به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 7 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 115
  1. #61
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 اردیبهشت 03 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1393-6-17
    نوشته ها
    141
    امتیاز
    8,913
    سطح
    63
    Points: 8,913, Level: 63
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    597

    تشکرشده 274 در 108 پست

    Rep Power
    31
    Array
    دو جلسه که مشاور رفتید چی گفت؟ بنظرم خیلی عاقلانه فکر میکنید الان. خوبه که تیراتون رو با دقت به هدف بزنید و حروم نکنید. درسته شماور خانوم و کمی سن بالا بهتره

    در مورد شیوه آشنایی و مبحث انتخاب که الان بحثش نیست. در مورد اشتباهات خودتون خواسته بودید بدونید. ایناست:

    اگه یه شخصی رو مدام بهش بگید تو بدی تو دوستم نداری تو میخوای طلاقم بدی اگرم نباشه اینجوری میشه. بهتره به روش نیارید و برعکسشو بگید. مثلا بگید میدونم فکرمی و تو منو انتخاب کردی و ...

    کاملا میفهمم و درک میکنم چه رفتارهای بدی باهاتون شده و چه حسی به آدم میده اما اینها نباید باعث بشه نا امید بشید. میدونم بی رغبتی تکبر و اشتباهات طرف مقابل رو دیدید. اما در این مواقع سعی کنید اسم طلاق رو نیارید و به طرف نگید تو بی حسی تو دوستم نداری تو بی مسئولیتی تو منو نمیخوای و ... هر چند که به این نتایجم رسیده باشید. اما گفتنش باعث بیشتر شدن و تلقین به همسرتون میشه که اونم روش باز میشه و باور میکنه همینی هست که شما میگید. فقط از راهکارها باید بهش حرف میزدید.

    بجای ناز کشی محبت باید میکردید. الان متوجه باشید

    بجای توجیه و موضع دفاعی سعی در اعتماد سازی کنید

    بجای گفتگو از مشکلات و حسها و جفاهایی که شده سعی کنید راهکار ها و آرزوهایی که با هم داشتید رو یاداوری کنید

    میدونم سخته. اما در مواجهه با رفتار همسرتون اینها میتونه کمک کنه.

    بله قلق داره. بهش بگید زندگی اونقدری سخت نیست که ازش فرار کنه و اعتمادشو بدست بیارید. بگید کاری به ضررش نمیکنید و سعی شما اینه بجای درگیری با دیگران وقتی پشت هم باشید مشکل حل میشه دیگران هم به خودشون میان. بگید هیچکدوم به نفعمون نیست روال سابق رو ادامه بدیم. باید مواظب هم باشیم. وقتی رفتار بد دیدید طوری سکوت کنید یا بغض و گریه و ابزار های زنانه داشته باشید که طرف مقابل خودش خجالت بکشه. بجای دنبال کردن اون اگه اومد محبت کنید تا رابطتوت ترمیم شه بعد بتونید ازش وضایف همسری رو مطالبه کنید.

    صرفا برای اثبات اعتیاد نیاز نیست مسیر قانونی برید. کیتهای تست مشتقات تریاک. شیشه. هروئین . نیکوتین موجودن که از روی ادرار مشخص میکنن و فکر میکنم بشه تهیه کرد این کیتهارو از داروخونه ها یا لوازم پزشکی فروشیها. موادی که مصرف میکنن رو هم نشون میده احتمالا. مثل کیت بارداریه

    منظورم از اعتماد سازی و پیگیری اون: اون جاهایی که به شما توسط ایشون و خانوادشون اتهام و بدبینی میشد نشون از بی اعتمادیشونه. در اون موارد اعتماد سازی کنید. منظورم از اینکه ایشون پیگیری کنه اینه که یجور نباشه شما بدوید دنبالش. یه طعمه ای دلخوشی ای هیجانی کنجکاوی ای چیزی از نوع سالم براش ایجاد کنید و در کل رفتارتون طوری باشه اون پیگیر شما باشه


    بله میتونید بگید که درکش میکنید. خیلی هم خوبه ولی زیاد باز نکنید موضوع رو کشش ندید. بزارید حرف بزنه خالی شه اما شما زیاد امتداد اون غمها و مشکلات رو پیشو نگیرید بگید درکش میکنید و تو خونه تنهایید و با اونا حرف نمیزنید و سر سنگینید. بگید به کمکش نیاز دارید.


    نترسید
    گفتید سر عقد گفتید با اجازه بزرگترها و توکل به خدا
    وقتی به خدا توکل کردید تا آخر اعتماد داشته باشید به خدا و قلبا به خدا توکل کنید. توکلتون رو نیمه کاره رها نکنید. مطمئن باشید اگر شما هم مواظب باشید خدا هم مواظبتون هست
    به بزرگترا خواستید بگید من سر عقد با اجازه شما ازدواج کردم. پس یا اجازه نمیدادید یا حالا که اجازه دادید پشتمو خالی نمیکردید. لطفا همکاری کنید تا زندگیمو بتونم بسازم. منم آرزو دارم. میخوام کنار همسرم خوشبخت بشم

    میفهمم روحیتون کشش رفتارهای بدو نداره. امیدوارم اطرافیانتون به خودشون بیان . هر جا دیدید تشنج هست سعی کنید خودتون و دیگرانو آروم کنید. امیدوارم حل بشه انشالله

    اینکه میگفته گیر میدی بنظرم بخاطر این بوده که ازش گلگی میکردید که البته حق هم داشتید. این برمیگرده به مهارت حل مشکل. بجای یاداوری بی مسئولیتیاش جلوی پاش راهکار بزارید.

    به خودتون سخت نگیرید و این غمارو همش بهش تمرکز نکنید. زندگی کوتاهه. بزارید یکم از این کارارو همون مشاور یا بزرگترای دلسوز به عهده بگیرن. همسرتون تحت تاثیر محیط یا فکر یا بینش اشتباه یا مواد یا رفیق یا هر چی بالاخره باید بفهمه که بفکر شما و زندگیش باشه

  2. 2 کاربر از پست مفید Quality تشکرکرده اند .

    الهه زیبایی ها (دوشنبه 12 آذر 97), راه برگشت (جمعه 09 آذر 97)

  3. #62
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقای Quality خیلی خیلی ممنون که مورد به مورد جواب دادید. پستای شما تو این حال به من امید و آرامش میده..

    مشاور بیشتر من حرف زدم.جلسه اول که کمی از مشکلاتو شنید گف شما هر دو موقع آشنایی از خانواده دور بودید و خلا عاطفیتون باعث نزدیکی بینتون شد( که خب حداقل در مورد خودم میدونم همچین مساله ای نبوده) گف تا مشکلاتتون حل نشده نباید عروسی کنید.گف باهاش حرف بزنم ببینم اصلا مناسب هم هستید یا نه چون مشاوره پیش از ازدواج نرفتید(که خب بنظرم الان دیگه وقت این نیس که تازه بخوایم بفهمیم مناسب هم هستیم یا نه)جلسه دوم وقتی بیشتر از مشکلاتی که خانواده ها به وجود آوردن گفتم خودش گف اگه برگرده باید مستقیم برید سر زندگی مستقل چون دوران عقدتون بخاطر ذخالت خانواده ها اگه طولانیتر شه فقط تنشاتون بیشتر میشه. پرسید بخاطر حفظ زندگیت حاضری تا کجا پیش بری چیکارا کنی ؟ گفتم تا هر جا که فکرشو بکنید هر کاری بگه حاضرم قبول کنم گف حاضری مادرتو بزاری کنار؟ گفتم میدونم اگه شوهرم برگرده زنی رو نمیخواد که از مادرش به خاطر شوهرش گذشته چون عقیدش اینه کسی که مادرشو ول کنه شوهرشم یه روز میتونه ول کنه گفتم اگه حاضر به آشتی شه من قبول میکنم اون تا هر وقت نخواست خونه مادرم اینا نیاد یا ما عروسی کردیم از مادرم محترمانه میخوام که خونمون نیاد اگه اون راضی نباشه اما خودم به مادرم سر میزنم ..گف تعجب میکنم با اینهمه مشکلات چرا اصرار داری به حفظ این زندگی که ممکنه توش مجبور باشی از خیلی چیزا که حقته بگذری..
    گف بهش اگه زنگ بزنم میگم شما برای طلاقم باید مشاوره برید اجباریه خب اون مشاوره رو الان بیاید بعد ازون دیگه لازم نیس مشاوره دادگاه رو برید..






