سلام،من 23 سالمه دانشجوی ترم دوم ارشدIT چند وقت پیش از طریق آشنایان با یه دختر خانومی آشنا شدم (واسه ازدواج) این خانوم 22 سالشونه و دیپلم آرایشگری دارن و در همین حرفه مشغولن.متاسفا نه طی جلساتی که با ایشون صحبت کردم مجاب شدم که از لحاظ جهانبینی خیلی با هم متفاوتیم به قول معروف احساس می کنم خانو م جلو بینیشو فقط می بینه..اما احساسا درگیرش شدم یه جورایی.نمی دونم نمی تونم با عقلم کنار بیام..طی جلساتی که صحبت کردیم متوجه شدم از 12-13 سالگی بدون مادر بزرگ شده همچنین وظیفه آشپزی و بزرگ کردن برادر کوچیکشم بر عهده داشته..می دونم خیلی سختی کشیده..بعضی وقتا فک می کنم این دلبستگیم به خاطر دلسوزیمه آخه من معمولا آدم منطقی هستم دوست ندارم حس ترحم به کسی داشته باشمو باهاش ازدواج کنم.حالا مشکل من کجاست..مشکل من اینه که این خانوم اصلا نمیتونه با من عاطفی باشه نمیتونه احساسی باهام رفتار کنه..هرچقدرم بهش محبت میکنم اصلا واکنشی نشون نمیده که کم کم من حس کنم احساس رضایت داشته باشم از کار خودم.ازش میپرسم میگه من کمبود محبت دارم..میگم تو نمیتونی از لحاظ عاطفی منو ارضا کنی..یه بار بهش گفتم منطقی نیست باهم باشیم به درد هم نمی خوریم اما انگار نمیخواد باور کنه میگه من دوست دارم..خیلی در گیرم..از لحاظ عرفانی و مذهبی و معنویت زیاد سطحش بالا نیست..تماسهای تلفنیمون همش آبکیه حرفای بیخود..چند بار بهش گفتم بهش فقط عذر می خواد میگه ترکم نکن من خودمو اصلاح میکنم..عادت کرده به اینکه پشت تلفن حرفای جدی منو بشنوه از دیدگاه و علاقه من بدونه اما هیچوقت راجع به احساس خودش حرفی نمیزنه (از کاراش فهمیدم دوسم داره اما حرف زدن راجع به هم لازمه)گاهی سعی میکنه حرصمو در بیاره و میدونم لذت میبره از اینکه منو درمونده و عاشق ببینه..خلاصه گیر کردم بین عقل و احساس و یه دختر که نمیتونه مهربون باشه نمیتونه محبت کنه..نمیتونه راجع به دنیاش حرف بزنه گیر کردم..این فرصتهایی که بهش دادم صرفا به خاطر این بود که به احساسم فرصت بدم دیدم نه میتونه از لحاظ عاطفی میخکوبم کنه نه از لحاظ عقلی..دلمم نمیاد تنهاش بذارم سخته دل یکی رو بشکونی..از طرفی انقد بهش گفتم این حرفارو که کف کردم..هیچ گامی بر نمیداره..چندبار sms دادم بهش میگه متوجه نشدم پاک کردم..گل خریدم که بهش محبت کنم و همچنین به احسا سم فرصت بدم دیدم اصلا انگار نه انگار بی تفاوت فقط یه تشکر که هیچ حسی توش نبود..نمی دونم این دوست داشتنی که هروقت می گم ما به درد هم نمیخوریم ابراز می کنه مفهومش چیه..محبت یکطرفه هم دوست ندارم در حقش کنم چون مفهومش ترحمه..از درس و کار و زندگیم افتادم..از سر کار که میام کارم اینه که با گیتارم آهنگ بسازم..باشگاه هم که میرم اصلا جوش واسم آزار دهندس اونم بعد از 5 سال ورزش..فکرم مشغوله..از دوستان با تجربه تمنا دارم کمک کنن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)