به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 6 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 116
  1. #51
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من واقعا دست ندارم از همسرم جدا بشم ولی اون انگار مصممه و تا اوتجا که معلومه هنوز هیچ اقدامی نکرده شاید به خاطر مهریه(البته من گفتم اصلا مهریه نمی خوام)
    گفتم که اون موقع که حرف طلاق پیش اومد و همسرم حاضر نشد بیاد خودش با خانوادم حرف بزنه,من و پدر و مادرم سرزده رفتیم اونجا واسه آشتی کردن ولی همسرم بدون اوردن دلیل درست با صدای بلند صحبت کرد و فقط بهانه می اورد مثلا اینکه سر مکان عروسی که کدوم شهر باشه چند بار دعوامون شده و می گفت تفاهم نداریم!!!از نظر بقیه حرفاش فقط بهونه گیری بود و کاملا غیر منطقی.تو اون جلسه حرمت بین خانواده من و همسرم از بین رفت.
    من واقعا نمیخوام از همسرم جدا بشم اونم بعد 7 سال.نمی دونم راهی هست که بشه صحبت کرد؟همسرم یه دایی داره که خیلی ازش حساب میبره حتی بیشتر از پدر خودش و واسش احترام زیادی قایله.به نظرتون لازمه تو این وضعیت یه جلسه خانوادگی دیگه با حضور دایی همسرم برگزار بشه؟فایده ای داره؟یا یه مدت صبر کنم اگه همسرم درخواست نداد خودم برم اقدام کنم؟چیکار کنم بهتره؟

  2. #52
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 بهمن 96 [ 03:51]
    تاریخ عضویت
    1394-10-07
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    2,113
    سطح
    27
    Points: 2,113, Level: 27
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بیتا جان یکم صبر کنی بزار خودش دیگه اقدام کنه. در مورد مهریه هم بنظر من نگو مهریمو کامل میبخشم.

  3. #53
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    بیتا جان الان دقیقا چند وقته که همسرتون هیچ اقدامی نکردن؟
    چند وقته که از طلاق حرف زدن و با شما هیچ تماسی نداشتن؟
    ببین طلاق گرفتن خیلی راحته الان همسرتون که کاملا موافقن فقط کافیه شما هم برید و امضا بدین و تمام.به همین راحتی
    الان اگر مدام پیگیر همسرتون باشین با واسطه کردن دیگران ممکنه ایشونو جریح تر کنین و اگر بهشون بگین بیا و تکلیفمو روشن کن در حال حاضر ایشون جدایی رو انتخاب میکنن و شما هم که مشخصه بهتون بر خورده و دارین از روی غرور صحبت میکنین و وقتی خودتون گفتین بیا و تکلیفمو روشن کن و ایشون هم بگن جدا شیم شما چیکار میکنین؟با اینکه قلبا همسرتون رو دوست دارین ولی بخاطر غرورتون و یا حتی دلخوری خانواده تون (چون اون موقع خانواده تون هم در جریان هستن) شما هم جدایی رو قبول میکنین و پرونده این 7سال به همین راحتی بسته میشه.
    اما شما میخواین باز به این زندگی جان بدین مگه غیر از اینه؟
    من درکتون میکنم که الان توی یه برزخ هستین و ایشون حق نداشتن با عمر و زندگی شما بازی کنن و الان هم بلاتکلیف رهاتون کنن به حال خودتون ولی اگر اصرار به روشن شدن تکلیف باشه وضع بدتر میشه و احتمالا جدا میشین
    من میگم شما یک ماه هیچ تماسی با همسرتون نداشته باشین و بعد یه ریش سفید که میتونه همین داییشون باشه رو با حضور خانواده ها واسطه کنن و علت این تغییر رفتار غیر منطقی ایشون رو جویا شین و ازشون جواب بخواین
    ازدواج که لباس نیست که بعد 7سال بگی تفاهم نداشتیم.یعنی تو این 7سال متوجه نشده بودن؟ایشون که اینقدر روحیه حساسی نسبت به مسائل مادی و یه بحث ساده داشتن چرا با دست خالی اقدام کردن؟
    اشتباهی که شما کردین هم این بود که با توجه به وضع مالی خانواده ها همینطور همسرتون به عنوان سرپرست خانواده فقط دلتون رو در نظر گرفتین و ازدواج کردین.نظر دوستان هم درمورد حقوق شما درسته البته من نمیدونم تو چه شهری زندگی میکنین چون در شهرای کوچک معمولا حقوق ها هم کم هستن ولی باز 200هزارتومنم خیلی کمه
    من وهمسرم هم خیلی تلاش کردیم یکی رو دوتا کردیم وام ازدواجمون رو دوتا کردیم و مدام در حال تلاش بودیم.ما در حال حاضر 1میلیون تومان قسط وام هامون رو میدیم.
    الان هم یک ماه فرصت بده به خودت تا بهترین تصمیم رو بگیرین و بعدا حسرت نخورین که چرا اینقدر عجولانه رفتم جلو
    مطمعنا این 7سال زندگی ارزششو داره که 1ماه بهش فرصت داد

