محبتشون رو به نوع ديگه ايي به شما ابراز ميكنه -وگرنه از كجا ميگيد كه عاشقتونه؟

    ميشه يكمم از خصوصيات اخلاقي همسرتون بگيد؟
    چه چيزهايي رو دوست دارن-اصلا احساساتي نيستن؟
    چند فرزند هستن-فرزند چندم هستن؟

  4. کاربر روبرو از پست مفید gisu تشکرکرده است .

    tamanaye man (چهارشنبه 06 آذر 92)

  5. #4
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من هم فکر میکنم یکم همسرت ناوارده ، پسر های خوبی که اهل دختر بازی نبودن ، یکم این چیزا رو بلد نیستن ، میتونی خودت بهش یاد بدی . مثلا وقتی یک اس ام اس عاشقانه برات میفرسته ، بعد از چند روز که فرصتش پیش اومد بگو اون روز چه اس ام اس قشنگی فرستادی ، تا ببینه چقدر برات مهم بوده که بعد از چند روز هنوز یادت مونده ، باز هم میفرسته .
    یا گاهی اوقات بگو ، خیلی دلم میخواد با هم بریم بیرون قدم بزنیم ، یک وقتی که حالش رو داشتی با هم بریم ؟
    همسر من هم اهل اینکه از من تعریف کنه نیست ، من خودم اگر آرایش کنم ازش میپرسم ، ولی واقعا نیاز به تعریفش دارم . راه حلش رو پیدا کردی به منم بگو

  6. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام عزیزم.
    من خیلی خوب درکت میکنم.
    مخصوصا جریان شب عروسیو.اخه منم شب بله برونم دقیقا همینطوری شد.حتی خود ارایشگره یه ریز قربون صدقه م میرفت.همه مهمونا اومدن پرسیدن کدوم ارایشگاه رفتی؟
    اما شوهرم...
    حتی یه بارم بهم نیگا نکرد.چه برسه بگه خوشگل شدی.تااااازه شبشم سر اینکه چرا به مامانم کج نیگا کردی قهر کرد رفت خونشون خوابید.
    روز بعدشم مامانش تیکه شو انداخت: میبینی چقد چشم پره پسر من؟؟از دیشب تا حالا همش میگم چجوری ازون عروس به اون خوشگلی تونستی دل بکنی بیای اینجا تنها بخوابی؟ولی اصن جوابمو نمیده.اصصصصصلن واسش مهم نیس.
    (گفتم بدونی از تعریف نکردنش بدترم میتونسته پیش بیاد و نیومده خداروشکر : پیشتم نخوابه و قهر کنه)

    خب تو با رفتارت باید کار درست رو نشون بدی.
    من واسه زندگیم خیلی رفتم مشاور تا حالا. اینجام که بمااااند.یه سره اینجام و کمک میگیرم
    اینجور که من فهمیدم و بهش میگن باید سکوت فعال داشته باشی.
    غر نزنی.اما رفتارا و کارای تاثیر گذارو کنار نذاری و زیر پوستی انجام بدی.
    مثلا: اومدی دیدی خورده صبحون رو ت شده.
    غر نزن.ناراحت نشو.با خنده بگو: اااااااااا.خوردی عزیزم؟؟ کاشکی یکم عجله میکردم شوهر گلم مجبور نمیشد تنها صبحونه شو بخوره.

    یا اینکه من راجع به شوهر خودم اینکارو کردم:
    همیشه من نبودمم شروع میکرد خوردن.انگار نه انگار.
    اما من بر عکس هممیشه منتظر میموندم بیا با هم بخوریم.کلی م تاکید میکردم: بیا.زود.بدو تا نیای نمیخورم.بیا تنها مگه میشه خورد؟
    الان باورت میشه همیشه منتظرم میمونه تا من بیام؟؟؟

    یا هیچ وقت منو بغل نمیکرد.هیچ وقت.
    منم هیچ وقت اعتراض نمیکردم چرا بغلم نمیکنی؟
    ولی ناخود اگاه اون موقع ها که دل و دماغ داشتم یه سره از سر و کولش میرفتم بالا.همین که دراز میکشید دستاشو باز میکردم میرفتم بغلش.
    باورت میشه الان که دیگه تو اوج اختلافات و دعوا و قهر و بزن بزنیم.با اینکه خیلی م کم همو میبینیم و من دیگه دل و دماغ این کارارو ندارم.اما هر وق دراز میکشه خودش زود دستاشو باز میکنه میگه: بیا اینجا.
    خب توام همین کارو کن.عادتش بده به اینکه به هم اس ام اس عشقولانه بدین.به اینکه باهم با الفظ قشنگ حرف بزنین.

