سلام به دوستایی که میان تو این تاپیک...
لطفا یکی منو آروم کنه.
حالم بده....
نمیدونم از کدوم مشکلم بگم؟
از اینکه پدرم با وجودیکه درآمد خوبی داره ولی از نظر وضیعت خونه و زندگی مثل آدمای فقیر زندگی میکنیم و من از اینکه قوم و خویشامون بیان خونمون احساس خجالت و شرم میکنم و دلم میخواد آب بشم برم تو زمین ،بگم؟
یا از مادرم بگم که فک میکنه خوشبختی من تو گرفتن دکترا هست و خواستگارامو رد میکنه به این آرزو و خیال و همچنین رو این حساب که چون وضع ظاهری خونمون خوب نیست خواستگارا میرن پشت سرمون حرف میزنن داره سرنوشت منو خراب میکنه.
دلم از دست پدر و مادرم خونه.
تورو خدا نصیحتم نکنید که برم باهاشون حرف بزنم که به خونه زندگیشون بیشتر برسن .چون آدمای غیرقابل تغییری هستن.بارها گفتم و با سرزنش اونا روبرو شدم.
من21سالمه.فوق دیپلم دارم و میخوام کارشناسی امتحان بدم.
به درس هم علاقه دارم .فقط درد من از حماقتهای پدر و مادرمه.
اینم نگفتم که مادرم مریضه .دیابت داره.زانوهاش درد میکنه و به سختی راه میره.ترس از تنها موندن تو آینده یه ثانیه ننو ول نمیکنه.
شما فک میکنید من بدبختم؟
تورو خدا یکی منو آروم کنه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)