    نقل قول نوشته اصلی توسط Quality نمایش پست ها
    اگه یه شخصی رو مدام بهش بگید تو بدی ..اگرم نباشه اینجوری میشه. ..برعکسشو بگید. ..

    دقیقا .. شنیده بودم اینو.. اینکه اخرین روزا بهش میگفتم میدونم توام دوسم داری بخاطر همین روش بود.. اما خب ادم یوقتایی انگار میخواد حقیقت ذهنشو بگه به طرف یا یوقتایی کم میاریم.. باید ادامه میدادم
    . فقط از راهکارها باید بهش حرف میزدید.
    باور کنید خیلی وقتا همینکارو میکردم .. اما میگف ول کن این حرفارو ..یا میگف من فکر چی ام تو فکر چی(منظورش پول بود).. راستش اینکه پدرش بهم اصرار کرد برو سر کار(که دستت تو جیب خودت باشه) بعد بهم خبر بده میگم نکنه میدونه پسرش اینجوری به شروع زندگی از نظر مادی امیدوارتر میشه و یکم احتمال برگشتش میره بالا جدا از مشکلات دیگه (آخه اون روز یجا گف من میدونم پسرم پول داشته باشه عین فشنگ میره جلو نفهمیدم دقیقا منظورش چی بود).. اوایل ازدواج شوهرم با سرکار رفتنم مخالف بود اما وقتی وضع جامعه رو دید خودشم میگف بفکر کار و تدریس باش به شوهرت کمک کن ..


    بجای ناز کشی محبت باید میکردید. الان متوجه باشید

    خب فک کنم یکم رو تفاوت این دو تا مشکل دارم.. خب محبت میکردم بعدد دعوا اما همون محبتم معنی منت کشی رو میداد یجورایی

    بجای توجیه و موضع دفاعی سعی در اعتماد سازی کنید

    یکم سخته چون وقتی برداشت های ناروا میشه ادم دوس داره از حق خودش دفاع کنه یا حداقل توضیح بده بابا اشتباه متوجه شدید.. یکی مثه مادرش مثل آدمیه که خودشو به خواب زده و نمیشه بیدارش کرد چون اون دنبال اعتماد سازی نیس نیتش خیر نیس و هدفش بهم زدن این ازدواج بود اینو کاملا مطمینم.. اما در مورد شوهرم چشم بله همه سعی ام رو برای اعتماد سازی بیشتر میکنم . تا این لحظه هم خیلی کارا کردم تو این زمینه .. مجال گفتن نیس

    . وقتی رفتار بد دیدید طوری سکوت کنید یا بغض و گریه و ابزار های زنانه داشته باشید که طرف مقابل خودش خجالت بکشه..

    باورتون نمیشه من واقعا از احساس واقعیم تو ماشینش گریه کردم با لحن زننده ای گف گریه نکن حالمو بهم میزنه این فیلمارو واسه من بازی نکن جوری که خودم از گریه خودم از غم خودم متنفر شدم انگار سنگ شده همینا منو گیج کرده .. انگار ذره ای رحم و خجالت تو وجودش نمونده..

    منظورم از اینکه ایشون پیگیری کنه اینه که یجور نباشه شما بدوید دنبالش. یه طعمه ای دلخوشی ای هیجانی کنجکاوی ای چیزی از نوع سالم براش ایجاد کنید و در کل رفتارتون طوری باشه اون پیگیر شما باشه
    بخدا هر روز دارم به همین به قول شما دلخوشی یا طعمه یا.. فکر میکنم اماچیزی به ذهنم نمیاد درست .. مغزم انگار قفل کرده حتی اعتماد بنفسمم بشذت از دست دادم تو این زمینه .. امیدوارم خانم هایی که میخونن اگه راهکاری به ذهنشون تو این زمینه میرسه بهم کمک کنن .. فکرم خیلییی خستس..

    . توکلتون رو نیمه کاره رها نکنید
    چشم

    پس یا اجازه نمیدادید یا حالا که اجازه دادید پشتمو خالی نمیکردید..

    اینم گفتم اما گقتن اون موقع هم اشتباه کردیم به اصرار تو قبول کردیم .. دل اینا هم انگار سنگ شده .. هیچکی گوش نمیده ..
    بازم بی نهایت ممنونم از راهکارهاتون

  4. 3 کاربر از پست مفید راه برگشت تشکرکرده اند .

    Quality (دوشنبه 12 آذر 97), نیکیا (شنبه 10 آذر 97), الهه زیبایی ها (دوشنبه 12 آذر 97)

  5. #63
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    کاش بتونم قلقش رو پیدا کنم ...
    خانم راه برگشت قلق یعنی چی ?
    یعنی مهارت ارتباطی
    یعنی یکی عصبانیه در آتش خشم او ندمیم تا آروم بشه
    یعنی وقتی آروم شد درخواستمون رو از راه صحیحش مطرح کنیم
    و...

    قلق یعنی اینها .



    اما جدا شما فکر میکنی علت مشکلاتتون ندونستن قلق همسرتون بوده !!

    راه برگشت عزیز اگر برادر شما وسط حیاطتون می ایستاد و دو تا هم مشت از همسرت میخورد بازم شما در همین جایی که الان ایستادید بودید .



    گفت شما هر دو موقع آشنایی از خانواده دور بودید و خلا عاطفیتون باعث نزدیکی بینتون شد( که خب حداقل در مورد خودم میدونم همچین مساله ای نبوده
    مشاور شما خیلی دقیق بهتون گفتن .
    چرا مقاومت میکنید
    میدونم میخواهی بگی من شرایطم رو بهتر میدونم ،،

    اگر شرایطتون رو بهتر میدونید
    بگو چرا خودت رو دوست نداری ?

    اگر مشاورت اشتباه گفته و راهنمایی اش غلط بوده پس تو باید خودت رو دوست داشته باشی !
    اون کسی که توی خانواده خلا نداره یا بهتر بگم با خانوادش ( با تمام مشکلاتی که دارن ) سازگار شده ،
    خودش رو دوست میداره .


    علت این دوست نداشتنه خودت همون خلا ای هست که مشاورت گفته داری .
    تو که خودت به خودت رحم نمیکنی و خودت رو انرژی و آیندتو به حراج گذاشتی یکی دیگه چهطور بهت رحم کنه چهطور دوستت داشته باشه ?


    مگه تو سوپر منی که بتونی اینهمه مشکلات و معذلات رو حل کنی ?!




