راهنمایی کنید دیگه نمی دونم چه کنم الان 4 ماه میشه رو خودم کار کردم و خیلی تغییرات به وجود آوردم شوهرم هم کمی تغییر کرده اما خیلی کم تا کی ادامه داره ؟ اصلا درست میشه ؟
تشکرشده 3,304 در 1,073 پست
راهنمایی کنید دیگه نمی دونم چه کنم الان 4 ماه میشه رو خودم کار کردم و خیلی تغییرات به وجود آوردم شوهرم هم کمی تغییر کرده اما خیلی کم تا کی ادامه داره ؟ اصلا درست میشه ؟
تشکرشده 214 در 130 پست
سلام دوست عزیزم
کاش دوستان این تاپیک رو به فرشته مهربون یادآوری کنن که ایشون سر بزنن بهت.
خیلی بهت تبریک میگم بابت کارت.عزیزم به نظر من اصلا دیگه راجع به کارت باهاش صحبت نکن.بذار کاملا مستقل از هم باشین تو کار.
اگر اون چیزی پرسید فقط مختصر جوابشو بده.اون واقعا بخاطر اتفاقات قبلی نگران پیشرفتته و نمیخواد بهتر از اون کار کنی یا موفق تر از اون باشی.بنظرم حرفی از پیشرفتات نشه خیلی بهتره و طوری صحبت نکن که از خودت تعریف کرده باشی و یا از موفقیت هات گفته باشی.درعوض کار اونو باارزش نشون بدی.
- - - Updated - - -
سلام دوست عزیزم
کاش دوستان این تاپیک رو به فرشته مهربون یادآوری کنن که ایشون سر بزنن بهت.
خیلی بهت تبریک میگم بابت کارت.عزیزم به نظر من اصلا دیگه راجع به کارت باهاش صحبت نکن.بذار کاملا مستقل از هم باشین تو کار.
اگر اون چیزی پرسید فقط مختصر جوابشو بده.اون واقعا بخاطر اتفاقات قبلی نگران پیشرفتته و نمیخواد بهتر از اون کار کنی یا موفق تر از اون باشی.بنظرم حرفی از پیشرفتات نشه خیلی بهتره و طوری صحبت نکن که از خودت تعریف کرده باشی و یا از موفقیت هات گفته باشی.درعوض کار اونو باارزش نشون بدی.
zendegiye movafagh (پنجشنبه 27 تیر 92)
تشکرشده 3,304 در 1,073 پست
به همسرم اس ام اس دادم گفتم من گوشی رو قطع کردم که خدای نکرده حرفی نزنم که باعث رنجش شه
اونم گفت تو اگه به جایی برسی هیچ کی از دستت در امان نیست . برای خدا هم بنده نمیشی
فقط رو اعصاب منی من نمی دونم چه گناهی کردم که لایق شم تو با من اینطوری رفتار کنی
گفتم امیدورام خدا منو به جایی نرسونه که بخوام اونجوری شم
گفتم من فقط پیشنهاد دادم شرکت رو بگیرم به شرکت چشم ندارم اونم چون خودت گفتی میخوای منحلش کنی
گفت از حد خودت تجاوز نکن اعصاب منو به هم نریز
براش زدم
کنار تو آروم میام پا میذارم
چراغی تو دست شبا جا میذارم
به شوق تو عهدی با چشمات میبندم
دوباره به این دل به این عشق میخندم
به هرجایی هم که برسم بالاتر از جایگاهی نیست که در کنار تو دارم
گفتم از دست من ناراحت نباش
گفتم من هیچ وقت اندیشه آزار کسی رو نداشتم منم از خودم می پرسم چرا اینطوری شد؟
گفتم این روزا خیلی تنهام بغض میکنم
گفت خدا پشت و پناهت
گفتم خدا یه روز تو رو به من داد
گفت نیتت بد نبود عملت بد بود
گفتم از کارای خوبی هم که کردم نتیجه عکس گرفتم
گفتم دلم یه زنگیه خوب می خواست که با همه خوب باشیم حق داشته باشم ناراحت شم عصبانی شم آروم شم
این زندگیه خوبو داشتم
با تو با عشقت اخت گرفتم انس گرفتم دنیامو ساختم
میخوام روزهای شیرینمون برگرده
گفتم حتی پولهایی که مشتری ها میدن خوشحالم نمی کنه به اندازه 1درصد شرکتی که با تو داشتم
چون پشت اون پولا لبخند تو بود
دیگه هیچ چی مهم نیست مواظب خودت باش بای
دیگه جوابی نداد
من الان گیجم بهم بگید کجام ؟
آخر این زندگی رسیده ؟؟
تو شرکت تنها نشستم فقط اشک میریزم
این همون همسریه که به همه میگفت آرزو دارم هم چهره هم اخلاق بچمون به خانومم بره؟
این همونه که میگفت تو رو از جون خودم بیشتر دوست دارم ؟
باورم نمیشه
ویرایش توسط zendegiye movafagh : پنجشنبه 27 تیر 92 در ساعت 15:21
تشکرشده 214 در 130 پست
شوهرت خیلییییییییییی ازت ناراحته.این ناراحتی هم به نظر میاد در طولانی مدت ایجاد شده باشه.نه فقط واسه اون جمله ای که بهش گفته بودی تو دعوا.
