آونگ جان سلام روزتون بخیر
باور کنید من چند روزه بهش محبت میکردم و مهربون بودم
ما بحث نکردیم من گفتم برای زندگیمون میخوای چه کار کنی من امروز وقت گرفتم گفت من مشکل ندارم نمیام میخوام برم هوا عوض کنم از این جور حرفها
منم زیاد اصرار نکردم و خودم رفتم
مشاوره خوب بود ولی میگفت که خودش باید بیاد اولا وسواسش و اختلال روانی که داره باید قرص بخوره
به خودم هم گفت باید ببینی میتونی کنار بیای یا نه و اصول رفتاریت عوض بشه چیزاهایی که شما اینجا گفته بودید هم تقریبا ایشون هم تکرار کردن
راستی آونگ جان شما تحصیلاتتون چیه؟
همسرم که دیشب اومد خونه خیلی زیاد باهاش گرم نگرفتم فقط سلام و علیک و خوبی گفت چرا صبر نکردی با من بری گفتم تو که میگی مشکل نداری میگم بریم میگی من مشکل ندارم تو مشکل داری حالا که رفتم اومدم میگی چرا با من نرفتی
من واقعن نمیدونم دیگه چطور باید با تو باشم دارم میرم که مشکلاتم حل کنم که حداقل اگر توی زندگی با تو به نتیجه نرسیدم بتونم برای بعد از طلاق حداقل روحیه باز و بهتری داشته باشم و افسردگی به سراغم نیاد
گفت پس برو پیش وکیل بعد برو پیش روانشناس
بعد شروع کرد به اینکه تونمیخوای درست بشی تو همش اینطوری اونطوری
حتی یکبار هم نگفت اره من اشتباه دارم بعدم رفتیم طبقه بالا چون پدرش تنها بود با هم شام خوردیم طبق معلوم آخر سفره اومد و شام خوردیم من اومدم پایین اون بعد 45 دقیقه طبق معمول اومد پایین ... نشست جلوی تلویزیون و من هم خوابیدم صبح هم پاشدم صبحانه آماده کردم ببره ... یکم غرغر و ظرفها به هم میزد و در بهم میزد ورفت سر کار تا الان که دارم اینو مینویسم ... حالم بهتره یکم آروم هستم و دیشب یک فایل صوتی راز گوش کردم و به چیزهای خوب فکر کردم تا یکم روحیه ام بهتر بشه و شد ولی نمیدونم چرا میلی به همسرم ندارم که زنگ بزنم حالشو بپرسم وووو دوست ندارم این حالم از بین ببرم ....
علاقه مندی ها (Bookmarks)