به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 فروردین 96 [ 14:28]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    6,459
    سطح
    52
    Points: 6,459, Level: 52
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 79.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    305

    تشکرشده 406 در 145 پست

    Rep Power
    49
    Array

    هوسراني هاي فردي كه شايد نامش پدر باشد، مرا له كرده ...

    اين روزا دلم خيلي گرفته، اين مدت به اندازه قديما دلم فشرده ميشه.
    سر اين مسئله با هر مشاوري كه حرف زدم، ته حرفش اين بوده كه به تو ربطي نداره و تو به زندگي خودت بچسب.
    آخه مگه ميشه يه نفر آدم هركاري دلش خواست بكنه و بعد بقيه بگن به ما چه؟ مگه اين رفتارا روي من تاثير نميذاره؟؟
    نميدونم يكدفعه چه بلايي به زندگيمون افتاد كه اين مرد (عذر ميخوام ولي واقعا نميتونم پدر خطابش كنم) يهو از اين رو به اون رو شد و چنان غرق هوس بازي هاش كه دروغ پشت دروغ و بدهي پشت بدهي ... نه كه قبلترش براي مادرم كاخ ساخته بود!!! حالا كه يه سر جسوزني دستش به دهنش رسيد شروع كرد به كم گذاشتنا. مهم نبود كه تو خونه غذايي براي خوردن پيدا ميشه يا نه، آقا خودش جاي ديگه شكمش سير بود!! باورتون ميشه كه مادرم و بچه هاش (نميخوام اشاره اي به تعدادمون داشته باشم) توي اون خونه چجوري سر ميكردن؟!
    من اما جسور بودم. پريدم دنبال تامين مخارج تحصيل و زندگيم. حالا كه تا ناكجا آبادها رفتم و چي كشيدم توي اون روزها از استرس هايي كه ديگه حوصله تعريفشون نيست ...، بماند. همه بلاهايي كه از نظر روحي و جسمي توي اين چندسال كشيدم هم اصلا بماند كه واقعا هنوز قلبم رو فشار ميده و خيلي خودم رو كنترل ميكنم كه ياد اون روزها منو به گريه نندازه ... همش به كنار ... عوضش ساخته شدم!!!! خيلي زياد ...
    تا اينكه رسيديم به پارسال. دختركي كه از ٨ صبح تا ١٠ شب يكسره مشغول كار بود، يه كمي تونست پس انداز كنه تا براي ازدواجش بتونه يه خرجايي رو داشته باشه. آخه مگه از اون آدم هم ميشد انتظاري داشت؟؟
    پارسال همسرم اومد به خواستگاريم. سر مخارج عقد اون مرد نميدونم چش بود كه به تقلا افتاد! باورم نميشد آدمي كه نسبت به همه چيز بي تفاوت بوده يهو چطور انقدر زير و رو شده؟ هيچ وقت از بچه هاش نميپرسيد چيزي دارين بخورين چيزي دارين بپوشين؟! به غير از من كه خودم رو تا حد زيادي جدا كرده بودم، بقيه با دعوا ازش پول ميگرفتن!! اون روزا دپرسشن شديدي پيدا كرده بود و شايد تازه يكم فهميده بود چقدر بين همه عالم و آدم بي اعتبار شده. نميدونم چي شده بود كه يادش افتاده بود يه دختري داره كه نميتونه براش كاري كنه! نميدونم چي شده بود كه يه غرور مردونه اومده بود سراغش! خودشو به در و ديوار زد و نهايتا تونست ٥٠٠ هزار تومن براي عقد من تهيه كنه!! برام مهم نبود ديگه برام هيچ ارزش و اعتباري نداشت و چشمي هم بهش نداشتم. همه هزينه ها رو خودم انجام دادم حتي تا لباس مجلسي هاي خونواده م. خدا رو شكر. واقعا شكر كه با تمام زجري كه بهم داد، توانش رو هم داد تا بتونم به خودم فشار بيارم و وضعيتمو تغيير بدم.