خودت حس نکرده بودی؟یعنی واقعا رفتارات اذیتش میکرده؟
تشکرشده 3,304 در 1,073 پست
ما همه کارا رو با مشورت انجام میدادیم اما بعدش بعد از چند سال چند ماه پیش بهم گفت خیلی از کارها رو به زور به خاطر من تحمل میکرده و ازش پرسیده بودم خب چرا به من نگفتی اونم گفت چون دوست داشتم و از و عشق این کارها رو میکردم
حتی مسائل ساده مثل خونه گرفتن که خودش پیشنهاد داد نزدیک خونه مامانم اینا بگیریم اما بعد منت می ذاشت و میگفت کی میاد این کارو کنه ببین من چقدر دوست داشتم نزدیک خونه مامانت برات خونه گرفتم
یا مثلا آرایشگاهو الان بعد از چند سال میگه فلان قدر پول آرایشگاهت شد موقع عروسی بارها بهش گفته بودم اگه راضی هستی برم اون آرایشگاه برای عروسیمون اما الان میگه من ساده بودم میخواستم رضایتتو جلب کنم اما تو لیاقت نداشتی
ببین همه مسائل به ظاهر ساده اما بزرگ روی هم جمع شد و اون به من نگفته بود تو رفتارش هم نشون نمی داد
اما من زندگیمو دوست دارم همسرمو دوست دارم
خدایا یعنی چی میشه؟؟
تو این روزهای عزیز دعام کنید
یا
تشکرشده 82 در 51 پست
دوست عزیزم از خدا می خوام کمکت کنه و مشکلاتت حل بشه برگردی به دوران خوش زندگیت ان شالله به حق این ماه رمضون کمکت کنه عزیزم
del (شنبه 29 تیر 92)
تشکرشده 3,304 در 1,073 پست
وقتی اومد از مسافرت باهاش گرم برخورد کردم بهم گفت تو که فقط میخوای منو عصبی کنی بوسیدمش و قربون صدقش رفتم .رفتار من باهاش خیلی گرم و خوب هست و ازش تعریف میکنم و بهش گفتم که میتونیم یه تیم رو تشکیل بدیم که رقیبامون کمتر شن و ...از خودش و مدیریتش خیلی تعریف کردم
باهام خوبه . با دخترمون خیلی خوبه .... اما دیروز ناراحت بود نمیدونم از چی
با ناراحتی دراز کشیده بود و اس ام اس میداد
من نهایت سعیمو می کنم که همه چیز خونه نظم داشته باشه و شاغل بودنم خدشه ای به وظایفم وارد نکنه
اگه کاری لازمه انجام بدم یا چیزی رو فراموش کردم بهم میگین ؟
تشکرشده 70 در 40 پست
سلام زندگی موفق عزیز من تا حالا همه نوشته هاتو دنبال کردم و همه رو خوندم منم مثل بقیه به پشتکار و عشقت آفرین میگم و صبرت رو تحسین میکنم ! اما تو الان نیاز به تحسین نداری نیاز داری یکی از دید شوهرت انتقاد کنه ازت ببین زندگی موفق به نظر من همینطور که تو نوشته هات به ما میگی که تو کارت موفقی وبقیه بهت احترام میذارن تو زندگیت هم به صورت محسوس یا نامحسوس به شوهرت هم گفتی شوهرت ته ته ته دلش یه خورده بهت حسودی میکرده که موفقی و پا به پاش داری پیشرفت میکنی ولی چون تازه اول زندگیتون بوده و خیلی دوستت داشته و شرکت به تو نیاز داشته سعی میکرده این حس رو تو وجودش خفه کنه! گفتی که شوهرت آدم مغروریه ،آدمای مغرور هم هرچند دوست دارن همیشه سرشون بالا باشه ولی از طرفی هم دوست دارن سرشون رو بگیرن پایین با بقیه(یا همسرشون) حرف بزنن!