قسمت اول تاپیک خداحافظی با تالار همدردی: من از تالار می روم ؛ خداحافظی های اعضایی كه از تالار می روند
=====================================
سلام.
رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می بیند
از دور می گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با ان نشانیهای ساده
با همان امضا، همان نام
با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم.......
.................................................
یک بار دیگه سلام. شاید تعجب کنید . شاید برای بعضیها فرقی نداشته باشه. در هر صورت من دارم میرم و به حکم این مدت دوستی و همدردی، لازم دونستم از دوستای خوبم خداحافظی کنم و حلال بودی بخوام. در این مدت اینجا برام واقعاً حکم یه خونه دیگه رو داشت که وقتی از محیط واقعی خودم خسته می شدم می یومدم اینجا تا در این خونه مجازی چند لحظه ای رو با خونواده همدردی بگذرونم و هم خودم غمم فراموش بشه هم اگه شد غم از دل یک نفر بردارم یا تردیدو از فکر یکی .... راستش دروغ چرا؟ این آخریا کمی دلم از اینجا گرفت.. دیگه اون صمیمیتی که منو اینجا کشونده بود ازش خبری نبود. تالار شلوغ شده بود. دیگه خیلی کسی کسی رو نمی شناخت. قدیمیا به جون هم افتاده بودن. نمی دونم واسه چی بود اما به نظرم خلوص تالار کم شده. پستای بعضیا دیگه اون همدردی سابقو نداره. یعنی همه خودشونو با دیگرون ، با اونی که احتیاج به همدردی داره توی یه خط و یه سطح نمی دونن. نمی دونم. شاید غرور و خودبینی و ریا جای همدردی بی ریا و خالصانه رو گرفته.... به هرحال اینا رو گفتم که بدونین . من که رفتم اما یه فکری به حال تالار بکنین... دیگه مثل قدیم جذاب نیست. دیگه بوی همدردی و محبت ازش نمیاد. دلم نمی خواد این دم آخری همش از دلگیری حرف بزنم. امیدوارم اگر زمانی حرفی زدم یا پستی انداختم که دوستی رو ناراحت کردم از من دلگیر نباشه. اگر حرمت بزرگتری رو ناغافل نگه نداشتم به بزرگواری خودش ببخشه. اگه یه وقت قوانین همدردی رو زیر پا گذاشتم یا مطلب نابجایی رو عنوان کردم از مدیر مهربان هم عذر می خوام. اینجا دوستای خوبی داشتم. طاهره و ستاره عزیز که مثل خواهر نداشته خودم دوستشون داشتم. آرزوی مهربان که دوست بی ریای من بود و همیشه همراز و همراهم بود البته دیر شناختمش. از آقای مدیر هم ممنونم که تونستن با کمک بچه ها منو از بحران روحی که در اون بودم نجات بدن وبه وضعیتی که الان دارم برسونن. من هیچ وقت کمکهای شما و مدیر رو فراموش نمی کنم. خوشحالم که تونستم حداقل با دست پر از تالار در بیام و الان مشکل خاصی ندارم.
اگر بار گران بودیم رفتیم
اگر نامهربان بودیم رفتیم
و دیگر سکوت....
چون
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
و شگفتیهای بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من............
علاقه مندی ها (Bookmarks)