  4. #54
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط miss-golegandom نمایش پست ها
    بیتا جان الان دقیقا چند وقته که همسرتون هیچ اقدامی نکردن؟
    چند وقته که از طلاق حرف زدن و با شما هیچ تماسی نداشتن؟
    ببین طلاق گرفتن خیلی راحته الان همسرتون که کاملا موافقن فقط کافیه شما هم برید و امضا بدین و تمام.به همین راحتی
    الان اگر مدام پیگیر همسرتون باشین با واسطه کردن دیگران ممکنه ایشونو جریح تر کنین و اگر بهشون بگین بیا و تکلیفمو روشن کن در حال حاضر ایشون جدایی رو انتخاب میکنن و شما هم که مشخصه بهتون بر خورده و دارین از روی غرور صحبت میکنین و وقتی خودتون گفتین بیا و تکلیفمو روشن کن و ایشون هم بگن جدا شیم شما چیکار میکنین؟با اینکه قلبا همسرتون رو دوست دارین ولی بخاطر غرورتون و یا حتی دلخوری خانواده تون (چون اون موقع خانواده تون هم در جریان هستن) شما هم جدایی رو قبول میکنین و پرونده این 7سال به همین راحتی بسته میشه.
    اما شما میخواین باز به این زندگی جان بدین مگه غیر از اینه؟
    من درکتون میکنم که الان توی یه برزخ هستین و ایشون حق نداشتن با عمر و زندگی شما بازی کنن و الان هم بلاتکلیف رهاتون کنن به حال خودتون ولی اگر اصرار به روشن شدن تکلیف باشه وضع بدتر میشه و احتمالا جدا میشین
    من میگم شما یک ماه هیچ تماسی با همسرتون نداشته باشین و بعد یه ریش سفید که میتونه همین داییشون باشه رو با حضور خانواده ها واسطه کنن و علت این تغییر رفتار غیر منطقی ایشون رو جویا شین و ازشون جواب بخواین
    ازدواج که لباس نیست که بعد 7سال بگی تفاهم نداشتیم.یعنی تو این 7سال متوجه نشده بودن؟ایشون که اینقدر روحیه حساسی نسبت به مسائل مادی و یه بحث ساده داشتن چرا با دست خالی اقدام کردن؟
    اشتباهی که شما کردین هم این بود که با توجه به وضع مالی خانواده ها همینطور همسرتون به عنوان سرپرست خانواده فقط دلتون رو در نظر گرفتین و ازدواج کردین.نظر دوستان هم درمورد حقوق شما درسته البته من نمیدونم تو چه شهری زندگی میکنین چون در شهرای کوچک معمولا حقوق ها هم کم هستن ولی باز 200هزارتومنم خیلی کمه
    من وهمسرم هم خیلی تلاش کردیم یکی رو دوتا کردیم وام ازدواجمون رو دوتا کردیم و مدام در حال تلاش بودیم.ما در حال حاضر 1میلیون تومان قسط وام هامون رو میدیم.
    الان هم یک ماه فرصت بده به خودت تا بهترین تصمیم رو بگیرین و بعدا حسرت نخورین که چرا اینقدر عجولانه رفتم جلو
    مطمعنا این 7سال زندگی ارزششو داره که 1ماه بهش فرصت داد
    وسطای اسفند بود که حرف طلاق شد ولی من شدیدا مخالف بودم و کلی التماس کردم و زنگ زدم ولی بدتر شد.ولی گفت به خانواده ها نگو.و تلفن و پیام هم جواب نمی داد شاید یکی دو بار اونم مثل طلبکارا.و گفت بعد تعطیلات عید میرم درخواست میدم ولی خبری نشد.بعد گفت بیا بدون اطلاع خانواده ها بریم توافقی جدا بشیم چون اگه بفهمن سعی می کنن درستش کنن,بعد که جدا شدیم میریم به خانواده هامون میگیم.هرکاری کرد توافقی من قبول نکردم.حتی گفت برو دفتر اسناد رسمی مهریه ات رو ببخش و برگه اش رو واسم بفرست تا خودم برم کارای طلاق رو انجام بدم.منم قبول نکردم,گفتم طلاق نمیخوام ,هرکی طلاق میخواد خودش اقدام.کنه,تو برو اقدام بکن من میام مهریه رو می بخشم.وبعد هم حدود 3,4 هفته پیش پیام داد به خانوادم گفتم,منم دیگه گفتم.بعد هم باز خیلی اصرار کرد واسه طلاق توافقی که من قبول نکردم و گفتم خودت برو اقدام کن و من میام اونجا مهریمو می بخشم ,اونم گفت اگه فکر کردی با زور مهریه میخوای منو نگه داری نمیشه و من پول ندارم مهریه بدم,اصلا میرم زندان!!!!!!!!ولی تا الان که خبری نشده و هیچ دادخواستی به دستم نرسیده,نمی دونم اقدام کرده یا نه.شاید هم به خاطر مهریه دادخواست نداده باشه.الان هم حدود 10 روز هیچ خبری ندارم,یعنی قبلش خودم زنگ میزدم ولی الان تصمیم گرفتم نه زنگ بزنم نه پیام.نمی دونم تا کی می خواد منو بلاتکلیف بزاره.خانوادم هم مخالف جدایی بودن ولی الان که رفتارها و بی احترامی هاشو دیدن و میگن 7 سال زندگی رو داره خراب می کنه خیلی عصبانین و میگن جدا بشین بهتره.من هنوز دوستش دارم و زندگیمو می خوام ولی فکر می کنم دیگه دوستم نداره,اخه ادم زنش رو بلاتکلیف میزاره و هیچ خبری ازش نمی گیره؟ااون که 7 سال عاشقم بود چطور انقدر راحت میتونه ازم دل بکنه و هیچ خبری هم ازش نشه؟حتما دیگه دوستم نداره,مطمینم.خانوادم هم میگن خیلی عوضی و نامرد شده یا شایدم بوده ولی ما تو این 7 سال متوجه نشدیم.
    ما دو شهر مختلف زندگی می کنیم,دور هستیم,حتی نمی دونم بعدا چه جوری داییش رو واسطه کنم.چون خانواده خودم هم میگن ادمی که ول کرده رفته رو باید جدا شد ازش.اخه وقتی اونم هیچ تلاشی نمی کنه و معلومه دوستم نداره من چه جوری ادامه بدم؟به زور که نمیشه نگهش دارم و آویزونش بشم.من تو این مدت خیلی زجر کشیدم,وزنم از 54 رسیده 43.مامانم هر روز کارش شده گریه کردن.خدایا حقم نبود
    ویرایش توسط بیتا جون : چهارشنبه 19 خرداد 95 در ساعت 14:11

