نوشته اصلی توسط
دختر شاد 69
ممنون 7 عزیز
خیلی خوب جواب دادین.
راستش از اون آدمهای مقایسهگر نیستم که مدام خودمو با این و اون مقایسه کنم که کی جلوتر و کی عقبتر.
من از جایی که هستم تقریبا راضی هستم ولی این حس بدی که الان دارم بیشتر برای اینه که دلم نمیخواد مغزم آکبند بمونه.
کمالگرا نیستم، شاید تو بعضی موارد رفتارم کمالگرایانه باشه.
کلا اهل برتر بودن و رقابت و نارضایتی از عملکردم تو بخش های مختلف زندگی نیستم.
چون یاد گرفتم من همینم که هستم.
ولی از آکبند بودن مغز بدم میاد، خدا مغزو نداد که ازش کار نکشم و آکبند بمیرم.
در مورد سوالتون.
چرا به شدت دغدغه ازدواج و تنها بودن دارم، انقدر امروز این حس شدید بود، انقدر حسرت دخترای اطرافم رو میخوردم که یکی هست دوستشون داره، بهشون فکر میکنه، براشون مهمن کجا میرن و میان و چی میپوشن و چی میخورن، برای یکی جذاب و خواستنی هستن، شبها کنار کسی میخوابن که نزدیک بود یه تصادف به بار بیارم چون عمیقاً ناراحت شده بودم و چشمام پر از اشک بود.
نه که حس حسادت داشته باشما، نه، خسته تر از این حرفام که بخوام تو فاز حسادت و ..... باشم.
فقط دلم برای این انرژی و شور و شوق جوونیم میسوزه که برای هیچکسی نمیتونم صرفش کنم.
تاپیکمو چه جوری شروع کردم و به کجا رسوندم، اول و آخر همه بدبختیا از عدم ازدواج به موقع هست.
کاملا مخالف این حرفم که خوشبختی تو ازدواج نیست فقط، چرا هست خیلی هم هست، خیلی حس خاص و عجیبی هست یکی دوستت داشته باشه که انتخاب خودت باشه و باهم کنار هم زندگی کنین، ته خوشبختیه به نظرم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)