    (من خودم غررررررررق مشکلما.نخندین بهم که باز من داغون اومدم مشاوره بدم اینجا
    ولی چیزی که نتیجه شو خودم دیده بودم قبلا دلم نیومد نگم)

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 آذر 92 [ 23:35]
    تاریخ عضویت
    1392-8-18
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    121
    سطح
    2
    Points: 121, Level: 2
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 16 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بی همدم نمایش پست ها
    سلام عزیزم
    به نظرم ( که شاید هم درست نباشه ) یه جوری خودت تو موقعیتی قرار بده که بهت بگه مثلا وقتی آرایش کردی ازش بپرس بهم میا؟ و یا چقدر خوشگل شدم ؟ و...


    به نظرم این حس ناخوشایند نیست بلکه شما نیاز به محبت کلامی ایشون دارید.
    ممنون دوست خوبم، شده آرایش کنم و بگه ولی به اینکه در مجموع خودم رو در موقعیت قرار بدم فک نکرده بودم، حق با شماست خب، ولی فقط محبت کلامی نیست آخه.
    مثلا چند روز پیش رفتم دکتر عمدا قبلش گفتم یه تعارف نکرد بیام با هم بریم !
    یا امروز با پدرم رفتم خرید بازم نگفت دوس داری بیام!
    یا اینکه من که نمیگم همیشه دانشگاه بیاد دنبالم ولی ماهی دوبار بیاد دیگه، با اینکه همه میگن دوس داریم شوهرتو ببینیم خب همه شوهراشون گاهی میان ولی همسرم ! میدونم کار داره ولی شده که خونه هم بوده ...

    نقل قول نوشته اصلی توسط gisu نمایش پست ها
    سلام الهام خانوم(همكار)
    من ميتونم دركتون كنم اول اينكه اين زن و شوهر هستن كه بايد زندگي رو بسازن-با يك دنيا شباهت و تفاوت-زندگي اماده و محيا تحويل ما داده نميشه
    زن و شوهر دو ادم متفاوت هستند چون بين اين چند ميليارد ادم هيچكس شبيه هم نيست
    منم با خودم خيلي فكر اين تفاوتها رو ميكنم كه مثلا اره منم ازدواج كنم شوهرم چه خصوصيت اخلاقي ميتونه داشته باشه
    و همه اين چيزهايي كه گفتيد به نظر من حاشيه هاي زندگي هستن والبته ميتونن چاشني و شيرين تر كننده يك زندگي باشن
    بايد درك كنيد كه همسرتون هم خصوصيت اخلاقي مختص خودشو داره
    يك كودكي متفاوت يك تربيت و رشد مجزا از شما رو گذروندن(خودتون كه متوجه هستيد)

    بايد متقابلا بتونيد باهم هم حسي كنيد

    همسرتون احتمالا محبتشون رو به نوع ديگه ايي به شما ابراز ميكنه -وگرنه از كجا ميگيد كه عاشقتونه؟

    ميشه يكمم از خصوصيات اخلاقي همسرتون بگيد؟
    چه چيزهايي رو دوست دارن-اصلا احساساتي نيستن؟
    چند فرزند هستن-فرزند چندم هستن؟
    مرسی عزیزم. بله، نوع دیگه ای هست، مثلا خودش میگه فک نکنم مردی تا حالا این قدر خانومش رو بوسیده باشه :دی
    یا میگه اصلا فک نمیکردم این قد زود با تو مچ بشم.
    من خیلی پرانرژی ام و جنب و جوش رو دوس دارم ولی ایشون بیشتر دوس دارن منزل باشن
    همسرم فوق العاده مودب هستن، هنوز من رو تو خطاب نکردن .
    من یه خلا دارم تو این رابطه ، حس اینکه یه مرد پشتیبانم باشه نیست یا بی انصافی نکنم و بهتره بگم کمه !
    تولدش یه کادوی خوب واسش گرفتم و خونه رو کلی بادکنک و ... تزیین کردم و شام بردمش بیرون، ذوق کرد ولی شب اومدیم خونه حتی حوصله زیاد عکس گرفتن نداشت میگفت بخوابیم دیگه ! ولی من پنج صبحم بیدار شم شوهرم چنین کاری کنه تا هروقت پایه باشه باهاشم.
    خواهر ندارن، دو تا برادر داره و فرزند اول.
    من اهل مطالعه ام و شعر دوس دارم، برخلاف ایشون.
    اهل والیبال و فوتسال و رالی و این چیزاست.