    اون روزا يه جرقه اي توي اون مرد زده شده بود و واقعا ميشد فهميد كه ميخواد تغيير كنه! من اما ازش شكسته بودم. خيليييي زجر كشيده بودم. ازش نفرت داشتم. با همه اينا سعي كردم كم كم رابطه رو بهتر كنم. جواب تلفنش رو ميدادم و كمي باهاش حرف ميزدم! يكم اوضاع رو بهتر كردم و كم كم بردمش دندوناش رو درست كنم. واي كه نميتونين تصور كنين چه نفرتي از اون دندونا وجود داشت! هيچ وقت حتي سر بدترين و بدبوترين دهن هاي بيمارام، اون حس انزجار رو نداشتم. ولي براش كار كردم. ميخواستم كم كم همه چيز بهتر بشه. سخت بود ولي بايد ميشد. اما تهش نتيجه ميدونين چي شد؟؟؟ باز كارشو از سر گرفت. دوباره همون كثافت بازيا شروع شد. ديگه ولش كردم و كار آخرش رو گفتم به من ربطي نداره برو يه دندونپزشك ديگه پيدا كن. كلي براش هزينه كرده بودم و نتيجه شد اين؟؟؟؟




    الان دوتا سوال دارم از دوستايي كه دنيا ديده تر هستن؛
    اصلا همه مشاورا راست ميگن روابط پدر و مادر به فرزند ربطي نداره. ولي من الان چطوري يه گوشه بشينم و شاهد زجر خونواده م باشم؟ چطوري ببينم خونواده م بدون كولر تو خونه دارن گرما زده ميشن و اون رفته ييلاق!!؟؟؟ من هزينه ش رو به مادرم دادم.ولي ميترسم از اينكه خيالش راحت شه خب اينا دارن از جاي ديگه ساپورت ميشن و همون چندرغازي هم كه درآمد داره ببره خرج عياشي! دلم داره ميتركه. توي اون خونه هيچ كسي شاغل نيست. بچه بعدي كه يه سال ازم كوچيكتره هم انگار عقلش به اين چيزا قد نميده كه لااقل نگران خودش باشه!!! من دلم براي تك تكشون كبابه ولي نمي دونم بايد كمك مالي بكنم يا نه؟ ديروز مادرم كه چند هفته ست حالمو نپرسيده يه پيغام كوچولو فرستاد، داري يكم برامون بفرستي؟ اين جمله يعني الان تو خونه برنج هم نيست! گفتم اكي و بدون هيچ سوال و جوابي هرچي ته كارتم بود براش ريختم. ولي ديگه نميدونم كار درست چيه؟


    مسئله بعدي اينكه خونواده شوهرم متوجه نحوه رابطه من با خونواده م هستن. با اينكه افراد بسيار فهميده اي هستن و در اين موارد منو سوال جواب نمي كنن، ولي احساس حقارت مي كنم از اينكه شدم عين يه علامت سوال و همه مي دونن كه يه مشكلي وجود داره. با اين مسئله چيكار كنم؟

  2. 2 کاربر از پست مفید setare_000 تشکرکرده اند .

    باران13 (سه شنبه 23 شهریور 95), شیدا. (سه شنبه 23 شهریور 95)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 خرداد 97 [ 04:49]
    تاریخ عضویت
    1395-3-05
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    2,771
    سطح
    32
    Points: 2,771, Level: 32
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    79

    تشکرشده 133 در 75 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام
    اینکه شما تو این خانواده و شرایط رفتید و دندون پزشک شدید و مستقل شدید و دیگه میتونید روی پای خودتون وایستید و به توانایی های خودتون تکیه کنید باید انقدر بهت قدرت و اعتماد به نفس بده دیگه هیچ مشکلی رو نبینید
    الان مشکل دقیق شما چیه و سوال دقیقا کجاست؟
    آیا فکر تغییر اون رو دارید؟هیچ وقت اتفاق نمیفته هم شما و هم مشاور ها میدونن
    از کی رفتار ایشون تغییر کرد؟آیا این ها بازتاب رفتار خودتون نیست
    فکر تغییر هیچ کی نباش اگه کمکی از دستت برمیاد به خانوادت کمک کن فکر کن پدرت طلاق گرفته رفته
    ویرایش توسط mehdi.ma.mm : جمعه 19 شهریور 95 در ساعت 09:46

