من سی و چندساله هستم و میخواهم علت انچه که بر اساس تجربه بدست اوردم را بدانم
من دهه بیست زندگیم یک ادم کمالگرا بودم . البته مطمن نیستم که الان کمالگرا نباشم ولی تاحدود زیادی با اون دوره فاصله گرفتم. در اون زمان بنا به زیبایی قد بلند و هوشی (البته اینها تعریف سایرین بود) خواستگار زیاد داشتم ولی به علت همان کمالگرایی که داشتم این خاستگارها را رد میکردم. البته 80% اونها اصلا مناسب ازدواج نبودند و مطمن هستم که اینده خوبی با انها نداشتم. ولی الان برای اون 20درصد واقعا افسوس میخورم که چرا در اون زمان طرز فکرم اونطور بوده!!
مثلا در اون دوره تصور من این بود که من با پسری باید ازدواج کنم که از خودم از لحاظ تحصیلی خیلی بالاتر باشه و خونه و ماشین داشته باشه و درامدش بیشتر از من باشه و خوش قیافه باشه و مثلا موهایش نریخته باشه!و ....
جالب این بود که این خاستگارها با شنیدن جواب نه تمام تلاششان رو برای تغییر نظر من میکردند و خودشان را به آب و آتش میزدند! حتی اغلب میگفتند تو بگو چه طور ادمی میخاهی تا من همانطوری شوم!!
ادمهای کمالگرا اغلب به عشق در نگاه اول معتقدند. یعنی در اولین برخورد انتظار دارند از طرفشان خوششان بیاید. و یا حتی شیفته شوند. که از بین اون خاستگارها تنها یک مورد این اتفاق افتاد که ان هم خواستگاری رسمی نبود و طرف پای حرفش نیایستاد و روحیه من کلی خراب شد! بعد از اون مورد دیگر ادمی ندیدم که در نگاه اول اونقد ازش خوشم بیاد که بتونم درمورد ازدواج باهاش جدی بشم. حتی دوره ای 3-4 ساله فکر ازدواج را از سرم بیرون کردم !!
یک روز صحبتهای یک "مربی زندگی" (که البته بدون تحصیلات روانشناسی و مشاوره هست)رو شنیدم که میگفت خاستگار را در جلسه اول رد نکنید! حداقل سه جلسه با او صحبت کنید تا شاید از او خوشتان بیاید! حس کردم شاید من عجولانه تصمیم میگیرم! شروع کردم به تغییر رویه م. جدی تر و معقولانه تر به موضوعات ازدواج پرداختم.
انتظارم از خانه داشتن رو کم کردم و حتی گفتم اهمیتی نداره خانه اجاره کنیم. حتی گفتم خودم هم کمک میکنم تا اجاره خانه رو بدهیم. انتظارم از سطح تحصیلات رو کم کردم و گفتم حتی طرفم یکسطح از خودم پایین تر بود ایرادی نداره. انتظارم را از چهره طرفم پایین اوردم و گفتم اهمیتی نداره مرد یه قیافه معمولی داشته باشه و .. خلاصه اینکه سعی کردم طرفم را درک کنم و همه طور کنار بیایم و همراهش شوم!
جالب این بود که نتیجه عکس شده بود! و در کمال ناباوری دیدم که پسرها وقتی حس میکنند خیلی منطقی دارم با انها راه میایم انها منو پس میزنند!!!
منطق در تصمیم گیری مردها در ازدواج گویا هیچ جایگاهی نداره!! انگار که دنبال بدست اوردن یک فرد سخت و با شرایطی که خیلی فاصله زیادی از خودشان دارد میگردند!
تصور من این هست که پسرها اغلب دوست دارند یک دختر را با تمام شروط غیر منطقی و نا عاقلانه اش بدست اورند تا اینکه یک همراه و همدم داشته باشند!
یعنی مردها واقعا دوست دارند دنبال دخترها بدوند؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)