IMG_20211020_192304.jpg
شهید ابراهیم همت
معیار خدا، دلبستگی ماست.
دل گیر نباش.
دلت که گیر باشد رها نمیشوی، یادت باشد. خدا بندگانش را با آنچه به آن وابسته اند می آزماید
تشکرشده 1,776 در 732 پست
IMG_20211020_192304.jpg
شهید ابراهیم همت
معیار خدا، دلبستگی ماست.
دل گیر نباش.
دلت که گیر باشد رها نمیشوی، یادت باشد. خدا بندگانش را با آنچه به آن وابسته اند می آزماید
ویرایش توسط Mvaz : چهارشنبه 28 مهر 00 در ساعت 20:00
gholam1234 (چهارشنبه 28 مهر 00), miss seven (پنجشنبه 29 مهر 00), باغبان (شنبه 20 آذر 00), سحر بهاری (شنبه 06 آذر 00), طنین باران (پنجشنبه 16 دی 00)
تشکرشده 1,776 در 732 پست
به گزارشافکارنیوز،حبیب الله مهری در گوگل پلاس نوشت:: در تفحص _ شهدا، دفترچه یک شهید ۱۶ ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد. گناهان یک هفته او اینها بود:
شنبه: بدون وضو خوابیدم.
یکشنبه: خنده بلند در جمع.
دو شنبه: وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم.
سه شنبه: نماز شب را سریع خواندم.
چهارشنبه: فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت.
پنجشنبه: ذکر روز را فراموش کردم.
جمعه: تکمیل نکردن ۱۰۰۰ صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات.
راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده در سطر آخر افزوده بود: دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم…
باغبان (شنبه 20 آذر 00), سحر بهاری (شنبه 06 آذر 00), طنین باران (پنجشنبه 16 دی 00)
تشکرشده 983 در 394 پست
تشکرشده 1,776 در 732 پست
باغبان (پنجشنبه 16 دی 00), طنین باران (پنجشنبه 16 دی 00)
تشکرشده 6,798 در 2,375 پست
مادران شهدا :
مادران شهدا
Mvaz (یکشنبه 19 دی 00), طنین باران (یکشنبه 19 دی 00)
تشکرشده 1,776 در 732 پست
یک تکه از ماه (شهید حمید باکری)
به مناسبت سالروز شهادت شهید حمید باکری
یک تکه از ماه (شهید حمید باکری)
باغبان (جمعه 20 اسفند 00)
تشکرشده 1,776 در 732 پست
شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید منوچهر مدق
شام می خوردیم که زنگ زد. اف اف را برداشتم. گفتم: « کیه؟»
گفت: « باز کنید لطفاً.»
پرسیدم: « شما؟»
سربه سرم می گذاشت. یک سطل آب کردم، رفتم بالای پله ها، گفتم « کیه؟» تا سرش را بالا گرفت بگوید « منم»، آب را ریختم روی سرش و به دو آمدم پایین. خیس آب شده بود. گفتم: « برو همان جا که یک ماه بودی.»
گفت: « در را باز کن. جان علی. جان من.»
از خدایم بود ببینمش. در را باز کردم و آمد تو. سرش را با حوله خشک کردم. (1)
در بدترین روزها، با هم خوش بودیم
هر چه سختی بود با یک نگاهش می رفت. همین که جلوی همه بر می گشت می گفت: « یک موی خانم را نمی دهم به دنیا. تا آخر عمر نوکرش هستم»، خستگی هایم را می برد. می دیدم محکم پشتم ایستاده. هیچ وقت با منوچهر بودن برایم عادت نشد. گاهی یادمان می رفت چه شرایطی داریم. بدترین روزها را با هم خوش بودیم. از خنده و شوخی اتاق را می گذاشتیم روی سرمان. (2)
باغبان (شنبه 11 تیر 01)
تشکرشده 1,776 در 732 پست
شب جمعه شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات
شهید محمود کاوه
........
حکایت فرزندان فاطمه1،ص34
توسل
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود.
محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه".
گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم".
رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی.
محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط".
جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!".
گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه".
گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد".
گفتم:" چه کاری؟"
با حال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم".
منبع
باغبان (شنبه 11 تیر 01)
تشکرشده 1,776 در 732 پست
به مناسبت شهادت عباس بابایی در روز عید قربان، سخنان استاد عالی در اینستاگرام
باغبان (سه شنبه 21 تیر 01)
تشکرشده 1,776 در 732 پست
پانزده مرداد روز شهادت شهید عباس بابایی
برای ساخت حمام روستایی ها گل لگد می کردشهید بابایی زمانی که با هواپیما پرواز می کرد، در حین عملیات و آموزش هوایی، از آن بالا روستاهای دورافتاده را در میان شیارها و دره ها شناسایی و موقعیت جغرافیایی این روستاها را ثبت می کرد. آن گاه پس از اتمام ماموریت، وقتی که در پایگاه استقرار می یافت، به ماشین قدیمی که داشت سوار می شدیم و مقداری غذا، آذوقه و وسایل زندگی مانند قند و چایی برای روستایی ها بر می داشتیم و از میان کوه ها و دره ها با چه مشکلاتی رد می شدیم تا برسیم به روستایی که از روی هوا شناسایی کرده بود.می رفتیم آنجا و مردم روستاها من را با لباس روحانی و شهد را با لباس خلبانی می دیدند. این در صورتی بود که شاید آنها سال به سال با هیچ فرد روحانی و غریبه ای برخورد نمی کردند. خیلی برای روستایی ها جالب بود و شهید بابایی بعد از این که وسایلی را که آورده بودیم به روستایی ها می داد، از آنها می پرسید که چه امکاناتی کم دارند. مثلا روستایی ها می گفتند حمام نداریم و ایشان با پول خودش شروع می کرد برای آن ها حمام می ساخت و من به چشم خودم می دیدم که بابایی برای ساختم حمام با پای خودش گل لگدمال می کرد، حمام را می ساخت و برای برق آن، به علت این که روستا برق نداشت از پول شخصی خود موتور برق سیار می خرید و روشنایی آن ها را تامین می کرد که این پروژه حدود دو ماه طول می کشید.
منبع
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ویرایش توسط Mvaz : یکشنبه 15 مرداد 02 در ساعت 19:32
باغبان (یکشنبه 15 مرداد 02)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)