  4. 2 کاربر از پست مفید mehdi.ma.mm تشکرکرده اند .

    setare_000 (یکشنبه 21 شهریور 95), نیکیا (جمعه 19 شهریور 95)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    145
    Array
    سلام..

    بهتون تبریک میگم با وجود همچین جوی شما تونستید خودتونو جدا کنید و پیشرفت کنید.. توضیحات در مورد پدرتون مبهم بود و لطفا شخصیت و رفتارهای پدرتونو بدون دخالت دادن احساس انزجار و تنفر تو چن خط برامون بنویسید..

  6. 2 کاربر از پست مفید جوادیان تشکرکرده اند .

    setare_000 (یکشنبه 21 شهریور 95), نیکیا (جمعه 19 شهریور 95)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 تیر 97 [ 17:25]
    تاریخ عضویت
    1393-7-06
    نوشته ها
    129
    امتیاز
    5,905
    سطح
    49
    Points: 5,905, Level: 49
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    369

    تشکرشده 377 در 121 پست

    Rep Power
    38
    Array
    سلام وقت همه دوستان بخير


    حالت اول اينه كه بگيد خب به من چه ربطى داره يا اكه من كمك كنم پدرم ديگه همون چندر غاز رو هم نميده
    خب نتيجه اين سياست چى ميشه ،
    ميشه رنج و بدبختى خانوادتون و از همه بيشتر خودتون كه از اون اوضاع داغون ميشيد منظور بيشترين كسايى كه آسيب ميبينن خودتون و خانوادتون هستيد


    حالت دوم اينه كه من مثلا ماهيانه به خانوادم كمك كنم ( البته غير نقدى باشه خيلى بهتره حداقل مطمئنيد قسمت عمدش تو همون هدفى كه مد نظرتون بوده صرف ميشه ) حالا گيريم پدرتون خيالش راحتم بشه يا حتى بياد از اون امكاناتى كه شما در اختيارشون گذاشتيد استفاده كنه حالا تنها دلخورى و رنج شما همين بيخيالى پدرتونه ولى در عوض شادى و آسايش بقيه اعضا بهتون آرامش ميده ،
    بعيد به نظر ميرسه كه پدر شما به اين زودى ها مسيرش رو عوض كنه نميشه تا اون وقت دست رو دست گذاشت و بيخيال عزيزترين كساتون كه آسايششون به آرامش شما گره خرده باشيد
    این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور

    پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم!

    سالها منتظر سیصد و اندی مردانیم ...

    آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

    اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید

    به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم!!!

  8. 3 کاربر از پست مفید امیر مسعود تشکرکرده اند .

    setare_000 (یکشنبه 21 شهریور 95), نیکیا (جمعه 19 شهریور 95), محیا ناز (جمعه 19 شهریور 95)

  9. #5
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 10:22]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,441
    امتیاز
    288,288
    سطح
    100
    Points: 288,288, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,618

    تشکرشده 37,119 در 7,019 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام

    یکم: شناخت اصل مشکل و انفعالی عمل نکردن.
    برای حل یک مسئله ، ابتدا باید صورت مسئله درست تبیین و شفاف سازی شود.
    معمولا تعارضهای ما گرچه به بهانه های برونی انجام می شود. لیکن ریشه اش درون ماست.

