همدرهای عزیز سلام
یه خلاصه بگراد بدم اول از خودم چون شاید همه حوصله نکنن دو تایپیک قبلم رو بخونن
خب من چندین سال پیش نامزد کرده بودم که با وجود اختلاف خانوادگی خانواده هامون نامزدیمون رو بهم زدن ( خلاصش اینه که ما مراسم جدا می خواستیم و اونها مراسم مختلط و بی حجاب)
خب بعد این قضیه من خاستگارهای نسبتا زیادی داشتم که نوشتم تو تایپیکا دوموردش رو
که به دلایلی بهم خورد و مناسب من نبودنند.
خب من ادم اجتماعی شاد و قوی بودم اما بعد از نامزدیم خیلی عوض شدم!!
به خودم دیگه اعتماد ندارم تو تصمیم گیری وته دلم عذاب وجدان دارم و فکر میکنم لیاقت خوبی و خوشبختی رو ندارم!!
یعنی این تو فکرم نیست اما از رفتارم اینهارو فهمیدم!!!
مثال میزنم براتون
مثلا وقتی خانوادم بهم محبت میکنن من خوشحال نمیشم دچار عذاب وجدان شدیدی میشم!
حتی باهاشون بحث میکنم!مثلا مادرم هدیه ای برای من خرید که خیلی گرون بود
من بشدت عصبانی شدم و گفتم ننباید اینکارو میکرد و ازین قبیل رفتارها!!!
مثلا کل خانوادم سفر خیلی مهیجی می خواستن برن من با اینکه عاشق اون سفر بودم ته دلم ارزو میکردم مرخصیم جور نشه و نرم!!!همین اتفاق هم افتاد مرخصیم جور نشد جالب اینجاست خوشحال شدم ازین بابت ازینکه اونها ناراحت بودن از غیبتم و من رو تنها گذاشتن و رفتن خوشحال بودم
اروم بودم!!!!!!(او لحظه نمیفهمیدم چرا اینطوری هستم چند وقته به رفتارهام فکر میکنم میفهمم عادی نیستم)
وقتی دردی دارم ارومم انگار لذت میبرم از ناخوشی!!!
و موضوع اصلی اینکه خاستگاری دارم که حدود 5 ماهه داریم اشنا میشیم فوق العاده پسر خوبی هست هم از لحاظ اخلاقی رفتاری همه چیزش مورد تاییده
مشکل اینجاست اون همش به من خوبی میکنه ولی من لذتی نمیبرم در واقع منتطرم ناراحتم کنه!!!
منتظر بهونه هستم تا محکومش کنم تا نقش قربای رو بازی کنم!!!
خیلی سعی میکنم نکنم ولی نمیشه!!!!!!دوست دارم اذیتم کنه.
چدوقته تو سرم افتاده و بهش میگم که جشن عروسی نگیریم ( احساس عذاب وجدان دارم فکر میکنم لیاقت خرج عروسی رو ندارم!!!شایدم دلم بهونه می خواد واسه قربانی شدن!!!،بماند که ایشون قبول نکردو گفت تو نخوای هم من عروسی میگیرم و وظیفم رو انجام میدم)
خیلی ازارش میدم فکر میکنم همی روزاست که فرار کنه از دستم
از ناراحتیش لذت نمیبرما اتفاقا خیلی اذیت میشم که ناراحتش میکنم فقط دنبال این هستم که قربانی باشم همین!!!
یه موضوع دیگر هم هست نمیدونم تو راهنماییتون و حال عجیبم تاثیر داره یا نه ولی من میگمش
نامزد سابقم ایمیل من رو چندوقت پیش پیداکرد(نمیدوم چطوری چون من بعد از جدایی تمام را ارتباطیمون رو تغییر دادم و بستم)
و به من پیام داد (ایشون ازدواج کردن) خب منم وارد صحبت شدم باهاش حالم رو پرسید و گفت اشتباه کرده که گذاشته خانواده هامون نامزدیمون رو بهم بزنن گفت هنوزم تو فکر منه با اینکه ازدواج کرده گفت عذاب وجدان داره می خواد جبران کنه برام!!که من خیلی عصبانی شدم و گفتم شما الان ازدواج کردی چه فایده داره این حرفها؟گفتم وقت جبران گذشته!و گفتم اگر می خوای جبران کنی چیزی رو پشت همسرت رو خالی نکن.
و گفتم دیگه پیامی به من نده.و دیگه وارد بحث باهاش نشدم
این رو گفتم بدونید عذاب وجدان من کاملا بی مورده و من اینو میدونم که ماجرایی بوده که همه توش مقصر بودن من نامزدم و خانواده هامون!!!
پس چرا انقدر دوست دارم اتفاقای بد برام بیوفته ؟ چرا نمیتونم نرمال رفتار کنم ؟
چرا من دوست دارم قربانی باشم؟چرا مثل ادمای دیگه از بدی ناراحت و از خوشی خوشحال نمیشم؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)