    نقل قول نوشته اصلی توسط tamanaye man نمایش پست ها
    من هم فکر میکنم یکم همسرت ناوارده ، پسر های خوبی که اهل دختر بازی نبودن ، یکم این چیزا رو بلد نیستن ، میتونی خودت بهش یاد بدی . مثلا وقتی یک اس ام اس عاشقانه برات میفرسته ، بعد از چند روز که فرصتش پیش اومد بگو اون روز چه اس ام اس قشنگی فرستادی ، تا ببینه چقدر برات مهم بوده که بعد از چند روز هنوز یادت مونده ، باز هم میفرسته .
    یا گاهی اوقات بگو ، خیلی دلم میخواد با هم بریم بیرون قدم بزنیم ، یک وقتی که حالش رو داشتی با هم بریم ؟
    همسر من هم اهل اینکه از من تعریف کنه نیست ، من خودم اگر آرایش کنم ازش میپرسم ، ولی واقعا نیاز به تعریفش دارم . راه حلش رو پیدا کردی به منم بگو
    ممنوون، اوهوووم، گل گفتی، ناوارده حساااابی .
    میدونم اهل دختربازی نبوده و خواهرم نداره، کلا تو فامیل بیشتر پسر هستن....
    یه بار اس خودش رو واسش فرستادم گفتم ببین هنوز دارمش، خیلی خوشم اومد، گفت وای هنوز پاک نکردی، خب پاک کن از گوشیت
    زیاد اهل جوش اوردن نیستم، گفتم : خوب میخوام نگهشون دارم، میخونم حس خوبی دارم!
    یه بار گفتم همونجا نگه داشت رفتیم پارک سوار تاب شدم این قدر ذوق کردم خودش تعجب کرد ولی باز فراموش کرد خب.
    دیگه همین تاپیک رو دنبال کن شاید یه توفیقی شد

    نقل قول نوشته اصلی توسط الهام20 نمایش پست ها
    سلام عزیزم.
    من خیلی خوب درکت میکنم.
    مخصوصا جریان شب عروسیو.اخه منم شب بله برونم دقیقا همینطوری شد.حتی خود ارایشگره یه ریز قربون صدقه م میرفت.همه مهمونا اومدن پرسیدن کدوم ارایشگاه رفتی؟
    اما شوهرم...
    حتی یه بارم بهم نیگا نکرد.چه برسه بگه خوشگل شدی.تااااازه شبشم سر اینکه چرا به مامانم کج نیگا کردی قهر کرد رفت خونشون خوابید.
    روز بعدشم مامانش تیکه شو انداخت: میبینی چقد چشم پره پسر من؟؟از دیشب تا حالا همش میگم چجوری ازون عروس به اون خوشگلی تونستی دل بکنی بیای اینجا تنها بخوابی؟ولی اصن جوابمو نمیده.اصصصصصلن واسش مهم نیس.
    (گفتم بدونی از تعریف نکردنش بدترم میتونسته پیش بیاد و نیومده خداروشکر : پیشتم نخوابه و قهر کنه)

    خب تو با رفتارت باید کار درست رو نشون بدی.
    من واسه زندگیم خیلی رفتم مشاور تا حالا. اینجام که بمااااند.یه سره اینجام و کمک میگیرم
    اینجور که من فهمیدم و بهش میگن باید سکوت فعال داشته باشی.
    غر نزنی.اما رفتارا و کارای تاثیر گذارو کنار نذاری و زیر پوستی انجام بدی.
    مثلا: اومدی دیدی خورده صبحون رو ت شده.
    غر نزن.ناراحت نشو.با خنده بگو: اااااااااا.خوردی عزیزم؟؟ کاشکی یکم عجله میکردم شوهر گلم مجبور نمیشد تنها صبحونه شو بخوره.