    وقتی ما به جای اینکه رفتارمان و تفکراتمان را از روی یک معیار صحیح و درست درونی انتخاب کنیم و انجام دهیم. این کار را نمی کنیم. با مشکل روبرو می شویم.
    مثلا جنابعالی رفتار خود را نه از روی معیارهای صحیح درونی خود بلکه از روی واکنش رفتار پدرتان تنظیم می کنید یا از روی واکنش مادرتان تنظیم می کنید. و این منجر به مفعول بودن شما و منفعل شدن شما می شود.
    برای اینکه از اینگونه تعارضها به در بیایید، نخست باید با خودتان خلوت کنید و معیارهای صحیح یک رفتار را برای خود ترسیم کنید. بعد آن رفتار صحیح را انجام دهید.





    دوم: در مورد ناسازگاری های شناختی بیشتر بدانید
    تا وقتی روی پدرتان و اشتباهات او تمرکز کنید و صرفا تغییر او رفتار شما را کنترل کند، شما دنباله رو او هستید. اگر خوب عمل کند خوب می شوید، اگر بد عمل کند بد می شوید. لیکن اگر شما تمرکز روی رفتار خود داشته باشید و ناسازگاری های شناختی خود را بشناسید. آنگاه شما به بهترین شیوه در قبال خانواده ات عمل می کنید. حالا پدرتان تحت تاثیر این شیوه شما منفعل خواهد بود. و البته هر کاری بکند روی شما و تغییر سبک شما اثر نخواهد گذاشت.
    در خصوص ناسازگاری های شناختی از طریق لینکهای ذیل می توانید بیشتر مطالعه فرمایید:
    ناسازگاری های شناختی و تعارض های ما
    چگونه بر ناسازگاری های شناختی خود فائق آییم؟!






    سوم: نقش و میزان اثر بخشی خود را درست در نظر بگیرید.
    شما نباید خود را خدا و فاعل و علت همه مسائل بدانید و تصور نکنید حل کل این مشکل فقط به شما بستگی دارد. از طرفی خودتون را نباید مفعول کامل بدانید و خود را در حل این مسئله بی تاثیر بدانید.
    یعنی شما باید به میزان اثر بخشی خود در یک واقعه واقف باشید.
    ممکن است 5 درصد یا 20 در صد یا 50 درصد یا 70 درصد بتوانید اثر مثبت داشته باشید.
    این اثر بخشی بر اساس توانمندی شما از یک سو و میزان اثر پذیری خانواده ات از سوی دیگر قابل تعریف هست.
    پس شما همه کاره و خدای این زندگی نیستید که اگر هم بودید باز هم باید اختیار تک تک اعضاء خانواده را محترم می شمردید و اجازه می دادید خودشان مسئول درست یا اشتباه خودشان باشد و شما صرفا زمینه ساز و آگاهی دهنده و درست عمل کننده می بودید.
    اگر نقش خود را صفر یا صد در نظر بگیرید به شما فشار می آورد. چون نقش صفر به شما احساس شکست می دهد و نقش صد به خاطر نشدنی بودن آن منجر به یاس شما می شود.
    شما به نظر فردی کمالگرا باشید که تمایل دارید نقشتان حتما اثر بخش و 20 باشد. اما باید بپذیرید شما در حد توان خود باید اثر بخش باشید.
    توان شما را هم خودتان باید تعیین کنید. هر کس خودش می داند تا چه اندازه از نظر جانی، مالی و انرژی می تواند به دیگران خدمت رسانی کنید.
    برای مطالعه بیشتر لینک ذیل را مطالعه فرمایید
    چگونه به آرامش نزدیکتر شویم ( در مورد خودشناسی و رابطه با افراد و موقعیت ها)

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  10. 6 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    setare_000 (یکشنبه 21 شهریور 95), نیکیا (جمعه 19 شهریور 95), باران13 (سه شنبه 23 شهریور 95), زندگی خوب (یکشنبه 21 شهریور 95), ستاره زیبا (یکشنبه 21 شهریور 95), شیدا. (یکشنبه 21 شهریور 95)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 فروردین 96 [ 14:28]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    6,459
    سطح
    52
    Points: 6,459, Level: 52
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 79.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    305

