سلام من دوساله که ازدواج کردم.کاملا سنتی. همسرم پسرخوبیه و خیلیا آرزوی داشتنش رو دارن ولی من نمیدونم چرا گاهی دوسش دارم و گاهی نه. اغلب باهاش بداخلاقم ولی اون با مهربونی برخورد میکنه . البته دلیل اصلی اختلافاتمون هم خانوادشن بخصوص مادرش. وابستگی شدیدی به هم دارن و این موضوع از روز اول نامزدی تا الان ادامه داره و دایم خونمون دعواست. هیچ محبتی از خانواده ش ندیدم و ازشون متنفرم . درد دل در این مورد زیاده. هرگوشه شو بگم میبینین که راهی برای اصلاح رابطه نداره . مشکل من الان اینه که دلم میخواد همسرمو دوسداشته باشم. بعضیارو که میبینم عاشقانه از زندگیشون حرف میزنن میگم آخه چجوری میشه انقدر عاشق شوهر بود. چرا من نیستم. پیش مشاور هم رفتم گفت یا خانواده ی همسرتو ول کن یا خودشو. برو طلاقتو بگیر چون این مرد تا آخر عمر پدرومادرش همینه و نمیشه درستش کرد. اگرم خواستی تو زندگیت بمونی اصلا بچه دار نشو تا مشکلت حل بشه. ولی اخه مشکل من یکی دوتا نیست. شوهر من حتی پول میذاره تو جیب زن داداشش. حالا شما اسمشو حسادت میذارین بذارین ولی من خوشم نمیاد بهشم میگم میگه تنت سلامت این فکرارو بریز دور�������������� ���������
این مسایل که پیش میاد ازش متنفرمیشم ولی گاهی فکرمیکنم واقعا دوسش دارم. چیکار کنم؟ دلم میخواد منم شوهرمو دوسداشته باشم همونجور که اون منو دوسداره. ولی نمیتونم.هی تلقین میکنم که اره دوسش دارم ولی موردی از خانواده ش که پیش میاد به هم میریزم و میشم یه آدم دیگه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)