به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 9 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 90 , از مجموع 116
  1. #81
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    بیتا جان
    بازم میگم من شمارو درک میکنم و اگر حرفی میزنم از سر دلسوزیه
    یکی از اشتباهاتت اینه که اینقدر خود خوری میکنی و فکر میکنی ایراد از شماست در صورتی که نیست
    تمام اون مسائلی که با عنوان ایراد خودتون مطرح کردین,مثل دلتنگی هیچکئوم باعث نمیشه شوهرتون نخواد با شما زندگی کنه پس اینقدر خودتونو سرزنش نکنید
    قبلا هم گفتم شما خطای بزرگی نکردین و الان 70درصد مشکل از شوهرتونه که به هر دلیلی دیگه میلی به ادامه این زندگی نداره
    ایشون اونقدار مرد نبودن که تحت هر شرایطی پای قرارشون بمونن.ادم به هیچ وجه از عشقش دست نمیکشه
    اما اینهمه مدت موندن روی حرفشون برای جدایی حاکی از اینه که ایشون خیلی وقته همچین قصدی داشتن و نمیشه که یکشبه نخوای دیگه با عشق 7ساله ت بمونی
    بیتا جان شما داری همه تلاشتو میکنی.الان شوهرتو رها کن به حال خودش و فقط و فقط به فکر خودت باش
    بیتا جان واقعیتو بپذیر و سعی کن زندگی بدون شوهرت رو یاد بگیری
    میدونم ضربه بدی خوردی ولی سعی کن خوشبختی و اینده ت رو منوط به همسرت نکنی
    متاسفانه تا همسر شما نخوان از دست کسی کاری بر نمیاد
    یکم دیگه صبر کن بعد اگر دیدی واقعا هنوزم قصدشون جدا شدنه بیشتر از این خودتو کوچیک نکن برای کسی که متوجه نیسن چه بلایی سر شما اورد
    باهاش تماس بگیرین که تکلیفتونو روشن کنن و اگر باز با داد و بیداد تلفن رو قطع کردن شما این جدایی رو بپذیرین
    همسرتون برای طلاق اقدامی نکردن چون میخوان مهریه ندن و حرف شمارو باور نمیکنن که گفتین مهرتونو میبخشین
    میخوان شما خسته شی و درخواست طلاق بدی تا مهرتو ببخشی
    در اون صورت شما مهرتو بذار اجرا چون دیگه دوشیزه نیستین و هرکسی از جمله همسرتون باید پاسخ گوی کردار خودش باشه
    نمیشه دختر مردمو از هر نظر داغون کرد و به همین راحتی ازش گذشت

  2. 3 کاربر از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده اند .

    kaspian (سه شنبه 25 خرداد 95), دخترآریایی (سه شنبه 25 خرداد 95), ستاره زیبا (چهارشنبه 02 تیر 95)

  3. #82
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من میخوام رفتارهای اشتباه خودمو درست کنم چه زندگیم به جدایی ختم بشه چه نشه ولی نمی دونم از کجا شروع کنم؟می خوام قبل از جدایی مطمین بشم که تمام تلاشمو واسه حفظ زندگیم کردم.
    چرا از مشاورهای سایت کسی نمیاد کمکم؟

  4. کاربر روبرو از پست مفید بیتا جون تشکرکرده است .

    دخترآریایی (چهارشنبه 26 خرداد 95)