    تشکرشده 406 در 145 پست

    Rep Power
    49
    Array
    مرسي جناب مدير از اينكه وقت گذاشتين. در خصوص تعارض ها كه فرمودين، دقيقا اين مشكل رو به وضوح لمس كردم. بر اساس توصيفات شما و لينك هايي كه ارائه كردين، اين دو حالت براي من وجود داره كه در تضاد هستن:
    يكي اينكه هميشه بحث احترام به والدين يه مبحث ارزشي بوده كه تو ذهنم وجود داشته. مسئله اي نبوده كه لزوما از پدر و مادر خودم باد بگيرم. بلكه تصور ميكنم يكي از شاخص هاي انسان والا بودنه ...
    در مقابل من هميشه از پدرم نفرت داشتم. از دوران كودكي اين حس وجود داشته. بيشتر به خاطر دعواها و دست بزن و زورگويي هايي و مهر و محبتي كه نديدم! راستش اگه الان از من چندتا مقال بپرسين فقط چند مورد رو ميتونم يادآوري كنم چون هميشه سعي كردم بگذرم و به پيش بتازم. هميشه تو عالم بچگي فكر ميكردم يه روزي بزرگ ميشم و نجات پيدا ميكنم! برعكس غالب مردم كه از دوران كودكي با كلي خاطره به خوشي ياد مي كنن، من از دوران كودكيم و ناتواني هام فراريم.
    بزرگ تر كه شدم، مشكلات هم بزرگ تر شدن و اين رفتارها پا به خونه گذاشتن ... من ديگه توانمند بودم و تا جاي ممكن به مقابله بلند شدم. از طرف ديگه همون ارزش ذهني كه برام وجود داشت، هميشه من رو به سمت خونه ميكشوند. با اينكه از ١٨ سالگي خونه نبودم، و خيلي اوقات فكر ميكردم كه چه راه فرار خوبي براي خودم دست و پا كردم، اما هميشه برميگشتم و سعي ميكردم همه چيزو درست كنم!! ولي در نهايت جز در بسته چيزي عايدم نميشد. بله من فكر ميكردم ميتونم حجم بيشتري از مسؤوليت رو به عهده بگيرم و همين مسئله خيلي به من ضربه زد. بارها نزديك شدم ولي مجبور شدم فاصله بگيرم.
    راستش نميتونم بين اين دو تا تعارضي كه در من به وجود اومده، تعادل برقرار كنم. نه ميتونم ارزش هاي انساني رو كنار بذارم و نه به اندازه ذره اي ميتونم ببخشمش! البته نقش بسيار منفعلانه مادرم رو چه در اين جريان ها و چه در برقراري ارتباط با من به عنوان دخترش، ناديده نميگيرم ولي نقش اين مرد هميشه برام ضربه زننده و آسيب رسان بوده.


    شما خيلي ريشه اي به قضيه اشاره كردين. مسئله اي كه قبلا توي جلسه مشاوره اي يك بار بهش پرداخته بودم ولي واقعا انقدر از اين موضوع فراري هستم كه هيچ علاقه اي به يادآوري و صحبت به اين ريزي ندارم. تمام روزهاي تلخ زندگيم جلوم رژه ميرن. روزهايي كه با تمام قوا ازشون فاصله گرفتم!
    نمي دونين وقتي همسر به مادرش كمك ميكنه و دعاي خير مادرش رو ميشنوم، چه برق شادي اي توي وجودم جرقه ميزنه. حسرتي كه عمري با من بود!
    لطفا راهنماييم كنيد چطور بين اين دو تعارض، تعادل ايجاد كنم؟


    در خصوص رسيدن به آرامش، حقيقتا خيلي سعي كردم تو زندگيم خيلي از نكاتي كه اشاره كرده بودين رو پياده كنم. توي اون اوضاع بلبشو بارها ميشد كه ميگفتم كه هرچه باداباد، اين زندگي من درست نميشه و ... ولي باز به خودم ميومدم و ميگفتم هيچ كس به اندازه خودم نميتونه به خودم كمك كنه، من از پسش بر ميام، خدا منو دوست داره و هوامو داره ... در حال حاضر از زندگيم راضيم و در مجموع احساس رضايت ميكنم. ولي شايد به قول شما همون حس كمالگرايي باشه كه باعث ميشه همچنان مسائل خونه برام مهم باشن.


