سلام دوستان عزیز .لطفا کمکم کنید و تجربه ها و نظراتتون رو ب من بگید . من ۵ ساله ازدواج کردم یک سالدعقد و چهارساله خونه خودمم یه پسر ۲ ساله دارم .با همسرم از همون اوایل دوران عقد خیلی اختلاف داشتیم سر خواسته ها و توقعاتش از من و اینکه خیلی گرفتار رفع و رجوع کارهای فامیلو خانوادش بود و این موضوع همچنان ادامه داره اما فامیل کمتر شده . خلاصه الان به خاطر بحثا و دعواها هربار حرمت بینمون بیشتر شکسته شد و از هم بیشتر فاصله گرفتیم و این اواخر دیگه چندبار تا پای بهم زدن زندگیمون پیش رفتیم اما باز وجود بچه و فکر آواره شدن مانع شد اما چه فایده که الان ما فقط همخونه ایم باهم نه زن و شوهر . من فقط ازش توقع دارم اینقدر خودشو درگیر دیگران نکنه و زن و بچشم ببینه برامون وقت بزاره تو خونه اخلاق خوب و گرم داشته باشه .اما اون اینقدر از بحثای گذشته کینه به دل گرفته که حتی وقتی به اصطلاح آشتی هم هستیم خیلی سرده تو خودشه محل نمیده .رابطمون خیلی کمه و من روی هم رفته اصلا از زندگی باهاش راضی نیستم تو این چندساله .نمیگم خودم ایراد ندارم اخلاقم عالیه ولی از وقتی ازدواج کردم به خاطر ضدحالایی ک خوردم و واقعا ازهمون اولش هی خورد توذوقم منم تبدیل شدم به یک زن دلمرده ک گاهی به زور میخواد یه کم عادی و شاد باشه اما غمی توی دلم سنگینی میکنه .درحال حاضر هم بین ما شکرآبه و حرف نمیزنیم و در کل بگم خیلی زندگیمون سرد و بیروح و خالی از عشق و محبت و صمیمیته و دو هم خونه ایم . ما روحیاتمون و خواسته هامون خیلی با هم فرق میکنه روش زندگیمون خیلی باهم فرق میکنه .فکر جدایی اصلا برام خوشایند نیست به خاطر مسائل بعدش و به خاطر پسر نازنینم ک اواره دست این و اون میشه .اما نمیدونم این زندگی خرابو چطور و چجور بسازم ؟ میشه آیا
علاقه مندی ها (Bookmarks)