    چرا مشاورا در همون جلسات اول از " پذیرش " صحبت میکنن ?
    برای چیه این پذیرش ?


    الف - یک علتش برای اینه که قبول کنن اونچه رو که نمیتونن تغییر بدن .
    ب- و قبول کنند اونچه علت و منشأ ایجاد مشکلشون هست .

    که شما دقیقا در همین فاز و در هر دو بند الف و ب مشکل داری .

    بجای قلق همسرت ، قلق خودت رو کشف کن .
    ببین چرا داری با خودت این کارو میکنی ?
    ببین چرا فکر میکنی میتونی همسرت رو تغییر بدی و اصلاحش کنی .




    *******راه برگشت اینها که نوشتم هیچ ربطی به تصمیمت نداره ،
    فقط به خودت ربط داره به تفکرت ،


    *******چون اگر اینها رو نتونی درک کنی و قلق خودت رو ندونی
    زبانم لال فردا از شدت تمرکز و کنترل و وابستگی به همسرت به مشکلات روحی و عصبی میخوری
    ضربه های شدیدی میخوری

    فردای روز میگی دارم اذیت عذاب میکشم ، خسته شدم از تنهایی
    همسرم جواب تلفنامو نمیده
    همسرم سرکار نمیره
    همسرم با من حرف نمیزنه
    همسرم مدام عصبانیه
    همسرم شبا دیر میاد
    ووو...


    قلق همسر شما اینه :
    شما چیز جذاب تری براش داشته باشی ، نسبت به :
    دوستاش »» که با هم حشیش و گل میکشن و الکل هم و هیچ مسئولیت و زحمتی هم برای هم ندارن .
    موسیقی و سودای شهرت
    و...
    براش هیچ مسئولیتی ایجاد نکنی وگرنه براش حکم آویزون و سربار رو خواهی داشت
    ( توقع دیدار ، گردش ، تا دیروقت بیرون نبودن ، سوال پرسیدن از کارهاش و هیچی نداشته باشی ،
    یعنی از هفت دولت آزاد باشه )


    برای کسی که جذب رفیق و بیکاری و بی مسئولیتی و بدتر ازون حشیش و.. هست تو چیکار میتونی بکنی که برای او دلپسند باشه ? تا کی میتونی ?



    اینها رو بپذیر ( مشکلات همسر )
    روی خودت کار کن ( مشکلات خودت )
    بعدش هر تصمیمی بگیری زیاد فرقی نمیکنه . الهی که همه چیز ختم به خیر بشه .

  6. 8 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    Quality (دوشنبه 12 آذر 97), نیکیا (سه شنبه 13 آذر 97), آنیتا123 (سه شنبه 13 آذر 97), آنه ماری (چهارشنبه 14 آذر 97), آرام 10 (سه شنبه 13 آذر 97), الهه زیبایی ها (دوشنبه 12 آذر 97), راه برگشت (سه شنبه 13 آذر 97), زن ایرانی (چهارشنبه 14 آذر 97)

  7. #64
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام گیسو کمند عزیز مرسی که دوباره همراهیم میکنی ممنون از نظرت

    نقل قول نوشته اصلی توسط گیسو کمند نمایش پست ها
    خانم راه برگشت قلق یعنی چی ?
    یعنی مهارت ارتباطی کنیم
    و...قلق یعنی اینها ....اما جدا شما فکر میکنی علت مشکلاتتون ندونستن قلق همسرتون بوده !!

    خب با این تعریف تقریبا خیلی وقتا موقع عصبانیتش همینکارو میکردم .بعضی وقتا هم نه که اون بعضی وقتا برام خیلی مشکل ساز میشد..فکر نمیکنم همه مشکلاتمون از قلق باشه فقط گفتم شاید گوشه ایش برطرف شه..

    بگو چرا خودت رو دوست نداری ?
    اون کسی که توی خانواده خلا نداره یا بهتر بگم با خانوادش ( با تمام مشکلاتی که دارن ) سازگار شده ،
    خودش رو دوست میداره .
    باور کنید من خودمو اتفاقا خیلی هم دوس دارم خیلی .. اینم کاملا میدونم لیاقتم خیلی خیلی بالاتر از شوهرم بوده.. فقط چیزی که با وجود دونستن همه این چیزا نمیتونم باهاش کنار بیام اینه که بخوام شوهرمو دوس نداشته باشم یا منطقی فکر کنم جدایی بهتره..
    درسته من خلا عاطفی داشتم انکار نمی کنم اما حرفم اینه بخاطر اون خلا سمتش نرفتم بخاطر اینکه بهش واقعا علاقمند شدم باهاش موندم وگرنه اگه فقط بحث خلا بود چرا دیگرانی که از شوهرم به مراتب خیلی شرایط بهتر داشتن و بیشترم ابراز علاقه میکردن رو قبول نکردم..




    الف - یک علتش برای اینه که قبول کنن اونچه رو که نمیتونن تغییر بدن .

    منکه همون پستای اول گفتم برای ادامه این زندگی مبنا رو روی پذیرشش بدون تغییر میزارم اماا تلاشمم برای بهتر کردنش یا تغییرش میکنم اگه شد چه بهتر نشدم همینجوری قبول.. چرا؟.. چون با اینکه میدونم این ززندگی لیاقتم نیس اما اینو میدونم واقعا نمیتونم ازش دل بکنم..
    ب- و قبول کنند اونچه علت و منشأ ایجاد مشکلشون هست .

    ببین چرا فکر میکنی میتونی همسرت رو تغییر بدی و اصلاحش کنی .

    فکر نمی کنم میتونم فقط میخوام تلاشمو بکنم



    قلق همسر شما اینه :
    شما چیز جذاب تری براش داشته باشی ، نسبت به :
    دوستاش »» که با هم حشیش و گل میکشن و الکل هم و هیچ مسئولیت و زحمتی هم برای هم ندارن .
    موسیقی و سودای شهرت
    و...
    براش هیچ مسئولیتی ایجاد نکنی وگرنه براش حکم آویزون و سربار رو خواهی داشت
    ( توقع دیدار ، گردش ، تا دیروقت بیرون نبودن ، سوال پرسیدن از کارهاش و هیچی نداشته باشی ،
    یعنی از هفت دولت آزاد باشه )


    برای کسی که جذب رفیق و بیکاری و بی مسئولیتی و بدتر ازون حشیش و.. هست تو چیکار میتونی بکنی که برای او دلپسند باشه ? تا کی میتونی ?

    من قصدم اینه اگه برگشت این بار بجای اینکه همه توجه انرژیمو معطوف اون کنم و وقتی سرخورده میشم غر بزنم بهش بجای اینکارا یه محبت کنترل شده ای بهش داشته باشم غر زدن و توقع داشتنو کلا حذف کننم و تمرکزمو از روی اون بزارم رو خودم و اهداف خودم و بیشتر درگیر کارای خودم باشم در عین حال همسر شادی هم براش باشم که براش کم نمی زاره اما زیادم نمیزاره فکر میکنم اینجوری کم کم اونه که کنجکاو میشه به من و کارام و اینکه چراا کاریش ندارم اما باهاش خوبم هستمم و جذبم میشه.. و احتمالا خودش خودبه خود بعد یه مدت تمایلش به اینکه وقت بیشتری رو با من بگذرونه نشون میده..

    .
    دوستان من مشاورمو عوض کردم همونطور که گفتید.. قرار شده هفته بعد با همسرم تماس بگیره..