    كاربراي محترم جناب مهدي، جناب جواديان و جناب امير مسعود، مرسي از اينكه تلاش هاي من رو مورد تشويق قرار دادين. ولي به هر حال اينها مربوط به گذشته ست و من همين امروزم اگه همچنان تلاش كنم به جايي نخواهم رسيد و بنابراين نميتونم به خاطر يه ذره تلاش هوا برم داره. اين قانون زندگيه.
    در خصوص شخصيت اين فرد ازم پرسيديد كه نميدونم آيا كمكي ميكنه يا نه؟ من به شدت سعي ميكنم به خودش فكر نكنم! اذيت ميشم. هيچ مردي تو زندگي من وارد نشد كه بتونه به اندازه اين آدمي كه باهام نسبت خوني داره، بهم ضربه بزنه!! و البته شايد خودش اين رو قبول نكنه !!!!!
    در مورد كمك به خونواده، مشكلم دقيقا همينه. خيلي خواستم بدون حساب كمكم رو داشته باشم ولي واقعا ميترسم. نمي دونم واقعا با چنين افرادي در اطرافتون برخورد داشتين يا نه؟ اين آدم هميشه هشتش رو گرو نهش ميذاره براي هوسبازي! پول درست حسابي كه دستش نيست! همش از قرض و وام و فروش ماشينش و ... كلا داره زندگي رو به حراج ميذاره و روي هر قطره پول موجود ده برابر حساب باز ميكنه. اگه ببينه پاي من از نظر مالي تو خونه خوب باز شده، يه عالمه بدهي رو به گردن من هم ميندازه. مثل بقيه افراد فاميل يا دوستاش! اين قضيه واقعا بايد مديريت بشه. من ميخوام تو مديريت اين مسئله منو راهنمايي كنين.



    پي نوشت؛ من هرجايي كه امكانش بوده، مثل ساير كاربرا به جناب مدير گله كردم كه فكري به حال تاپيك هاي فيك بكنن و ايشون نظرشون اين بوده كه تالار مشكل محوره. ولي نتيجه اين تاپيك ها همين ميشه كه كاربرتون به من كه فكر ميكنم براي راهنمايي اومدم، ميگه داستان نويسي ميكنم ... من اومدم از درد زندگيم حرف زدم و راهنمايي خواستم اونوقت اين جواب بايد چه حالي به من بده؟؟ نميدونم شايد اصلا اشتباه كردم. يكم سرم رو خلوت تر كنم ميرم پيش مشاور خودم ...

  12. کاربر روبرو از پست مفید setare_000 تشکرکرده است .

    باران13 (سه شنبه 23 شهریور 95)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 شهریور 95 [ 15:32]
    تاریخ عضویت
    1395-6-21
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    21
    سطح
    1
    Points: 21, Level: 1
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 4.0%
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم ستاره...
    از خدا می خوام به شما کمک کنه
    راجع به این که گفتید فکر می کنند تاپیک شما سرکاری هست صحبتی داشتم

    یادتونه چند روز پیش کاربری تاپیک زد و شما فکر کردید سرکاریه و بدتر از همه فکر کردید من هستم!! و گفتید چطور انتظار داری دوباره مادر شی!!! و یه سری حرفایی که واقعا دلم شکست

    من بیکار نیستم برای خودم حق الناس درست کنم...

    آقای سنگ تراشان و فرشته مهربان نسبت به من خیلی حواسشون جمع هست



    کاش انقدر راحت به دیگران تهمت نزنیم و با آبروی دیگران بازی نکنیم

    اگر بنده ای مرتکب خطا میشه شاید پشیمون شده باشه شاید در صدد جبرانه...