  5. #83
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 24 مهر 95 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1395-3-20
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    75
    سطح
    1
    Points: 75, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 28.0%
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم منم یه مقطعی از زندگی مشکل شما رو داشتم با این تفاوت که دوران نامزدی نبود ماسر خونه زندگی خودمون بودیم شوهرم ضرر کرده بود و باکلی بدهی بیکار شده بود منم جریانو برا خانوادم گفتم تا کمکمون کنن این شد شروع ماجرا . وقتی برا بله برون دادشم رفتیم منو گذاشت خونه بابامو رفت من شش ماه خونه بابام بودمو شوهرم سراغمو نمیگرفت تو شهر دیگه بود خانوادشم از این ماجرا به نفع خودشون استفاده کردنو الکی شوهرمو سرگرم میکردن که سراغمو نگیره مثل شوهر شما میگفت فقط طلاق و دلیل بیخود میاورد اقدامی نمیکرد اخرش من خسته شدم تصمیم گرفتم برا طلاق اقدام کنم وقتی زنگ زدم به خانواده شوهرم گفتن به ما مربوط نیست و هرکاری دوست داری انجام بده اگه مشکلی هست از جانب توهست و تو مقصری. من بخاطر شوهرم خیلی چیزا رو تحمل کرده بودم تو خانوادشون تنها کسی که نه جشن عقد داشت نه عروسی من بود بخاطر اینکه شوهرم سرمایه کارش رو خرج نکنه بهش سخت نگرفتم با اینکه تک دختربودم خیلی باهاش راه اومده بودم شوکه شدم با این رفتار خانوادش . تصمیم گرفتم برای آخرین بار هرجور شده با شوهرم صحبت میکنم اولش کلی جبهه گرفت ولی کم کم نرم شد.راستی این شش ماه شوهرم خونه ای که اجاره کرده بودیمو خالی کرده بود لوازم ریخته بود زیرزمین خونه باباش با اینکارش من مطمئن بودم جدامیشیم ولی بعداز صحبت من باهاش بدهیاشو سامون داد و یه خونه خوب اجاره کرد اومد سراغم از اون به بعد بیشتر پای زندگیمون وایستاد چون یه بار کم آورد دلیل نشد همیشه کم بیاره اون جریان یه تجربه شد براش. بعدها بهم گفت تو خیلی باهام راه اومدی از خواسته هات گذشتی منم همه چی رو به باد دادم نه تنها برات جبران نکردم بلکه با این اشتباهم نمیخواستم به پای من بسوزی چون تو لایق بهترینها هستی فکر میکردم اگه ازمن جدا شی از شرم خلاص میشی با حمایتی که خانوادت ازت میکنن خوشبخت میشی. مردا یکم کوته فکرن به این فکر نمیکنن تو این جامعه مطلقه بودن اصلا خوب نیست. امیدوارم مشکلتو بتونی حل کنی سعی کن خودت تنها بدون واسطه با شوهرت صحبت کنی همش نگو من مقصرم اون خیلی بیشتر مقصره باگفتن این حرف اون حق به جانب میشه سعی کن خودتو قوی کنی موفق باشی .درضمن فکرنمیکنم بخاطر مهریه اقدام به طلاق نمیکنه اون که بدهکاره اینم روش. هفت سال عشق تو چند ماه ازبین نمیره
    ویرایش توسط دخترآریایی : چهارشنبه 26 خرداد 95 در ساعت 11:31

  6. کاربر روبرو از پست مفید دخترآریایی تشکرکرده است .

    مهرآیین (چهارشنبه 26 خرداد 95)