    یا اینکه من راجع به شوهر خودم اینکارو کردم:
    همیشه من نبودمم شروع میکرد خوردن.انگار نه انگار.
    اما من بر عکس هممیشه منتظر میموندم بیا با هم بخوریم.کلی م تاکید میکردم: بیا.زود.بدو تا نیای نمیخورم.بیا تنها مگه میشه خورد؟
    الان باورت میشه همیشه منتظرم میمونه تا من بیام؟؟؟

    یا هیچ وقت منو بغل نمیکرد.هیچ وقت.
    منم هیچ وقت اعتراض نمیکردم چرا بغلم نمیکنی؟
    ولی ناخود اگاه اون موقع ها که دل و دماغ داشتم یه سره از سر و کولش میرفتم بالا.همین که دراز میکشید دستاشو باز میکردم میرفتم بغلش.
    باورت میشه الان که دیگه تو اوج اختلافات و دعوا و قهر و بزن بزنیم.با اینکه خیلی م کم همو میبینیم و من دیگه دل و دماغ این کارارو ندارم.اما هر وق دراز میکشه خودش زود دستاشو باز میکنه میگه: بیا اینجا.
    خب توام همین کارو کن.عادتش بده به اینکه به هم اس ام اس عشقولانه بدین.به اینکه باهم با الفظ قشنگ حرف بزنین.

    (من خودم غررررررررق مشکلما.نخندین بهم که باز من داغون اومدم مشاوره بدم اینجا
    ولی چیزی که نتیجه شو خودم دیده بودم قبلا دلم نیومد نگم)
    ممنون دوست گلم.
    ای بابا، واقعا که ! منم درکتون میکنم، خیلی سخته، شما واقعا دختر صبوری بودید، آفرین.
    امیدوارم همه چی درس شه دوستم ، از صمیم قلب
    راهکار جالبیه، غر نمیزنم ولی بعد یه مدت خسته میشم.
    اون اوایل عقدمون این قد ذوق داشتم مثلا هر روز یه رنگ و یه مدل و ... خب دوس داشتم اونم تو ظاهرش تنوع باشه دیگه لااقل یه تی شرت جدید بخره !
    بعد الان اصلا دوس حتی یه چیز کوچیک بخرم واسه خودم.
    بالا هم گفتم، باورت نمیشه امروز که با پدرم رفتم خرید و قبلش بهش گفتم حتی یه تعارف نکرد، کلی دلم شکست ! من دختری نیستم که سریع بگم باشه تو بیا یا اینکه بذارم پولش رو اون حساب کنه، تو کل این دوران فقط یه بار گفتم یه بسته آدامس یا آب بگیره !
    آخه من دوس دارم الان که شوهر دارم جلو خانوادم با اون برم بازار نه هنوزم ...

    ممنون از همه دوستان

  8. کاربر روبرو از پست مفید ***elham*** تشکرکرده است .

    الهام20 (پنجشنبه 07 آذر 92)

  9. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 اردیبهشت 03 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,699
    سطح
    100
    Points: 39,699, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,254

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    323
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ***elham*** نمایش پست ها
    سلام به خانواده گرم و خوب همدردی
    پیشاپیش از همه ی دوستان که وقت میذارند و پاسخ میدهند تشکر میکنم و براتون آرزوی شادی در زندگی رو دارم.