    من از صمیم قلبم برای شما دعا می کنم الآنم هیچ دلخوری ندارم نیازی هم به گزارش زدن نیست چون هم اسم و هم پستم همه منهدم می شند فقط امیدوارم شما ببینید پستمو...

    نمی دونم چه مرضیه که تحمل ناراحتی اونایی که تو تالار دلمو شکستند را هم ندارم

  14. کاربر روبرو از پست مفید خداپناه... تشکرکرده است .

    setare_000 (یکشنبه 21 شهریور 95)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 تیر 97 [ 17:25]
    تاریخ عضویت
    1393-7-06
    نوشته ها
    129
    امتیاز
    5,905
    سطح
    49
    Points: 5,905, Level: 49
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    369

    تشکرشده 377 در 121 پست

    Rep Power
    38
    Array
    سلام و عرض تبريك عيد قربان خدمت همه دوستان عزيز

    براى شروع كار پيشنهاد ميكنم بى حساب كتاب به خانواده كمك نكنيد و براش يه مدل تعريف كنيد
    مثلا يه بازه ٦ ماهه تعريف كنيد و تو اين مدت فقط نيازهاى ضرورى و درجه ١ رو بهش توجه داشته باشيد
    ماهيانه يه سرى اقلام خاص مثل گوشت و برنج و مرغ و.... اون هم به اندازه نياز يك ماه براشون تهيه كنيد. يعنى اين نباشه بريد ٣٠٠ كيلو برنج بخريد بگيد خب مصرف كنن هر وقت تموم شد ميخرم خب.


    يا وسايل ضرورى خونه مثل همون كولر رو بخريد .


    ديگه نيازى نيست به فكر مسافرت و عوض كردن پرده و لباس خريدن .... اينا باشيد .
    حالا اگه خواستيد مثلا برا خواهرتون لباس بخريد اينو به يه مناسبتى تولدى ... بخريد. اين يعنى اينكه تو روزاى ديگه از شما توقع نداشته باشن.
    منظور نيازهاى درجه ٢ رو تو چارچوب يه مدل تعريف شده براشون تهيه كنيد .


    تو اين بازه ٦ ماهه حتى اكه از شما درخواستى داشتن خارج از اون مدلى كه تعريف كرديد و از ديد شما جز نيازهاى درجه ٢ محسوب ميشه راحت رد كنيد .
    چون اين حمايت و پشتيبانى صرفا به توان مالى شما بر نميگرده يه بخش عمدش به روحيات شما بستگى داره ، اينكه بخايد همه نياز خانواده رو شما تامين كنيد . انرژى زيادى از شما ميگيره ، اينكه اين كمك كردنا بشه برا شما وظيفه ، اذيتتون ميكنه كه شايد آمادگى اونو نداشته باشيد .


    حالا بعد ٦ ماه به تناسب شرايط تصميم ميگيريد كه مدل شما نياز به چه تغييراتى داره.
    این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور

    پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم!

    سالها منتظر سیصد و اندی مردانیم ...

    آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

    اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید

    به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم!!!

  16. کاربر روبرو از پست مفید امیر مسعود تشکرکرده است .

    محیا ناز (سه شنبه 23 شهریور 95)

  17. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 26 شهریور 02 [ 15:46]
    تاریخ عضویت
    1391-3-28
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    10,451
    سطح
    68
    Points: 10,451, Level: 68
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 399
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    340

    تشکرشده 500 در 154 پست

    Rep Power
    37
    Array
    سلام ستاره عزیز
    من واقعا اعتماد به نفس، پختگی و منطق رو تو کامنت هات حس کردم. الان هم که برات می نویسم مطمعن باش سختی هایی که گذروندی رو به طور تقریبا مشابه حس کردم