  7. #84
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دخترآریایی نمایش پست ها
    عزیزم منم یه مقطعی از زندگی مشکل شما رو داشتم با این تفاوت که دوران نامزدی نبود ماسر خونه زندگی خودمون بودیم شوهرم ضرر کرده بود و باکلی بدهی بیکار شده بود منم جریانو برا خانوادم گفتم تا کمکمون کنن این شد شروع ماجرا . وقتی برا بله برون دادشم رفتیم منو گذاشت خونه بابامو رفت من شش ماه خونه بابام بودمو شوهرم سراغمو نمیگرفت تو شهر دیگه بود خانوادشم از این ماجرا به نفع خودشون استفاده کردنو الکی شوهرمو سرگرم میکردن که سراغمو نگیره مثل شوهر شما میگفت فقط طلاق و دلیل بیخود میاورد اقدامی نمیکرد اخرش من خسته شدم تصمیم گرفتم برا طلاق اقدام کنم وقتی زنگ زدم به خانواده شوهرم گفتن به ما مربوط نیست و هرکاری دوست داری انجام بده اگه مشکلی هست از جانب توهست و تو مقصری. من بخاطر شوهرم خیلی چیزا رو تحمل کرده بودم تو خانوادشون تنها کسی که نه جشن عقد داشت نه عروسی من بود بخاطر اینکه شوهرم سرمایه کارش رو خرج نکنه بهش سخت نگرفتم با اینکه تک دختربودم خیلی باهاش راه اومده بودم شوکه شدم با این رفتار خانوادش . تصمیم گرفتم برای آخرین بار هرجور شده با شوهرم صحبت میکنم اولش کلی جبهه گرفت ولی کم کم نرم شد.راستی این شش ماه شوهرم خونه ای که اجاره کرده بودیمو خالی کرده بود لوازم ریخته بود زیرزمین خونه باباش با اینکارش من مطمئن بودم جدامیشیم ولی بعداز صحبت من باهاش بدهیاشو سامون داد و یه خونه خوب اجاره کرد اومد سراغم از اون به بعد بیشتر پای زندگیمون وایستاد چون یه بار کم آورد دلیل نشد همیشه کم بیاره اون جریان یه تجربه شد براش. بعدها بهم گفت تو خیلی باهام راه اومدی از خواسته هات گذشتی منم همه چی رو به باد دادم نه تنها برات جبران نکردم بلکه با این اشتباهم نمیخواستم به پای من بسوزی چون تو لایق بهترینها هستی فکر میکردم اگه ازمن جدا شی از شرم خلاص میشی با حمایتی که خانوادت ازت میکنن خوشبخت میشی. مردا یکم کوته فکرن به این فکر نمیکنن تو این جامعه مطلقه بودن اصلا خوب نیست. امیدوارم مشکلتو بتونی حل کنی سعی کن خودت تنها بدون واسطه با شوهرت صحبت کنی همش نگو من مقصرم اون خیلی بیشتر مقصره باگفتن این حرف اون حق به جانب میشه سعی کن خودتو قوی کنی موفق باشی .درضمن فکرنمیکنم بخاطر مهریه اقدام به طلاق نمیکنه اون که بدهکاره اینم روش. هفت سال عشق تو چند ماه ازبین نمیره
    سلام دختر آریایی,ممنونم از راهنماییت عزیزم
    میسه لطفا توضیح بیشتری بدین و راهنماییم کنید؟
    من اصلا دست و دلم نمیره واسه جدایی,آخه نمیخوام زندگیمو از دست بدم ولی واقعا هم نمی دونم راهکار درست غیر از صبر کردن چیه.من دوست دارم ضعف هام رو بهم بگین تا بتونم برطرفش کنم و اصلاخشون کنم.من 3 هفته میشه از شوهرم هیچ اطلاعی ندارم و نه اون زنگ زده نه من.نمی دونم تا کی باید منتظر بشینم و نمیدونم باید چیکار کنم.دوست دارم بشینم با شوهرم حرف بزنم و مشکلم رو حل کنم ولی فکر می کنم اون فعلا جواب تلفن هم نمیده و حتی جواب پیام.شما واسه حفظ زندگیتون چیکار کردین؟تو اون 6 ماه از همسرتون خبر داشتین؟چه اقداماتی واسه حل مشکلتون انجام دادین؟میشه از تجربیاتتون بگین.
    من نقاط ضعف خودم رو می دونم تا حدودی و میخوام به کمک بچه های تالار برطرفش کنم و همسرم رو هم متوجه این تغییرات بکنم ولی به نمی دونم چرا راهنمایی ها انقدر کمه.ممنون میشم بچه ها کمک کنن
    ویرایش توسط بیتا جون : چهارشنبه 26 خرداد 95 در ساعت 12:49