  8. کاربر روبرو از پست مفید راه برگشت تشکرکرده است .

    نیکیا (چهارشنبه 14 آذر 97)

  9. #65
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 شهریور 00 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    7,864
    سطح
    59
    Points: 7,864, Level: 59
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 325 در 136 پست

    Rep Power
    43
    Array
    راه برگشت جان اگر میخوای توی زندگیت یا راهی که انتخاب کردی موفق بشی حتما پشت هر حرف و عملت یه منطق محکم قرار بده.

    گیسو خیلی خوب براتون نوشته بود ولی متاسفانه جوابهایی که داده بودی کمتر منطقی پشتش بود.چرا؟
    اگر بخواهی اینجوری جلو بری خیلی اسیب میبینی.


    راه برگشت جان شما 12 ساله بودید که پدر و مادرتون از هم جدا شدن. به دلیل روحیه پرخاشگرانه مادرتون احتمالا تا قبل از جدایی شاهد دعوا و کشمکش بین پدر و مادرتون بودید و بعد از جدایی هم بدلیل فشارهای جدایی بر روی مادرتون احتمالا شاهد پرخشاگریهای بیشتری از مادرتون بودید. کودکی که در همچین محیطی بزرگ شده بخاطر اسیبهایی که خورده به ندرت ممکنه خودش را دوست داشته باشه.

    بعلاوه ادمی که خودش را دوست داره نه کاری میکنه که تحقیر بشه و نه اجازه میده دیگران تحقیرش کنند.


    ((اینم کاملا میدونم لیاقتم خیلی خیلی بالاتر از شوهرم بوده.))

    چرا فکر میکنی لیاقتت بالاتراز همسرته. چه چیزی در تو و چه چیزی در همسرت هست که باعث میشه اینجور فکر کنی؟

    (( چیزی که با وجود دونستن همه این چیزا نمیتونم باهاش کنار بیام اینه که بخوام شوهرمو دوس نداشته باشم یا منطقی فکر کنم جدایی بهتره.))

    چرا همسرت را دوست داری؟ چرا با وجود عیبهایی که در همسرت هست باز هم بهش علاقه داری؟
    میدونی که اگر نتونی دلیل قانع کننده ای برای این کارت بیاری این دیگه اسمش دوست داشتن نیست .اسمش وابستگیه.

    چرا نمیتونی به جدایی فکر کنی؟ اگر تنها دلیلتون جو نامناسب جامعه برای یک زن مطلقست. اونوقت کلا راه حلتون عوض میشه.

    ((درسته من خلا عاطفی داشتم انکار نمی کنم اما حرفم اینه بخاطر اون خلا سمتش نرفتم بخاطر اینکه بهش واقعا علاقمند شدم باهاش موندم وگرنه اگه فقط بحث خلا بود چرا دیگرانی که از شوهرم به مراتب خیلی شرایط بهتر داشتن و بیشترم ابراز علاقه میکردن رو قبول نکردم..))

    اون زمان چرا بهش علاقه مند شدی. خوبیهای اون زمانش یا صفاتی که باعث شد تو خواستگارهای دیگرت را که بمراتب بهتر از همسرت بودند را رد کنی چی بودند؟(تصمیم گیری بر اساس احساس)

    ((منکه همون پستای اول گفتم برای ادامه این زندگی مبنا رو روی پذیرشش بدون تغییر میزارم اماا تلاشمم برای بهتر کردنش یا تغییرش میکنم اگه شد چه بهتر نشدم همینجوری قبول.. چرا؟.. چون با اینکه میدونم این ززندگی لیاقتم نیس اما اینو میدونم واقعا نمیتونم ازش دل بکنم..))

    ایا در این مورد تحقیق کردی؟ میدونی پذیرش یه ادم مشکل دار و زندگی با اون به چه اندازه سخت و ازار دهندست؟ ایا میدونی تغییر دادن حتی یه عادت کوچک در دیگری تا زمانی که خودش نخواهد به چه اندازه زمان بر و طاقت فرساست ؟
    ولی کلا این پاراگراف نشان دهنده اینه که شما نه تنها به خودت علاقه نداری بلکه حتی از خودت هم بدت میاد.

    کدوم ادمی هست که حاضر بشه خودش را وارد یه همچین شرایط سخت و اذیت کننده ای قرار بده تنها به این دلیل که نمیتونم از ادمی که پر از ایراد هست دل بکنم؟

    ((من قصدم اینه اگه برگشت این بار بجای اینکه همه توجه انرژیمو معطوف اون کنم و وقتی سرخورده میشم غر بزنم بهش بجای اینکارا یه محبت کنترل شده ای بهش داشته باشم غر زدن و توقع داشتنو کلا حذف کننم و تمرکزمو از روی اون بزارم رو خودم و اهداف خودم و بیشتر درگیر کارای خودم باشم در عین حال همسر شادی هم براش باشم که براش کم نمی زاره اما زیادم نمیزاره فکر میکنم اینجوری کم کم اونه که کنجکاو میشه به من و کارام و اینکه چراا کاریش ندارم اما باهاش خوبم هستمم و جذبم میشه.. و احتمالا خودش خودبه خود بعد یه مدت تمایلش به اینکه وقت بیشتری رو با من بگذرونه نشون میده..))

    چطور میخوای همسر شادی باشی در حالی که سرخورده شدی و توجهی بهت نمیشه؟ چطور میخوای روی اهدافت تمرکز کنی در حالی که از نظر روانی تحت فشاری؟ تنها در صورتی میتونی این کارها را بکنی که تظاهر کنی . اونوقت بعد از مدتی همسرت متوجه میشه و باز هم بیشتر ازت دور میشه.


    راه برگشت جان میفهمم که میخوای همسرت را برگردونی ولی هر کاری راهی داره. این چیزهایی که نوشتی بیشتر شبیه رویاست تا واقعیت.

    متاسفانه عدم عزت نفس عدم اعتماد به نفس وابستگی مهرطلبی عدم مهارت ارتباطی و اجتماعی در تمام نوشته هات از ابتدا تا اینجا وجود داره.

    میخوای همسرت برگرده؟ استینهاتو بالا بزن و این ضعفها را در وجودت درست کن.
    اول تغییر را ازخودت شروع کن. اینجور حتی اگه همسرت برنگرده هم باز میتونی خیلی قوی باهاش کنار بیای.

    نگران نباش که همسرت بهت سرد بشه.
    معمولا در چنین شرایطی مردها به شدت از دست همسرانشون عصبانی هستند و زنها با واسطه فرستادن و خواهش و التماس بیشتر خودشون را از چشم طرف میاندازند. ولی با گذشت زمان کم کم خشمشون میشینه و اون موقعست که میشه کاری کرد.

  10. 2 کاربر از پست مفید آنه ماری تشکرکرده اند .

