سلام. مدتی بود مطالب شما رو میخوندم. تصمیم گرفتم مطالبی برای شما بنویسم. فقط امیدوارم کمی دقیق تر بخونید. این رو هم اضافه کنم که من تقریبا هم سن و سال خودتون هستم.
از بحث کتک زدن و پرخاشگری شروع میکنم. دوست عزیز کتک خوردن روح آدم رو ویران می کنه. کتک زدن بدترین شکنجه ای هست که یه نفر میتونه به کسی که دوستش داره بده. از برادرت حرف می زنم. برادرت باهات پیوند خونی داره که قدرتی فراتر از هر عشقی داره، منظورم اینه ممکنه عشق هرکس نسبت به معشوقش از بین بره ولی نسبت به کسانی که باهاشون پیوند خونی وجود داره دوست داشتن هیچوقت از بین نمیره. شما دارید با کتک زدنش بخصوص در این سن شخصیتش رو ویران می کنید. سختگیریهای شما برای یک جوون 18 ساله مثل سم هست و در چند سال آینده طغیان خواهد کرد. بحث راجع به برادرتون رو ادامه نمیدم چون مرتبط با تاپیک نیست اما ملتمسانه می گم تجدیدنظر جدی بکنید.
و اما در مورد خانمتون. شما دنیاهای بسیار متفاوتی دارید، این تفاوت خیلی خیلی چشمگیره و شاید نزدیک شدن دنیاها زمان زیادی ببره یا کلا غیرممکن باشه. وقتی دو نفر با هم زندگی مشترک رو شروع می کنن در ابتدا تفاوت هایی دارند و چارچوب هایی هم برای هم تعریف می کنند. با گذر زمان این تفاوت ها در قالب چارچوب ها کمتر میشه و دو نفر برای زندگی مشترک به هم نزدیک تر میشن و این مستلزم گذر زمانه.
شما شروعی فوق احساسی داشتید و تقریبا منطق در این شروع نقشی نداشته. شما به مرور منطق رو در این رابطه وارد کردید و سعی کردید طبق منطقی که دارید خانمتون رو در چارچوب هاتون وارد کنید بدون اینکه دقت کنید این چارچوب ها چقدر با چارچوب های خانمتون متفاوت بوده. از طرفی شما همیشه دنبال راه حل سریع بودید و ذره ای صبر و حوصله نداشتید. شما دوست داشتید خیلی زود به نتیجه برسید در حالی که با این همه تفاوت ممکنه سالهای سال طول بکشه خانمتون به شما و شما به خانمتون نزدیک تر بشید یا حتی ممکنه غیرممکن باشه. شما برای رسیدن به نتیجه اهرم فشارتون خیلی سنگین بوده و رابطه این روزهای شما نتیجه عجول بودن و سنگین بودن اهرم فشار شما بوده.
و اما راه حل از نظر من
1. اولین قدم اینه که کمی منطق رو بر احساس بچربونید. این عشق شما به خانمتون ریشه در چی داره؟ ریشه در زیباییش؟ اینکه آدمای زیادی دنبالش بودن؟ احساس پرتلاطمش که منطقی در اون وجود نداشته؟ اینکه در ابتدا شما رو بی حد و حصر دوست داشته اونم بدون دلیل، چیزی که شما بهش نیاز داشتید، نیاز به دوست داشته شدن؟ ببینید این ریشه اونقدر محکم و قوی هست که بتونه زندگی شمارو به یه درخت تناور تبدیل کنه؟
2. کنترل های بیش از حد، پرخاشگری های فراوان، جنگ و دعوا وقتی زیاد بشه تاثیر خودشو از دست میده. به عبارتی برای طرف عادی میشه. این رفتارها شاید روی یک کودک که تحت نظر شماست - هرچند تا سنی و موقتا - به علت پیوند برادری موثره یا کارمندی که از شما حقوق می گیره اما در مورد کسی که قراره شریک زندگی بشه در کوتاه مدت (همون برهه ای که احساسی پرتلاطم در ابتدای آشنایی داشت) تاثیر گذاره و از یک جایی دیگه تاثیری نداره. به قولی طرف پوست کلفت میشه.
اما چاره چیه؟ شما ذاتا کنترل گر هستید و اگه کنترل نکنید عذاب می کشید. دو حالت داره یا باید تغییر کنید یا شخص دیگه ای رو انتخاب کنید که روحیات سلطه پذیر داشته باشه. اگه راه دوم رو انتخاب کنید که کارتون ساده ست اما برای راه حل اول باید زمان زیادی رو صرف کنید. با خودتون بجنگید و تغییر کنید.
3. کمی گذر زمان رو بیشتر تحمل کنید و اینقدر سریع به دنبال اثربخشی نباشید. کمی به خانمتون زمان بدید تا بالغ تر بشه و خودشو بیشتر پیدا کنه. اینقدر کنترلش نکنید و بهش آزادی بدید. شما در زندگی دو جایگاه در کنار هم دارید دقیقا کنار هم. نه شما صاحب اون هستید و نه اون برده ی شما. باید با استقلالش کنار بیاید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)