  8. #85
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 24 مهر 95 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1395-3-20
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    75
    سطح
    1
    Points: 75, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 28.0%
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم تو این شش ماه که خونه بابام بودم من هرزچندگاهی تماس میگرفتم اون یا جواب نمیداد یا جوابم میداد به دعوا ختم میشد.یکی از فامیلای شوهرم بهم خبرا رو میداد من از اون شنیدم شوهرم خونه رو خالی کرده لوازمو برده زیر زمین خونه باباش از اینکارش خیلی خیلی عصبانی شدم داشتم سکته میکردم روزگار خیلی بدی بود خانواده شوهرمم با نامردی تمام شوهرمو تحریک میکردن و میگفتن طلاقش بده راحت شو. اونا بهونه دست شوهرم میدان تا هرجور شده طلاقم بده. ولی من یه برگ برنده داشتم اونم اینکه شوهرم خیلی دوسم داشت و میدونست دلیلی برا طلاق نیست و مشکل خودشه که کم آورده. تنها راه اینه هرجور شده باهاش صحبت کنی تو شوهرتو تو این هفت سال صددر صد شناختی میدونی از چه راهی میتونی باهاش حرف بزنی بالاخره نمیشه که نتونی باهاش صحبت کنی . یه راهی هست .منکه بهش پیام دادم گفتم هرجور شده باید باهات صحبت کنم اگه کوچکترین امیدی هست میخوام ازش استفاده کنم هروقت اروم بودی و حوصله داشتی میخوام دوستانه در مورد زندگیمون باهات حرف بزم.بهم زنگ بزن. بعد چند وقت اون ساعتی که میدونست بابام خونه نیست بهم زنگ زد اولش کلی بداخلاقی کرد و حرفای بی ربط زد وبهانه گیری کرد منم خونسرد جوابشو دادم مثلا میگفت تو چرا به خانوادت مشکل منو گفتی منم در جواب دلیل اینکارمو گفتمو بهش گفتم قصدم کمک بود وگرنه اگه میدونستم ناراحت میشی نمیگفتم و اگه مشکلت اینه دیگه سعی میکنم بدون مشورت تو به خانوادم چیزی نگم. کلی بهونه های الکی که همه رو جواب دادم و بعدش گفت تو از من چی میخوای منم از اشتباهات اون گفتم و اونم مثل من خیلی منطقی قبول کرد از گذشته ها خاطرات خوب زندگیمون گفتیم فهمیدیم هردو اشتباه کردیم و تصمیم گرفتیم بهم فرصت بدیم و مسایل باهم حل کنیم که تا الانم اینطوری بوده .یه مدت که باهاش کاری نداشتی کار خیلی خوبی کردی اونم یکم به خودش میاد وقتی فهمیدی شوهرت یکم ارومتر شده سعی کن باهاش حرف بزنی .همین که اراده کردی پس مطمئن باش میتونی همه چی رو حل کنی.خودتو نباز.ببین چقدر به عشقش ایمان داری. اگه واقعا دوست داشته باشه اونم باهات همراهی میکنه تا زندگیتون خراب نشه.امیدوارم زودتر مشکل مالی شوهرت زودتر حل شه.
    ویرایش توسط دخترآریایی : چهارشنبه 26 خرداد 95 در ساعت 14:00