    خب دوستای گلم اول یه توضیحی از خودم و همسرم بدم .
    من 24 سال سن دارم و همسرم 30، من دانشجو هستم و روانشناسی هم میخونم و همسرم مهندس و شش ماه است که عقد کردیم. ازدواج ما به صورت سنتی بود و البته اون علاقه ای که در صحبت ها باید به وجود می اومد بود و بیشتر هم شده و خداوند رو شاکرم از این ازدواج.
    هر دو طرف هم مشکل مالی نداریم ولی یه سری چیزا هست...
    من قصد ازدواج نداشتم و ایشون سومین خواستگاری بود که به منزل ما می اومد (همه رو رد میکردم) و فکر هم نمیکردم به ازدواج ختم شه. من یه ادم احساساتی هستم از اون دسته که واسه کسی که دوسشون داره همه کار میکنه و نمیخوام چیزی کم بذارم. قبل از ازدواج و دو نفری که به خواستگاری من اومدن یعنی خودم اجازه دادم که بیان عاشق من بودن و شدیدا ابراز میکردن ولی خانواده من مخالف این ازدواج بودن هرچند همسرم رو هم به اجبار خانوادم نبود و خودم خواستم .
    همسرم زیاد اهل محبت کلامی نیست برعکس اون خواستگارا، با اینکه من خوشگلم ولی جشن عقدمون و روز مجلس وقتی تموم شد اصلا بهم نگفت چه خوشگل شدی با اینکه خیلی ها گفتن
    شاید بگید اینکه چیزی نیس ولی کسانی که عروس شدن میفهمن چی میگم و یا حتی صبح بعد مجلس وقتی هتل واسمون صبحونه اورد و نیم ساعتی نبودم تنهایی صبحونش رو خورده بود، صبحی که خاطره انگیز ترین روز بود بازم ناراحت شدم... ولی اصلا به روش نیاوردم، نمیخواستم حتی ذره ای ناراحت بشه، هنوزم چیزی بهش نگفتم .
    این شش ماه که عقد کردیم حتی یه روز نیومد بریم بیرون شهر حتی یه بار بازار نیومد بگه یه چیز کوچولو واسش بخرم، وقتی میریم بیرون اصلا نمیگه چیزی لازم داری یا نه ... هرچند میدونه بابام کاملا تامینم میکنه ولی من دوس دارم شوهرم بگه، اهل قدم زدن نیست، هروقت میریم بیرون فقط با ماشین دور میزنیم ...
    خودش میدونه من به لباس خریدن چقدر اهمیت میدم، یا بهش گفتم از شیک پوشیدن خوشم میاد ولی تو این شش ماه یه پیراهنم واسه خودش نخریده !
    تا حالا فقط یه بار واسم اس ام اس عاشقانه فرستاده !
    منم اهل اعتراض نیستم، نمیخوام اول زندگی بگم این خوبه این بده و ... ولی وقتی فک میکنم تو تنهایی بغضم میگیره .

    میدونید بچه ها اون حس تنهایی دوران مجردی رو هنوزم گاهی دارم ...

    در ضمن میدونم شوهرم دوسم دارم و منم دوسش دارم و اینکه این چیزا اخلاقشه و قبلا هم اینطوری بوده. دوران مجردی تو خونه زیاد بهم توجه میکردن یا بین دوستام و دانشگاه ولی همسرم...


    شاید کسانی که روانشناسی میخونند حرف من رو درک کنند، اینکه یه کم تو زندگی حساس میشی و سعی میکنی کاری و حرفی یا حتی احساسی نداشته باشی که عواقب خوبی نداشته باشه.
    نمیدونم من حساس شدم یا اینکه باید در جهت رفع این مسایل باشم . و این حس تنهایی اینکه حس بی تفاوتی میکنم رو چطوری از بین ببرم .
    نمیگم ایشون تقصیری دارن، شاید هم من در اشتباه هستم.

    با سپاس
    عزیزم ازدواجت رو تبریک میگم شاید دوباره بیایی سربزنی

    به اینایی که بولد کردم دقت کن شما خیلی توقعاتتون رو پایین اوردین و دارین یه رابطه یک طرفه شکل میدین وباید یاد بگیرین و تمرین کنین که خاسته هات رو خوب به

    گوشش برسونی فک میکنی چرا توقعت رو گوشزد نمیکنی ؟

    به مرور تو عقایدش شکل میگیره که مثلا بیشتر درمورد زیبایی همسرش نظر بده یادت باشه اصلا غر نزن معلومه که اهلشم نیستی و این خوبه

    خیلیا خیلی چیزا رو نمیدونن و این به مرور باید ایجاد بشه ...

    مورد دیگه رزونانس شما و هر دو ادم دیگه باهم متفاوته و طول میکشه به حالت تعادل برسه ایشون درونگراست و احساساتش رو پیش خودش نگه میداره ...

    موفق باشی
    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 آذر 92 [ 23:35]
    تاریخ عضویت
    1392-8-18
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    121
    سطح
    2
    Points: 121, Level: 2
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 16 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی فرشته اردیبهشت عزیز.
    من نمیدونم چرا توقعاتم رو پایین اوردم! واقعا نمیدونم ... تو خونه چندان نیاز به گفتن نیست و خانواده خودشون میدونن چی میخوام، تو دانشگاه دانشجوی خوبی ام با توجه به اینکه یکی از بهترین دانشگاه ها درس میخونم و توجه رو دارم بین دوستام خوش برخوردم و تو فامیل نمونه یه دختر خوب، ولی چرا پیش شوهرم اون توجهی که باید باشه نیست، هرچند میگه من بهت افتخار میکنم.
    خب درست، ولی چطوری بهش بگم آخه ؟
    یعنی واقعا بعضی چیزا رو نمیدونه ! اینکه خانومش زنگ میزنه و میگه با پدرم دارم میرم خرید، نمیدونه باید بگه اگه دوس داری من بیام با هم بریم ؟!
    الان در همین مورد من بعدا چطوری بهش بگم که دوس داشتم بگی ؟
    اهل مقایسه نیستم ولی وقتی میبینم بقیه دخترا با شوهرشون میرن و یه چیزی حتی کوچیک میخره دلم میسوزه، مردای فامیل ما از این کارا میکنن ولی من تو خانوادم یه کوچولو از این بابت خجالت میکشم !
    ضمنا میدونم شوهرم داره پولشو جمع میکنه ولی اصلا این طور نیست که وضع مالی بدی داشته باشه، حتی پدرش یه کارت بهش داده و پول ریخته گفته برید خرج کنید!

