سلام عزیزم.
من خیلی خوب درکت میکنم.
مخصوصا جریان شب عروسیو.اخه منم شب بله برونم دقیقا همینطوری شد.حتی خود ارایشگره یه ریز قربون صدقه م میرفت.همه مهمونا اومدن پرسیدن کدوم ارایشگاه رفتی؟
اما شوهرم...
حتی یه بارم بهم نیگا نکرد.چه برسه بگه خوشگل شدی.تااااازه شبشم سر اینکه چرا به مامانم کج نیگا کردی قهر کرد رفت خونشون خوابید.
روز بعدشم مامانش تیکه شو انداخت: میبینی چقد چشم پره پسر من؟؟از دیشب تا حالا همش میگم چجوری ازون عروس به اون خوشگلی تونستی دل بکنی بیای اینجا تنها بخوابی؟ولی اصن جوابمو نمیده.اصصصصصلن واسش مهم نیس.
(گفتم بدونی از تعریف نکردنش بدترم میتونسته پیش بیاد و نیومده خداروشکر : پیشتم نخوابه و قهر کنه)
خب تو با رفتارت باید کار درست رو نشون بدی.
من واسه زندگیم خیلی رفتم مشاور تا حالا. اینجام که بمااااند.یه سره اینجام و کمک میگیرم
اینجور که من فهمیدم و بهش میگن باید
سکوت فعال داشته باشی.
غر نزنی.اما رفتارا و کارای تاثیر گذارو کنار نذاری و زیر پوستی انجام بدی.
مثلا: اومدی دیدی خورده صبحون رو ت شده.
غر نزن.ناراحت نشو.با خنده بگو: اااااااااا.خوردی عزیزم؟؟ کاشکی یکم عجله میکردم شوهر گلم مجبور نمیشد تنها صبحونه شو بخوره.
یا اینکه من راجع به شوهر خودم اینکارو کردم:
همیشه من نبودمم شروع میکرد خوردن.انگار نه انگار.
اما من بر عکس هممیشه منتظر میموندم بیا با هم بخوریم.کلی م تاکید میکردم: بیا.زود.بدو تا نیای نمیخورم.بیا تنها مگه میشه خورد؟
الان باورت میشه همیشه منتظرم میمونه تا من بیام؟؟؟
یا هیچ وقت منو بغل نمیکرد.هیچ وقت.
منم هیچ وقت اعتراض نمیکردم چرا بغلم نمیکنی؟
ولی ناخود اگاه اون موقع ها که دل و دماغ داشتم یه سره از سر و کولش میرفتم بالا.همین که دراز میکشید دستاشو باز میکردم میرفتم بغلش.
باورت میشه الان که دیگه تو اوج اختلافات و دعوا و قهر و بزن بزنیم.با اینکه خیلی م کم همو میبینیم و من دیگه دل و دماغ این کارارو ندارم.اما هر وق دراز میکشه خودش زود دستاشو باز میکنه میگه: بیا اینجا.
خب توام همین کارو کن.عادتش بده به اینکه به هم اس ام اس عشقولانه بدین.به اینکه باهم با الفظ قشنگ حرف بزنین.
(من خودم غررررررررق مشکلما.نخندین بهم که باز من داغون اومدم مشاوره بدم اینجا
ولی چیزی که نتیجه شو خودم دیده بودم قبلا دلم نیومد نگم)
علاقه مندی ها (Bookmarks)