    نیکیا (چهارشنبه 14 آذر 97), راه برگشت (جمعه 16 آذر 97)

  11. #66
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    ممنون آنه ماری عزیز بابت نظر و راهنماییتون

    الان یکم بهم ریختم وگرنه جواب سوالاتتون رو سر فرصت میدم فقط یچیزی تا اون موقع باز میگم من خودمو دوس دارم بخاطر اینکه با وجود همه سختی هایی که از بچگی داشتم همیشه بچه نمونه ای تو فامیل خانواده بودم در اوج طلاق پدر مادرم تا سالها بعدش وسط اون جنگ دعواها درس میخوندم و شاگرد اول میشدم هر سال به بیراهه نمیرفتم هیچوقت بهترین دانشگاها قبول شدم بهترین خونه داریو هنرو یاد میگرفتم مهارتهای مختلف یاد میگرفتم سر کار میرفتم رو اخلاقم خیلی کار میکردم و برای رسیدن به هر چی خیلی زحمت کشیدم با وجود جو بدی که توش بودمو کمبودا حتی تو روابط احوال پرسیم با پسرای فامیل اونقد مقید رفتار میکردم که کوچیکترین حرفی درباره بچه طلاق و اآثارش دربارم نزنن اینجوری شدم دختر نمونه فامیل .. خودمو بخاطر اینا دوس دارم و البته چیزای دیگه که الان حال مناسبی ندارم بگم و تمررکزشو..

    ببخشید یکم خوود شیفتانه شد.. تنها بیراهه زندگی من شوهرم بود شاید که اونم ازش پشیمون نیستم

    کسی که دوسش ندارم خودم نیستم شاید بشه گف مادرمه چون همیشه همه رو آزار داده..

    خواستم بگم مشاور بهم خبر داد که با شوهرم تلفنی حرف زده گفته خیلیی دلش از تو و خانوادت پره ودلش شکسته گفته من منتظر بودم یبار خانوادش( احتمالا منظورش مادرمو برادرم) بیان از دلم در بیارن اونا اصلا براشون هیچی مهم نیس یبار معذرت نخواستن درست درباره منم گف اونم روز دعوا طرف برادرش گرفت به من گفت برو خیلی بیخیال بودن همشون من اوایل منتظرشون بودم اما الان دیگه خیلی دیره .. مشاور گف اصلا تو فکر آشتی نیس .. به مشاور گفته پیشتون میام اما زمانشو الان نمیتونم بگم باشه همون نامه دادگاه اومد میام ( فک کنم مشاور گفته شما حتی بخواید طلاقم بگیرید دادگاه باز ارجاعتون میده پیش ماا خوب بجاش الان بیاید اونم در جواب اینوو گفته)
    مشاور پرسیذه شما دنبال طلاقید؟ گفته نه اصللا خودش بره دادگاه یا بره مهریشو بزاره اجرا .. مشاور گف بنظرم برو باهاش حرف بزن این خیلی وقت پیش منتظرت بوده هرچند که الانن میگه دیگه خیلی دیره اما برو ..

    ازینور بعد مدت ها اومدم با مادرم حرف زذم با منطق نرمش التماس گریه دلیل توضیح هر چی به ذهنم رسید به کار بردم تا راضیش کنم با شوهرم حرف بزنه نه اینکه معذرت بخواد با منتشو بکشه نهه .. فقط گفتم بهش اینو بگو که تو این خونه هنوز جا داره و تو پذیراشی .. گف هیچوقت دیگه نمیخوام ببینمش اگه میخوادت فقط خوودت باهاش برو دیگه از خانواده خبری نیس.. ینی حتی به فرض محااااال اگه شوهرمم اشتی کنه مادرم گفته دیگه جایی تو این خونه نداره.. گفته حتی عروسی هم برات بگیرن من نمیام..
    فک میکردم وقتی برای اولین بار به مادرم بگم تو این پنج ماه چه مریضی هایی گرفتم از غصه ی ززیاد بخاطر منم شده یکم کوتاه میاد اما مثه همیشه اونم غرورشو انتخاب کرد..

    به شدت بهم ریختم واقعا انتظار این برخورد شدیدو از مادرم نداشتم دیگه همه چی بنظر محال میاد حتی شوهررمم کوتاه بیاد بعد بهش چی بگم ؟ بگم خانوادم هم روت چاقو کشیدن هم نمیخوانت ؟ فققط من هستم تنها بدون عروسی؟


    ( اشتباه من این بود همه بدی هایی که شوهرمو مادرش کردنو رو کاغذ با جزییات نوشته بودم که به پدر شوهرم نشون بدم مادرمم از هیچ کدوم خبر نداشته و چندماه پیش نوشته ه هارو پیدا میکنه میخونه و از همه چی باخبر میشه و ازینکه شوهرم پشتت سرش فحش رکیکک (ج...) داده بهشم خبر دار میشه اینه که هیچ جوره نمیتونم دیگه آرومش کنم از قبلم که دلش پر بوده ) حالا شوهرمم که خبر نداره مادرم ازین مسایل با خبر شده و عصبانیه اگه بفهمه هم که من نوشتم و مادرم از نوشته های من فهمیده که دیگه بدتر میشه..
    همه چی مثل یه کلاف بهم پیچیدس اصلا نمیدونم چیکار کنم دیگه.............

  12. 2 کاربر از پست مفید راه برگشت تشکرکرده اند .

    Quality (شنبه 17 آذر 97), نیکیا (شنبه 17 آذر 97)

  13. #67
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 اردیبهشت 03 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1393-6-17
    نوشته ها
    141
    امتیاز
    8,913
    سطح
    63
    Points: 8,913, Level: 63
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    597

    تشکرشده 274 در 108 پست

    Rep Power
    31
    Array
    خانوم راه برگشت سلام


    ببخشید چند تا مطلب بود میخواستم بگم هم برای مشکلتون هم نظرات دوستان ولی یمقدار شرایط خودم هم مناسب نبود نشد. اما


    اولا تبریک میگم قدمی برداشتید و زندگیتون رو دوست دارید. بنظرم کمی روحیتون رو بهبود بدید. باور کنید یکم اگه بتونید خونسرد باشید میتونید مشکلاتو قدم قدم حل کنید. طبیعیه که مشکلات یه شبه حل نمیشن و باید یکی یکی حل بشن. واکنش اطرافیان الان اگه اینطوره نا امید و پریشون نشید. این قدم اول شما بود.


    خیلی وقتا آدما از روی حرص هر چقدرم اصرار میکنید یه دندگی میکنن اما یدفه میبینید مشکلات طوری حل میشن که فکرشم نمیکردید. این بارها دیدم که اتفاق افتاده. پس خونسرد باشید


    ممکنه هم همسرتون هم مادرتون یه وقتی در یه شرایطی یه حالتی قرار بگیرن یدفه موضعشون عوض بشه. یکی از خصوصیات خشم و لجبازی افراطی اینه که درون خودشونم بعد مدتی خسته میشه و ممکنه همونطور که یه دفعه عصبانی شدن و لج کردن یدفه هم آروم بشن.


    خیلی از برداشتهاشون بخاطر سو تفاهم و بزرگ دیدن مشکله. اگه شرایط گفتگوی سالم پیش بیاد ممکنه رفع بشه. در مورد اون یاد داشتی که مادرتون دیدن بهشون بگید یکم لج کرده بودید و بزرگنمایی کردید و اونطوری که نوشتید نبوده. سعی کنید خیلی دقت کنید ازین موارد پیش نیاد. همسرتون هم خیلی اشتباه کردند. البته نباید بخاطر اینها زندگیتون رو آتیش بزنید. درسته ممکنه همینطور که خیلی جاها رفتار بسیار زشت و نادرستی داشتند، خیلی جاها هم حق داشته باشن اما دلیل نمیشه که ایشون هم همه این مشکلاتو بزاره و زندگیش رو مختل کنه.