    پدر

    اولاً بهت بگم که رفتارت با پدرت انسانی نبوده واقعا بغضم گرفت وقتی کار پدرت رو نیمه رها کردی، من مطمعنم تو فرزندی نداری وگرنه متوجه بودی که حتی پست ترین آدم ها(جز موارد نادر) هم از فرزندانشون نمی گذرند، دختر خوب تا حالا فکر کردی اگه این مرد تو زندگیت نبود چه اتفاقات بدتری می تونست برات بیفته؟ و امکان داشت آینده تاریکی برات رقم بخوره، تا حالا به اینا فکر کردی؟ میگن عامل خیلی از خیانت ها تجربه دوباره صمیمت در رابطه جدیدِ، من نمیخام مردسالارانه نگاه کنم ولی واقعا تا حالا این سوال رو از خودت کردی که چرا پدرت عیاشی می کنه؟ چی شده به اینجا رسیده؟


    واسطه

    در مورد مسایل مالی خانوادت فقط یه واسطه باش، اگه کلا معیشتشون رو به عهده بگیری پدرت بیشتر احساس بی خاصیتی می کنه و اگه رهاشون کنی هم به نظر من رفتار درستی نیست، مادرت می تونه خرج خونه و خرج چیزهای دیگه رو از پدرت بگیره و تو هم کمکشون کنی


    خواهر یا برادرت
    به نظرم وارد دنیای واقعیش کن خودش می فهمه چیکار کنه، واسش یه کار پیدا کن

    زندگیت

    یه بار یکی از کاربرا تلویحا! ازم خواست که سرپرستی کودکی رو به عهده بگیرم، یه حلبی آباد میرفتم حاشیه شهر تهران، اوایل با مدیر مدرسه اونجا می رفتم ولی بعدش تنها، نصف هزینه ها رو یه شهروند انگلیسی می داد بقیشم رو خودم(هزینه زیادی خرج نمی شد) دعوتم می کردن به خونه هاشون و من با دیدن وضع زندگیشون سخت ترین کار برام گریه نکردن بود و مجبور بودم لبخند بزنم. کودکانی که از کوچکترین حقوق انسانیشون محروم بودن، اینا رو برات نگفتم که فقر رو برات عینی کنم، نه؛ گفتم که بهت بگم هر انسانی یه آغازی داره و آغاز تو اونجوری بوده و با این واقعیت کنار بیا، پدرت رو ببخش، خیلی طولانی می شد وگرنه برات می نوشتم از ناراحتی هام و اینکه چطور با بخشیدنش رها شدم، دیگه طولانیش نمی کنم و بهترین ها رو از صمیم قلبم برات آرزو می کنم.


    کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
    و انسان با نخستین درد ...
    شاملو


  18. کاربر روبرو از پست مفید باران13 تشکرکرده است .

    danger (سه شنبه 23 شهریور 95)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 دی 95 [ 22:55]
    تاریخ عضویت
    1395-6-23
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    317
    سطح
    6
    Points: 317, Level: 6
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    5
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    از ستاره عزیز عذرخواهی میکنم ک میخوام سوال بی مورد به موضوع رو بپرسم
    من تازه عضو شدم...یکم سردرگمم..نمیدونم چی به چیه
    میشه راهنمایی کنین چه جوری تاپیک بزنم؟؟


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دوسش دارم اما نمیدونم بهش بگم یا نه
    توسط jellybean در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: چهارشنبه 24 دی 93, 14:34
  2. 8 ماه تنهام همسرم وسایلشو برد مهریه ونفقه اجرا گذاشته
    توسط ali.amamverdi در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 25 آذر 91, 01:44
  3. نمیدونم با گذشته ناپاک دختری که دوسش دارم چیکار کنم؟
    توسط esy در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 25
    آخرين نوشته: دوشنبه 21 آذر 90, 14:22
  4. مشكلات نو عروسان
    توسط گلسا شاملو در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 05 شهریور 90, 14:06
  5. *يافتن وسایل ضد بارداري در وسايل شخصي اش(کاندوم؛مساله این است!)
    توسط sepideh در انجمن سوء ظن، تجسس و خیانت همسر
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: دوشنبه 12 اسفند 87, 15:09

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.