سلام
من 27 سالمه یه خواهر بزرگتردارم که 29 سالشه اما اصلا اجتماعی نیست عصبی بد اخلاق خجالتی بد دهن هست طوری که پدرو مادرمو عاصی کرده مث بچه ها میمونه همه از دستش کفری شدن...
ما توی روستا بزرگ شدیم اما دو ساله اومدیم شهر زندگی میکنیم خانواده خوب و سرشناسی هم هستیم من از بچگی بچه درسخون بودم الانم دارم برای دکترا میخونم بخاطر همین هنوز ازدواج نکردم خواهر کوچکترم خیلی زودتر ازما ازدواج کرد و زندگی خوبی داره
شاید بشه گفت علت اصلی مشکل خواهرم تربیت بد والدینم بود خواهرم با این که بچه اوله خودشو عقل کل میدونه عادت داره دیگران و به اسمهای رکیک صدا کنه مثلا من و با القاب بشکه و ... خطاب میکنه حتی جلوی غریبه ها البته من 18 سالم که شد رفتم دانشگاه و ازش دور شدم اما خواهرم خیلی متکی به خانواده بار اومد کسی که بیرون از خونه خجالتی هست انقدر که حتی عرضه نداره تو یه 4 راه اونورتر تنهایی بره و حتما باید یکی از ما باهاش باشیم البته بابامم خیلی لوسش کرده فکرشو کنید من 7 سال یه استان دیگه تنهایی درس خوندم و مستقل بار اومدم اما خواهرم انقدر بچه ننه بود که حتی توی دانشجوییش تنها نمیرفت و بابام می برد و میاوردش البته فک نکنید ما پولداریم نه...کل دارایی پدر من و جمع کنین 60 میلیون هم نمیشه این خواهرم لیسانس داره اما کار پیدا نکرد یعنی انقدر بی عرضه بود که هرجا میرفت بخاطرر سر زبون نداشتنش ردش میکردن خواستگارهای زیادی فامیل اوردن و بهش معرفی کردن اما چون اجتماعی نبود یا اخلاق گندشو دیدن فرار کردن و برنگشتن من خیلی نصیحتش کردم گفتم عزیز من اخلاقتو درست کن همه مث خانوادت نیستن که این بد رفتار کردنت و تحمل کنن تو بالاخره باید ازدواج کنی یا نه جالبه اعتماد به نفسش خیلی بالاس به من میگه تو خودتو درست کن فضول من نباش!!!!
خوب قبول منم بی عیب نیستم ولی منم یه زمانی مث اون بودم چون پدر ومادرمون مارو خیلی بد تربیت کردن من انقدر کمرو بودم که خجالت میکشیدم به خاله ام بگم خاله یا باکسی دوست شم اما 13 سالم که شد تصمیم گرفتم خودمو اصلاح کنم و به مرور بهتر شدم الانم که 27 سالمه روابط اجتماعی خوبی دارم ...
دیشب خواهرم خوابگاه مهمونم بود از در که وارد شد به هیچکس سلام نکرد ...
منم از خجالت اب شدم و توزمین فرو رفتم اصلا انتقاد پذیر نیست مجبور شدم تا ترمینال برسونمش براش بلیط گرفتم سوار اتوبوس شه بره با خودم فکر میکنم این که از من بزگتره به من متکی هست انگار من خواهر بزرگترشم تازگیا سرقضیه بی خواستگاری و بالارفتن سنش عصبی تر و پرخاشگر تر شده پدرو مادرم خیلی ناراحتن هروقت با من دعوا میکنه بابام نازش و میخره مثلا شب میره تورخت خوابش بهش میگه عزیزم اب مبخای توی همه ی دعواها طرف اون و میگیره بهش میگم بابای من عزیز من مگه بچه 4 ساله است چرا نازشو میخری میگه عقده ای میشه میگم اینجوری که باهاش رفتار میکنی باهاش بیشتر رفتارشو تایید میکنی ...
هر کسی میاد خونمون به وضوح اخم میکنه مثلا میگه اه این باز اومد حالا همه غذا هارو میخوره ...طوری که مهمون ها از دایی گرفته تا غریبه میفهمه
دخترای فامیل حتی پسرا میگن این چرا اینجوریه...
دلم به حال پدرم میسوزه چون میدونم از حضور دختر بد رفتار و بدهنی مث اون همیشه عذاب میکشه اما پدرم متوجه نیست که رفتار اشتباه خودش باعث تربیت اشتباه خواهرم شده و لوس کردن دلیلی برای حل عقده های درونی یه نفر اینکه خواهرم توی خونه شیر و توی جامعه روباه بار اومده خیلی اسفناکه همش هم بخاطر اینه که پدرم دل مهربونی داره و فکر میکنه با محبت زیاد این دختر درست میشه من که امیدی به اصلاح خواهرم ندارم چون هرگز دنبال اصلاح خودش نبوده من بخاطر بد رفتاریاش گذشت میکنم اما نگران پدرو مادرم هستن که چوب تربیت اشتباهشونو الان میخورن
کاش میتونستم یه کاری بکنم چون بابام میگه بزرگترین مسئله ای که میتونه من و سکته بده اینه...
چکار باد کرد؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)