    همینطور که مشخص بود همسرتون از موضع شما و دفاع نکردن شما ناراحتن. حالا کاری به این نداریم که درست فکر میکنن یا نه یا اینکه شما کوتاهی کردید یا نه. چون از دو جهت تحت فشار بودید. بهر حال کمی مهارت لازمه که حل بشن اینا با گفتگو


    در مورد مراسمو اینا باید بگم که والا الان خیلیام هستن اصلا مراسم نمیگیرن یا ساده میگیرن. الان خیلیام هستند که موقع ازدواج بعضی نزدیکان فقط عقده گشایی میکنن و نمیان . این مشکلاتو خیلیا دارن. پس خیلی هم ناراحت نباشید.


    اینکه مادرتون گفتن جایی نداره همسرتون هم حرف الانشه . دیگه ازین بدتر که نمیشه. شاید یه شرایطی بشه بوجود آورد کمی بهتر بشن.


    مشاور شما چه خصوصیاتی داشت؟ ضمن گفتن صحبتهای همسرتون به شما میخوام بدونم مشاور به همسرتون چی گفت و به شما چی گفت؟


    صبور باشید. چون شما گفتید دختری هستید که بیراهه نرفتید و هدفتونم سرگرمی و ... نبوده و میخواید زندگی کنید و از همه مهمتر توکل به خدا کردید و زندگیتونو دوست دارید پس نا امید نباشید.


    یه اشاره ای میکنم به کلام خدا کمی بهش فکر کنید و نا امید نباشید:



    ای مردم! اندرزی از سوی پروردگارتان برای شما آمده است؛ و درمانی برای آنچه در سینه‌هاست؛ (درمانی برای دلهای شما؛) و هدایت و رحمتی است برای مؤمنان! (یونس – 71)


    ما قرآن را برای تذکّر آسان ساختیم؛ آیا کسی هست که متذکّر شود؟! (قمر -17)


    کسانی که گفتند: «پروردگار ما اللّه است»، سپس استقامت کردند، نه ترسی برای آنان است و نه اندوهگین می‌شوند. (احقاف - 13)
    آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن می‌مانند؛ این پاداش اعمالی است که انجام می‌دادند. (احقاف - 14)



    بدانید زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخرفروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى که محصولش کشاورزان را در شگفتى فرو می ‏برد، سپس خشک می ‏شود بگونه‏اى که آن را زردرنگ مى‏بینى؛ سپس تبدیل به کاه می شود! و در آخرت، عذاب شدید است یا مغفرت و رضاى الهى؛ و (به هر حال) زندگى دنیا چیزى جز متاع فریب نیست! (21-حدید)

    به پیش تازید براى رسیدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى که پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمین است و براى کسانى که به خدا و رسولانش ایمان آورده‏اند؛ آماده شده است، این فضل خداوند است که به هر کس بخواهد می دهد؛ و خداوند صاحب فضل ‏عظیم است! (21-حدید)
    هیچ مصیبتى نه در زمین و نه در نفسهاى شما [= به شما] نرسد، مگر آنکه پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابى است. این [کار] بر خدا آسان است. (22-حدید)



    همانها که بخل می ‏ورزند و مردم را به بخل دعوت می ‏کنند؛ و هر کس (از این فرمان) روى‏گردان شود، (به خود زیان می ‏رساند نه به خدا)، چرا که خداوند بی ‏نیاز و شایسته ستایش است! (24-حدید)



    آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: «ایمان آوردیم‏»، به حال خود رها می ‏شوند و آزمایش نخواهند شد؟! (2 - عنکبوت)


    ما کسانى را که پیش از آنان بودند آزمودیم (و اینها را نیز امتحان می ‏کنیم)؛ باید علم خدا درباره کسانى که راست می گویند و کسانى که دروغ می ‏گویند تحقق یابد! (3 - عنکبوت)



    پس به یاد من باشید، تا به یاد شما باشم! و شکر مرا گویید و (در برابر نعمتهایم) کفران نکنید! (152-بقره)


    اى افرادى که ایمان آورده ‏اید! از صبر (و استقامت) و نماز، کمک بگیرید! (زیرا) خداوند با صابران است. (153-بقره)

    و به آنها که در راه خدا کشته می ‏شوند، مرده نگویید! بلکه آنان زنده ‏اند،ولى شما نمی ‏فهمید! (154-بقره)


    قطعا همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، و کاهش در مالها و جانها و میوه‏ها، آزمایش مى‏کنیم؛ و بشارت ده به استقامت‏ کنندگان! (155-بقره)

    آنها که هر گاه مصیبتى به ایشان می ‏رسد، می ‏گویند: «ما از آن خدائیم؛ و به سوى او بازمی ‏گردیم!» (156-بقره)

    اینها، همانها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده؛ و آنها هستند هدایت‏یافتگان! (157-بقره)



    شیطان گفت: «اکنون که مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقیم تو، در برابر آنها کمین مى کنم! (16-اعراف)


    سپس از پیش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغشان مى‏روم؛ و بیشتر آنها را شکرگزار نخواهى یافت!» (17-اعراف)


    ( و خداوند ) فرمود: «از آن (مقام)، با ننگ و عار و خوارى، بیرون رو! و سوگند یاد مى‏کنم که هر کس از آنها از تو پیروى کند، جهنم را از شما همگى پر مى‏کنم! (18-اعراف)


    پرهیزگاران هنگامی که گرفتار وسوسه‌های شیطان شوند، به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) می‌افتند؛ و (در پرتو یاد او، راه حق را می‌بینند و) ناگهان بینا می‌گردند. (اعراف - 201)
    آیا خداوند برای (نجات و دفاع از) بنده‌اش کافی نیست؟! امّا آنها تو را از غیر او می‌ترسانند. و هر کس را خداوند گمراه کند، هیچ هدایت‌کننده‌ای ندارد! (زمر - 36)


    و هنگامى که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعاى دعا کننده را، به هنگامى که مرا می خواند، پاسخ می ‏گویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند)! (186 – بقره)



    با عزم و اراده به جنگ سستی ها برو(امام علی (ع)).به هیچکس امید نداشته باش به غیر از خدا حتی برای کوچکترین چیز حتی در بهترین حالت.با خدا رفیق باش تا توی تنگناها احساس ناتوانی نکنی.
    ویرایش توسط Quality : شنبه 17 آذر 97 در ساعت 02:05

  14. کاربر روبرو از پست مفید Quality تشکرکرده است .

    راه برگشت (شنبه 17 آذر 97)

  15. #68
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 09 اسفند 98 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1396-5-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    3,016
    سطح
    33
    Points: 3,016, Level: 33
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    15

    تشکرشده 134 در 77 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط راه برگشت نمایش پست ها
    شوهرم تلفنی حرف زده گفته خیلیی دلش از تو و خانوادت پره ودلش شکسته گفته من منتظر بودم یبار خانوادش( احتمالا منظورش مادرمو برادرم) بیان از دلم در بیارن اونا اصلا براشون هیچی مهم نیس یبار معذرت نخواستن درست درباره منم گف اونم روز دعوا طرف برادرش گرفت به من گفت برو خیلی بیخیال بودن همشون من اوایل منتظرشون بودم اما الان دیگه خیلی دیره ..
    همونطور که می بینید ، دقیقا همون حرف هایی رو که پیش بینی کرده بودم زد!

    پیشگو و کف بین نیستم ولی شرایط مشابه رو تجربه کردم و پیش بینی شوهرتون برام ساده بود. البته راهکار رو هم داده بودم ولی ظاهرا شما توجهی ندارید. برگردید و راهکاری رو که در صفحات قبل داده بودم مجددا بخونید.