  9. #86
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دخترآریایی نمایش پست ها
    سلام عزیزم تو این شش ماه که خونه بابام بودم من هرزچندگاهی تماس میگرفتم اون یا جواب نمیداد یا جوابم میداد به دعوا ختم میشد.یکی از فامیلای شوهرم بهم خبرا رو میداد من از اون شنیدم شوهرم خونه رو خالی کرده لوازمو برده زیر زمین خونه باباش از اینکارش خیلی خیلی عصبانی شدم داشتم سکته میکردم روزگار خیلی بدی بود خانواده شوهرمم با نامردی تمام شوهرمو تحریک میکردن و میگفتن طلاقش بده راحت شو. اونا بهونه دست شوهرم میدان تا هرجور شده طلاقم بده. ولی من یه برگ برنده داشتم اونم اینکه شوهرم خیلی دوسم داشت و میدونست دلیلی برا طلاق نیست و مشکل خودشه که کم آورده. تنها راه اینه هرجور شده باهاش صحبت کنی تو شوهرتو تو این هفت سال صددر صد شناختی میدونی از چه راهی میتونی باهاش حرف بزنی بالاخره نمیشه که نتونی باهاش صحبت کنی . یه راهی هست .منکه بهش پیام دادم گفتم هرجور شده باید باهات صحبت کنم اگه کوچکترین امیدی هست میخوام ازش استفاده کنم هروقت اروم بودی و حوصله داشتی میخوام دوستانه در مورد زندگیمون باهات حرف بزم.بهم زنگ بزن. بعد چند وقت اون ساعتی که میدونست بابام خونه نیست بهم زنگ زد اولش کلی بداخلاقی کرد و حرفای بی ربط زد وبهانه گیری کرد منم خونسرد جوابشو دادم مثلا میگفت تو چرا به خانوادت مشکل منو گفتی منم در جواب دلیل اینکارمو گفتمو بهش گفتم قصدم کمک بود وگرنه اگه میدونستم ناراحت میشی نمیگفتم و اگه مشکلت اینه دیگه سعی میکنم بدون مشورت تو به خانوادم چیزی نگم. کلی بهونه های الکی که همه رو جواب دادم و بعدش گفت تو از من چی میخوای منم از اشتباهات اون گفتم و اونم مثل من خیلی منطقی قبول کرد از گذشته ها خاطرات خوب زندگیمون گفتیم فهمیدیم هردو اشتباه کردیم و تصمیم گرفتیم بهم فرصت بدیم و مسایل باهم حل کنیم که تا الانم اینطوری بوده .یه مدت که باهاش کاری نداشتی کار خیلی خوبی کردی اونم یکم به خودش میاد وقتی فهمیدی شوهرت یکم ارومتر شده سعی کن باهاش حرف بزنی .همین که اراده کردی پس مطمئن باش میتونی همه چی رو حل کنی.خودتو نباز.ببین چقدر به عشقش ایمان داری. اگه واقعا دوست داشته باشه اونم باهات همراهی میکنه تا زندگیتون خراب نشه.امیدوارم زودتر مشکل مالی شوهرت زودتر حل شه.
    خیلی خوشحال شدم که برگشتین سر خونه زندگیتون
    من تو یکی دو ماه اول خیلی به همسرم التماس می کردم و همش زنگ میزدم بهش یا پیام می دادم ولی تاثیر عکس داشت و می گفت من خودم اعصابم خورده تو هم با زنگ زدن هات بیشتر منو کلافه می کنی,اصلا میخوام جدا بشم که از شر زنگ زدنت راحت بشم.بعد یه مدت هم که جواب نمی داد و یا اگه جواب می داد دعوامون میشد.الان هم که 3 هفته هست هیچ خبری ازش ندارم و دلم خیلی تنگ شده واسش.شوهر منم عصبانی بود و می گفت چرا رفتی مسایل خصوصیمون و حتی بدهیمو به خانوادت گفتی و به شدت ازم دلخور شده بود,در صورتیکه من واقعا قصد کمک داشتم و نمی دونستم انقدر ناراحت میشه.
    شوهرم واقعا عاشقم بود و با جون و دل همه کاری واسم می کرد,حتی از خرجهای خودش میزد تا بتونه واسم بهترین چیزا رو بخره و مطمینم صادقانه عاشقم بود و می گفت تو بهترین همسر دنیایی.ولی بار اخر که دعوا کردیم و خیلی عصبانی بود گفت اصلا من دیگه نمی خوامت و نمیخوام باهات ادامه بدم.الان هم نمی دونم دیگه دوستم داره یا نه,اصلا ازش خبری ندارم,با خانوادش هم در ارتباط نیستم.البته یه ماه پبش به مامانش پیام دادم که شوهرم تحت فشار مالیه و بیاین کمکش کنیم ولی اصلا جوابمو نداد,خیلی ناراحت شدم.
    حالا هم اصلا نمی دونم شوهرم در چه حاله و تا کی باید صبر کنم اروم بشه.فکر کنم الان وقت خوبی نیست بهش زنگ بزنم و نمیزنم تا مدتی,چون جواب نمیده و اگه هم جواب بده مطمینم همون حرفای قبل رو تکرار می کنه و نتیجه خوبی نداره اصلا و میخوام تو این مدت رو خودم کار کنم و ضعف هام رو بشناسم و برطرفشون کنم.شوهر من بیش از حد مغروره.و الان هم تمام راههای ارتباطی خودم و همسرم بسته شده.
    دختر اریایی شما بعد از چند وقت با همسرتون تماس گرفتین؟چه کارهایی کردین تو این مدت؟من خیلی نا امید شدم.
    خوشحال میشم دوستان دیگه هم کمک کنن
    ویرایش توسط بیتا جون : چهارشنبه 26 خرداد 95 در ساعت 14:40