  11. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    عزیزم
    دقیقا منم همین طوری م.
    یعنی تو این دو سال حتی یه بارم روم نشده بگم یه شکلات هوس کردم بخر. حتی اگه از گشنگی بمیرم.
    البته اون اوایل یه بار یه چی خواستم پشت گوش انداخت منم دیگه بهم برخورد...
    الانم اصصصلن به روی خودش نمیاره محض دلخوشیم یه پولی از جیبش دراره وقتی باهمیم.
    سفرم که رفتیم یکی دوبار هرچی خواستم بخرم با پول خودم.
    خیلی جالب وقتی میخوام حتی یه جفت جوراب بخرم وایمیسته عقب.دستاشم میکنه تو جیبش.نیگام میکنه تا حساب کنم!!!!

    اما تو این اشتباه رو نکن.
    من فک میکردم ما که احتیاج نداریم.اونم که خودش عقلش نمیکشه این کارارو.دس جلوش دراز کنم که چی؟؟بهش رو بزنم که چی؟ میگم بابام بگیره
    اما اصن بحث نیاز نیس.
    الان این کار از دایره مسیولیت های اون خارج شده.
    رودروایسی رو بذار کنار.
    خودتو شیرین کن هرجا میرین.دلتو بزن به دریا بگو فلان چیزو میخوام.میشه بخری لطفا؟؟
    از چیزای خوراکی شروع کن.بعدش کم کم لباس.بعد..

    اما نذار عادت کنه به این وضع.
    عجله م نکن.با صبر و حوصله درستش کن.اروم اروووووووووم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط ***elham*** نمایش پست ها
    من نمیدونم چرا توقعاتم رو پایین اوردم!
    اینم یادت باشه.یه وقت صبوری کردن یا همون سکوت فعال داشتن رو با "پایین اوردن توقعاتت" اشتباه نگیری.
    توقعت اگه معقولانه س بذار سر جاش باشه.فقط مسیرای مختلف رو با صبر و حوصله واسه رسیدن بهش طی کن.بعضی وقتا صحبت کردن و مطرح کردن ج میده.بعضی وقتا سکوت.بعضی وقتا رفتارت از هرچیزی تاثیرگذارتره.
    بسته به شرایط و روحیات شوهرت اگه حواست جمع باشه کم کم دستت میاد.

    در ضمن به مرور زمان این حساسیتها کمرنگتر میشه.شایدم تبدیل میشه به عادت!!

  12. کاربر روبرو از پست مفید الهام20 تشکرکرده است .

    واحد (شنبه 09 آذر 92)

  13. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 آذر 92 [ 23:35]
    تاریخ عضویت
    1392-8-18
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    121
    سطح
    2
    Points: 121, Level: 2
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 16 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی الهام عزیزم .
    خودمم میترسم آخرش همین طوری بشه !
    دقیقا ! منم اگه بگم پشت گوش بندازه دیگه اصن نمیگم !
    برعکس اون من یه دختر ولخرجم ولی اصلا به اون هیچی نمیگم، حتی شده موقع جشنمون چیزی خواستم، تو ماشین بودیم بهش گفتم پیاده نشه خودم تنها رفتم داخل که حساب کنم و اونم یه تعارف نکرد یا مثلا واسم تاکسی گرفته نمیگه پول داری یا حساب کنم !
    بدم میاد بگم پول بده، نمیتونم
    البته به قول شما از خوراکی شروع کنم خوبه ....
    خودمو شیرین کنم یعنی چی دقیقا ؟ :d

    متاسفانه گویا اشتباه گرفتم !!
    ویرایش توسط ***elham*** : پنجشنبه 07 آذر 92 در ساعت 01:55


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.