یعنی دوست دارن از بقیه بالاتر باشن یا به عبارتی بدتر دوست ندارن کسی از اونا بالاتر باشه! حالا تو خواسته یا ناخواسته گاهی ازش جلو زدی و احتمال قریب به یقین تو ذوق زدگیهای موفقیتت وقتی به شوهرت تعریف میکردی که چه پیشرفتایی کردی از خودت هم تعریف کردی! حالا همه اینا تو وجود شوهرت مثل باروت تلمبار شده بود و تکیه گاه بودنش برای تو مثل پرده ای ضد انفجار روی اون باروت بود، حالا اون روز که تو توی دعوا اون حرف رو گفتی اون پرده ی ضد انفجار برداشته شد! واون احساسی که نباید پیدا بشه پیدا شد!تو در ظاهر گفتی که باعث پیشرفتش شدی ولی در باطن گفتی که اون تکیه گاه و حامی تو نبوده و بلکه تو حامی اون بودی و این یعنی بدترین ضربه برای یه ادم مغرور! مردها یه نیاز معمولیشون اینه که احساس کنن کسی بهشون نیاز داره حالا این نیاز تو آدمای مغرور به اوج خودش میرسه! و اینکه تو الان بدون نیاز به شوهرت داری پیشرفت میکنی یه جوری این نیازشو ارضا نمیکنه! البته من موفقیتت رو هم تبریک میگم و به هیچ وجه نمیگم دست از کار و پیشرفت توی کارت بردار ولی دیگه از کارای شرکت و حرفی که رنگ و بوی موفقیت وابسته به تو داره بهش نگو! اگه هم شرکت پیشرفتی کرده حق یا ناحق به اون ربطش بده !حالا نظر خودت رو هم بگو
- - - Updated - - -
سلام زندگی موفق عزیز من تا حالا همه نوشته هاتو دنبال کردم و همه رو خوندم منم مثل بقیه به پشتکار و عشقت آفرین میگم و صبرت رو تحسین میکنم ! اما تو الان نیاز به تحسین نداری نیاز داری یکی از دید شوهرت انتقاد کنه ازت ببین زندگی موفق به نظر من همینطور که تو نوشته هات به ما میگی که تو کارت موفقی وبقیه بهت احترام میذارن تو زندگیت هم به صورت محسوس یا نامحسوس به شوهرت هم گفتی شوهرت ته ته ته دلش یه خورده بهت حسودی میکرده که موفقی و پا به پاش داری پیشرفت میکنی ولی چون تازه اول زندگیتون بوده و خیلی دوستت داشته و شرکت به تو نیاز داشته سعی میکرده این حس رو تو وجودش خفه کنه! گفتی که شوهرت آدم مغروریه ،آدمای مغرور هم هرچند دوست دارن همیشه سرشون بالا باشه ولی از طرفی هم دوست دارن سرشون رو بگیرن پایین با بقیه(یا همسرشون) حرف بزنن!یعنی دوست دارن از بقیه بالاتر باشن یا به عبارتی بدتر دوست ندارن کسی از اونا بالاتر باشه! حالا تو خواسته یا ناخواسته گاهی ازش جلو زدی و احتمال قریب به یقین تو ذوق زدگیهای موفقیتت وقتی به شوهرت تعریف میکردی که چه پیشرفتایی کردی از خودت هم تعریف کردی! حالا همه اینا تو وجود شوهرت مثل باروت تلمبار شده بود و تکیه گاه بودنش برای تو مثل پرده ای ضد انفجار روی اون باروت بود، حالا اون روز که تو توی دعوا اون حرف رو گفتی اون پرده ی ضد انفجار برداشته شد! واون احساسی که نباید پیدا بشه پیدا شد!