  10. #87
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 24 مهر 95 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1395-3-20
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    75
    سطح
    1
    Points: 75, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 28.0%
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چند ماهه اول که همش من زنگ میزدم و دعوامون میشد شرایط بدتر میکردم ازاینکه خونه رو تحویل داده بود واقعا عصبانی بودم خودمم نیاز به ارامش داشتم دوروبر یک ماه بهش زنگ نزدم
    وقتی اروم شدم بهش پیام دادم و اختیار زنگ زدن به خودش دادم گفتم هروقت حوصله داشتی بهم زنگ بزن .بعد از چند روز بهم زنگ زد تو پیام قبلی گفتم چه حرفایی زدم چند وقت بعد از اینکه باهام صحبت کردیم برگشتیم سر زندگی.بعد از چندسال اصل جریانو براتعریف کردگفت خیلی دوستت داشتم زنگ میزدی میدیم ناراحتی دق میکردم دوست نداشتم بهم زنگ بزنی نمیتونستم رو کار تمرکز کن چون میدیم نه تنها نتونستم خوشبختت کنم بخاطر من داری بدبخت میشی از همه چی گذشتی ولی من نتونستم جبران کنم با شرایط مالی که برام پیش اومده بود هیچ تضمینی برا خوشبختیت نداشتم گفتم طلاقت بدم بری دنبال زندگیت چون فکر میکردم دیگه من نیستم زندگیتو خراب کنم. با این حال از یه طرفم منتظر بودم تو اقدام کنی برا طلاق که خودمو قانع کنم بگم تا دید اوضاع مالیم خرابه ولم کرداینطوری به خودم آرامش میدادم یه سری اشتباهاتتو بهونه میکردم تا نسبت بهت سرد شم. تواین چند ماه کارم گریه بود وهمش به این فکر میکردم چقدر شوهرم نامرده خیلی سخت بود از یه طرف ازدوری شوهرم عذاب میکشیدم از یه طرف بلاتکلیف بودمو مسخره فامیل. خودم یه سری از اشتباهاتم قبول داشتم وسعی کردم درست کنم اشتباهات من اینا بودن که به جای آرامش دادن به شوهرم دنبال حرف اینو اون بودم خانوادش ناراحتم میکردن من سر شوهرم خالی میکردم . سر کوچکترین مسئله به رخش میکشیدم که من بخاطرتوازهمه چی گذشتم تو برام چیکار کردی. شوهرم خسته از سرکار میومد بهش گیر میدادم چرا خسته ای ،خستگیتو خونه نیارمن از صب خونه تنهام منتظرم بیای باهم حرف بزنیم تو خوابت میاد. مشکل مالیم که پیش اومد بهش گفتم من عروسی نخواستم که تو خرج بیخود نکنی تو همه چی رو با سادگی کردن بهم زدی اینا همه تلنبار شد و یه بار فوران کرد.البته شوهرم اشتباهات زیادی داشت که بماندولی هردو خودمونو اصلاح کردیم الان 6 سال از اون ماجرا میگذره
    ویرایش توسط دخترآریایی : چهارشنبه 26 خرداد 95 در ساعت 15:42

  11. #88
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من تصمیم گرفتم فعلا کاری به کار همسرم نداشته باشم و نه زنگ بزنم نه پیام تا اونم یکم آرومتر بشه.ولی دوس دارم قبل از هر اقدامی قبلش یه بار حضوری باهاش حرف بزنم ولی نمی دونم بعد از چند وقت باید این کارو انجام بدم؟ما دو شهر مختلف هستیم,چه جوری باید راضیش کنم واسه حرف زدن؟چون فکر کنم اصلا نه جواب تلفن بده نه پیام.
    چرا از مشاورا و کارشناسای سایت کسی نمیاد واسه کمک؟

  12. #89
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یعنی مشکل من انقدر مهم نیست که کسی بیاد کمکم؟
    فرشته مهربون,بالهای صداقت, مدیر همدردی,بچه ها تورو خدا کمکم کنید

  13. #90
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یعنی مشکل من اونقدر جدی نیست که کسی کمکی بکنه؟؟
    الان حدود یکماهه که هیچ خبری از همسرم ندارم.چیکار کنم؟یعنی دیگه باید جدایی رو قبول کنم؟هیچ کاری نمیشه کرد؟


 
صفحه 9 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  2. منو زن داداشام دوستیم دوست دوست
    توسط ارشیدا در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 11 آذر 91, 11:00
  3. دوست داشتن دختری که با پسر دیگری است و می گوید مرا دوست دارد
    توسط mehdi1369 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 28 آبان 90, 11:29
  4. من دوست پسر دوست صمیمیم رو دوست دارم
    توسط MisS AviatoR در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 28 اسفند 89, 12:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.