    اینکه شوهرتون گفته دیگه دیره ، خیلی جدی نیست و هنوز راه داره.

    نقل قول نوشته اصلی توسط راه برگشت نمایش پست ها
    مشاور پرسیذه شما دنبال طلاقید؟ گفته نه اصللا خودش بره دادگاه یا بره مهریشو بزاره اجرا ..
    این خبر خوبیه!!

    معناش اینه که حالا حالاها وقت دارید و طلاق در یکسال آینده هم اتفاق نمی افته. پس نیازی نیست که آشفته باشید یا عجله داشته باشید.


    نقل قول نوشته اصلی توسط راه برگشت نمایش پست ها

    فک میکردم وقتی برای اولین بار به مادرم بگم تو این پنج ماه چه مریضی هایی گرفتم از غصه ی ززیاد بخاطر منم شده یکم کوتاه میاد اما مثه همیشه اونم غرورشو انتخاب کرد..

    به شدت بهم ریختم واقعا انتظار این برخورد شدیدو از مادرم نداشتم دیگه همه چی بنظر محال میاد حتی شوهررمم کوتاه بیاد بعد بهش چی بگم ؟ بگم خانوادم هم روت چاقو کشیدن هم نمیخوانت ؟ .
    خوب در صفحات قبل گفته بودم که همه ی اطرافیان (بجز پدرتون) در حال بچه بازی و کینه توزی هستن. البته باز گفته بودم که اونها رو حتی برای عذر خواهی وارد نکنید. ظاهرا شما از اون افرادی هستید که باید هر چیزی رو خودتون تجربه کنید و تا به سرتون نیاد ، تمایل ندارید از تجارب دیگران استفاده ای بکنید. انتخاب با خودتون هست. ولی اگر اندکی دقت کنید بنده این مساله رو پیش بینی کرده بودم.


    نقل قول نوشته اصلی توسط راه برگشت نمایش پست ها

    همه چی مثل یه کلاف بهم پیچیدس اصلا نمیدونم چیکار کنم دیگه.............
    تا زمانی که پای دیگران رو به مشکل تون باز می کنید ، بله! میشه
    کلاف بهم پیچیده.

    گفته بودم که پای دیگران رو حتی برای عذرخواهی هم باز نکنید. اطافیان شما امتحان خودشون رو پس دادن و برای من واضحه که نه تنها کمک نخواهند بود بلکه مدام مشکلات جدید پیش میارن. البته ممکنه بعد از تلاش بسیار موقتا یک کم خوب بشن ، ولی مجددا به حالت اول برمی گردن و مشکلات جدید و بدتر پیش میارن. من تجارب این قبیل روابط رو که دیگه چرکین شده ، به شما گفتم. حالا شما ممکنه بخای استفاده نکنی و دونه دونه خودت تجربه بفرمایی!!

    ویرایش توسط behzzad : شنبه 17 آذر 97 در ساعت 06:06

  16. 2 کاربر از پست مفید behzzad تشکرکرده اند .

    Quality (شنبه 17 آذر 97), راه برگشت (شنبه 17 آذر 97)

  17. #69
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 09 اسفند 98 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1396-5-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    3,016
    سطح
    33
    Points: 3,016, Level: 33
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    15

    تشکرشده 134 در 77 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط گیسو کمند نمایش پست ها

    اما جدا شما فکر میکنی علت مشکلاتتون ندونستن قلق همسرتون بوده !!

    راه برگشت عزیز اگر برادر شما وسط حیاطتون می ایستاد و دو تا هم مشت از همسرت میخورد بازم شما در همین جایی که الان ایستادید بودید .
    اون اتفاق بسیار مخرب بوده و احتمالا تا آخر عمر طرفین ، اثرش پاک نمیشه. مثلا به دلیل اینکه ما فرهنگ عذرخواهی و جبران کردن رو نداریم و مثلا به این دلیل که باز هم رفتارهای زشت جدید از سوی دو طرف ماجرا تکرار خواهد شد. ولی اینکه شما بگید اگر 2 تا مشت هم میزد چیزی عوض نمیشد ، یعنی اینکه این ماجرا (و ماجراهای اشتباه مشابه) ، اثری ندارن؟

    البته که دونستن قلق همسر میتونه تا حد فوق العاده زیادی ، مشکلات رو تلطیف کنه.

    نقل قول نوشته اصلی توسط گیسو کمند نمایش پست ها

    مشاور شما خیلی دقیق بهتون گفتن .
    چرا مقاومت میکنید
    میدونم میخواهی بگی من شرایطم رو بهتر میدونم ،،
    اعتماد 100 درصد به مشاوران ، از اشتباهات رایج هست. در سواد مشاورین شک زیادی وجود داره (خوندن تئوری های غربی و اعمال اون بدون توجه به فرهنگ ، مذهب و رسوم ایران). بعلاوه این مشاورین اکثرا خودشون در زندگی ها شون مشکلات لاینحل دارن. من از نزدیک چند نفری رو میشناسم. حتی برخی از اونا در امریکا استاد روانشناسی هم هستن!!!

    به تجربه متوجه شدم که یک بزرگتر خیرخواه ، یک فردی که نسبت خونی با هیچ یک از طرفین نداره (مثل ریش سفیدان شهر یا محل) بهترین فرد برای مشورت هستن.


    نقل قول نوشته اصلی توسط گیسو کمند نمایش پست ها

    تو که خودت به خودت رحم نمیکنی و خودت رو انرژی و آیندتو به حراج گذاشتی یکی دیگه چهطور بهت رحم کنه چهطور دوستت داشته باشه ?


    مگه تو سوپر منی که بتونی اینهمه مشکلات و معذلات رو حل کنی ?!
    البته که شرایط صاحب تاپیک بد هستش. ولی پیشنهاد دقیق شما چی هست؟؟

    متوجه هستم که میخواهید ایشون رو به تفکر وادار کنید. این خوبه. ولی راهکاری ارائه نمی دید. اکثرا این قبیل نظرات ، طرفین رو به سمت جدایی سوق میده و عملا وضع شون رو بدتر هم میکنه.


    نقل قول نوشته اصلی توسط گیسو کمند نمایش پست ها

    فردای روز میگی دارم اذیت عذاب میکشم ، خسته شدم از تنهایی
    همسرم جواب تلفنامو نمیده
    همسرم سرکار نمیره
    همسرم با من حرف نمیزنه
    همسرم مدام عصبانیه
    همسرم شبا دیر میاد
    ووو...

    این قبل مسائل در بسیاری از زندگی ها هستش و فقط راهکارهای بلند مدت داره. به خاطر اینا بنده توصیه به طلاق نمی کنم. میدونم که شما هم قصد ندارید که به طلاق توصیه کنید. ولی وقتی راهکار مشخصی ارائه نمیدید ، عملا دارید با شمردن مشکلات ریز و درشت که معمولا در همه ی زندگی ها هستش ، مساله رو برای صاحب تاپیک پیچیده تر می کنید.

    این قبل مشکلات رو همه ما کم و بیش داریم و فقط به مرور زمان حل میشه. بنده تمرکزم رو گذاشته بودم روی موارد بحرانی تر امروز. سایر مشکلات باید به تدریج و در آینده حل بشه. نمیشه همه چیز رو به حالت آرمانی درآورد و بعد بگیم خوب بفرمایید حالا زندگی کنید.