تو در ظاهر گفتی که باعث پیشرفتش شدی ولی در باطن گفتی که اون تکیه گاه و حامی تو نبوده و بلکه تو حامی اون بودی و این یعنی بدترین ضربه برای یه ادم مغرور! مردها یه نیاز معمولیشون اینه که احساس کنن کسی بهشون نیاز داره حالا این نیاز تو آدمای مغرور به اوج خودش میرسه! و اینکه تو الان بدون نیاز به شوهرت داری پیشرفت میکنی یه جوری این نیازشو ارضا نمیکنه! البته من موفقیتت رو هم تبریک میگم و به هیچ وجه نمیگم دست از کار و پیشرفت توی کارت بردار ولی دیگه از کارای شرکت و حرفی که رنگ و بوی موفقیت وابسته به تو داره بهش نگو! اگه هم شرکت پیشرفتی کرده حق یا ناحق به اون ربطش بده !حالا نظر خودت رو هم بگو
zendegiye movafagh (یکشنبه 30 تیر 92)
تشکرشده 3,304 در 1,073 پست
بله حق با شماست من نباید از پیشرفت یا موفق بودنم زیاد بگم اما اون اصلا یه زن خانه دار بی درآمد رو متاسفانه آدم حساب نمی کنه ببخشید با این لفظ صحبت میکنم اما چون برخوردش اینطوریه
خسته شدم کاش دوسش نداشتم
نه میتونم ازش جدا شم نه تحمل این وضعو دارم
آره این چند روزه احساس میکنم که به خاطر پیشرفتم ناراحته قشنگ معلومه اما آخه اگه بخوام هم کاری نکنم آدمی نیست که راحت پول بده منت میذاره حواسش به نیازهای ما نیست و کارهای خودش در اولویته
اصلا کسی بوده تا حالا اینجوری باشه بعد درست شه ؟؟
من میترسم الان فرشته مهربون هم به من بگه تو هنور از تمرکز رو شوهرت دست برنداشتی اما تا ابد ه میشه اینطوری گذروند الان چند ماهه نه توقعی نه کاری بسه دیگه
مامانم اینا بنایی دارن باید چند روز خونه ما بیان اما به خاطر اختلافاتی که پیش اومد روشون نمیشه بیان خونه ما با این که واقعا بی تقصیر بودن من حتی نمی دونم چه طوری بگم به همسرم که به مامان اینا تعارف کن خونه ما بیان
مامان اون هر ماه چند روز میاد پیش ما اون وقت وضع من اینه
ویرایش توسط zendegiye movafagh : یکشنبه 30 تیر 92 در ساعت 17:24
تشکرشده 3,304 در 1,073 پست
خدا رو شکر بهش گفتم جریانو
بعد گفت بمونن خونه ما خب
منم گفتم خجالت میکشن فکر میکنن مزاحمن
بعد گفت من که تا دو روز دیگه تهرانم بیان راحت بمونن
بعد گفتم با هم باشیم بهتره این حرفا چیه عزیزم
گفتم اونا فکر میکنن تو دوست نداری بیان
گفت اگه نیان ناراحت میشم
گفتم خودت زنگ میزنی گفت باشه بعد زنگ زد بهشون
خدا رو شکر
خدایا ببین به خاطر یه زنگ چقدر دلم شاد شد خب زندگیمو درست کن دیگه
بچه ها ممنون که برام دعا میکنین
- - - Updated - - -
خدا رو شکر بهش گفتم جریانو
بعد گفت بمونن خونه ما خب
منم گفتم خجالت میکشن فکر میکنن مزاحمن
بعد گفت من که تا دو روز دیگه تهرانم بیان راحت بمونن
بعد گفتم با هم باشیم بهتره این حرفا چیه عزیزم
گفتم اونا فکر میکنن تو دوست نداری بیان
گفت اگه نیان ناراحت میشم
گفتم خودت زنگ میزنی گفت باشه بعد زنگ زد بهشون
خدا رو شکر
خدایا ببین به خاطر یه زنگ چقدر دلم شاد شد خب زندگیمو درست کن دیگه
بچه ها ممنون که برام دعا میکنین
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)