    نقل قول نوشته اصلی توسط گیسو کمند نمایش پست ها

    قلق همسر شما اینه :
    شما چیز جذاب تری براش داشته باشی ، نسبت به :
    دوستاش »» که با هم حشیش و گل میکشن و الکل هم و هیچ مسئولیت و زحمتی هم برای هم ندارن .
    موسیقی و سودای شهرت
    و...
    براش هیچ مسئولیتی ایجاد نکنی وگرنه براش حکم آویزون و سربار رو خواهی داشت
    ( توقع دیدار ، گردش ، تا دیروقت بیرون نبودن ، سوال پرسیدن از کارهاش و هیچی نداشته باشی ،
    یعنی از هفت دولت آزاد باشه )
    مطالب فوق بسیار نادرست و بی پایه هستش. شوهر ایشون در حال حاضر اشتباهاتی دارن که میتونه به مرور زمان حل بشه. ولی اینا قلق نیستن که!!

    در واقع شما دارید مفهوم قلق رو به مسخره می گیرید. بعلاوه نوعی نا امیدی کاذب به صاحب تاپیک میدید. بحث اعتیاد هنوز به بنده ثابت نشده. اگر هم ثابت بشه باز میگم در درجه ی اول باید تلاش کنیم به تدریج شوهر ایشون ترک بکنه. کسی نگفته قلق شوهر ایشون باید تحمل اعتیاد و رفیق بازی نامتعارف باشه. اینا بحث های سطحی و گمراه کننده هستش. البته توی این وبسایت طرفدار زیاد داره و از لایک هایی که شما دریافت کردید مشخصه.


    نقل قول نوشته اصلی توسط گیسو کمند نمایش پست ها

    برای کسی که جذب رفیق و بیکاری و بی مسئولیتی و بدتر ازون حشیش و.. هست تو چیکار میتونی بکنی که برای او دلپسند باشه ? تا کی میتونی ?


    این شوخیا چیه! البته که میشه کارهایی کرد. بستگی داره که دقیقا وضعیت مصرف مواد مخدر توسط شوهر ایشون چی باشه. دلیل اون مصرف چی باشه. وضعیت شغل و امید به آینده ی ایشون چی باشه.

    شاید مشکل شوهر ایشون و برخی سوء رفتارها (الکل و مواد مخدر) بی ربط به وضعیت زندگی مشترکش نباشه!


    نقل قول نوشته اصلی توسط گیسو کمند نمایش پست ها

    اینها رو بپذیر ( مشکلات همسر )
    روی خودت کار کن ( مشکلات خودت )
    بعدش هر تصمیمی بگیری زیاد فرقی نمیکنه . الهی که همه چیز ختم به خیر بشه .

    یعنی چی که باید صاحب تاپیک اینا رو به عنوان پیش فرض بپذیره؟؟
    یعنی چی که بعدش هر تصمیمی بگیره فرق زیادی نداره؟؟ بعدش با این وضعیت استدلال ، میفرمایید
    الهی که همه چیز ختم به خیر بشه

    پست شما به رغم برخی نکات مثبت به نظر بنده بیشتر زیانبار هستش تا کمک کننده. البته این نظر منه و شما میتونید پست های مشابه این رو مدام بنویسید و ادامه بدید. همفکران شما هم می تونن زیر هر پست شما 50 تا لایک بزارن. ولی با این کارا شک دارم که به صاحب تاپیک کمک خاصی بکنید!
    ویرایش توسط behzzad : شنبه 17 آذر 97 در ساعت 15:01

  18. 2 کاربر از پست مفید behzzad تشکرکرده اند .

    Quality (یکشنبه 18 آذر 97), راه برگشت (شنبه 17 آذر 97)

  19. #70
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Quality نمایش پست ها
    خانوم راه برگشت سلام


    ببخشید چند تا مطلب بود میخواستم بگم هم برای مشکلتون هم نظرات دوستان ولی یمقدار شرایط خودم هم مناسب نبود نشد..
    سلام آقای Quality خدا بد نده امیدوارم حالتون مساعد باشه . ممنونم مثه همیشه نظرتون آرامش بخش و امیدوار کننده بود .. مخصوصا آیات.. واقعا بی نهایت ممنونم..

    نقل قول نوشته اصلی توسط Quality نمایش پست ها


    یکی از خصوصیات خشم و لجبازی افراطی اینه که درون خودشونم بعد مدتی خسته میشه و ممکنه همونطور که یه دفعه عصبانی شدن و لج کردن یدفه هم آروم بشن.

    چند ماهه از خوندن اون نوشته ها میگذره اما نه تنها اروم نشده کینش بزرگتر هم هر دفه داره میشه .. نمیدونم اگه رفتم دیدن شوهرم بهش بگم مادرم همه چیزو فهمیده بخاطر همین اونقد عصبانیه که پا پیش نمیزاره؟ اینجوزی شوهرم از من متنفر تر میشه که چرا همه چیزو با جزییات نوشتم .. اگه ام نگم که درک نمیکنه جرا مادرم پیش قذم نشد..

    خیلی از برداشتهاشون بخاطر سو تفاهم و بزرگ دیدن مشکله. ..در مورد اون یاد داشتی که مادرتون دیدن بهشون بگید یکم لج کرده بودید و بزرگنمایی کردید و اونطوری که نوشتید

    یادداشت که چه عرض کنم بیست سی صفحه بدی بود هر چی میومدم توجیح کنم براش قبول نمیکرد باور نمیکرد هی مساله دیگه رو میگف یکی دو تا هم نبود که مغزم سوت کشید از بس براش توصیح دادم و قبول نکرد دقیقا جمله شما رو گفتم هر جی گفتم بخدا پیاز داغشو زیاد کردم که به پدرش نشون بدم باور نکرد.. بازم سعیمو میکنم
    در مورد مراسمو اینا باید بگم که والا الان خیلیام هستن اصلا مراسم نمیگیرن یا ساده میگیرن. ..
    مساله قبول من نیس آخه.. میدونم حتی اگه منم بگم اصلا مراسم نمیخوام نه شوههرم نه خانوادش قبول نمیکنن

    شوهرم منو بدون خانوادم اصلا نمیخواد .. با خانوادمم شاید دیگه نحواد اما بدون اونا رو مطمینم نمیخواد


    مشاور شما چه خصوصیاتی داشت؟ ضمن گفتن صحبتهای همسرتون به شما میخوام بدونم مشاور به همسرتون چی گفت و به شما چی گفت؟
    راستش مشاور تلفنی بهم اطلاع داد در حد چند دقیقه باهام حرف زد جزییاتو هنوز خودمم اطلاع ندارم منتطرم این روزا یوقت بهم بده که کامل ازش بپرسم بعد برم پیش همسرم ینی این پیشنهاد خودم بود مشاورم گف خوبه بیا اومدی باز ازینحا به همسرت زنگ میزنم.. مشاورم شادو پرانرزی اما خیلی رکه.. گفته بود رابطه تو همسرت مثه کودک و والده.. گف باید بری سر کار خوودتو از وابستگی در بیاری در عین اینکه داری برای نحات زندگیت تلاش میکتی .. گف شاید در حقیقت از شوهرت سر باشی اما جوری رفتار میکنی که رفتارت اینو نشون نمیده.. گف شوهرت امادگی ازداوج نداشته یجورایی تو مجبورش کردی با اینکه خودشم میخواسته بخاطر همین یه لحظه عاشقه یه لحظه متنفر ..

    .

  20. کاربر روبرو از پست مفید راه برگشت تشکرکرده است .

    Quality (یکشنبه 18 آذر 97)


 
صفحه 7 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.