  5. کاربر روبرو از پست مفید بیتا جون تشکرکرده است .

    ZENDEGIBEHTAR (چهارشنبه 19 خرداد 95)

  6. #55
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یعنی شما نظرتون اینه که یکماه صبر کنم.خب اگه خبری نشد چی؟چون من همسرم نه زنگ میزنه نه پیام و مصممه واسه جدایی.و فکر نکنم هم خودش بره واسه جدایی اقدام کنه به خاطر مهریه(با وجودی که من گفتم میبخشم ولی فکرکنم باور نمیکنه).و هیچ تلاشی هم واسه درست شدن نمی کنه ,اصلا فکر می کنم دیگه دوستم نداره ,اخه یعنی انقدر نامرد شده که منو به راحتی ول کنه و بلاتکلیف بزاره
    من هنوز تو شوک هستم که چرا اینجوری شده و انقدر سرد و سنگدل که حتی یه زنگ نزده حالمو بپرسه,به قول خودش که گفته بود ما دیگه زن و شوهر نیستیم و نمیخوامت!!!!
    اگه هنوز یک درصد امید داشتم که زندگیم درست میشه ,با وجود تمام بدی هایی که این چندماه در حقم کرده بخدا می بخشیدمش و برمی گشتم سر خونه زندگیم ولی اون انگار دیگه این زندگی واسش به پایان رسیده.از خانوادش هم که هیچ خبری نیست.راسی دفعه قبل که خانوادم واسه وساطت رفتن خونشون,یکم از وسایلم که خونشون بود و مدارکم رو شوهرم داد گفت ببر.خب معلومه دیگه منو نمیخواد
    چند هفته پیش با از دوستاش حرف زدم قرار بود طوری که شوهرم متوجه نشه من چیزی گفتم بره باهاش حرف بزنه و خبرم بده نتیجه رو.دوستش قول داد همه ی سعیشو می کنه که شوهرمو منصرف کنه ولی خبری نشد ازش.حتی به دوستش پیام دادم چی شد ولی جوابمو نداد,خیلی ناراحت شدم.تمام راه های ارتباطی با همسرم بسته شده,کاش حداقل تو یه شهر زندگی می کردیم.خانوادم هم انقدر عصبانین و ناراحت که دیگه حاضر نیستن وساطت کنن.نمی دونم چیکار کنم فقط باید صبر کنم.ولی اگه شوهرم هیچ اقدامی نکرد تا کی بلاتکلیف بمونم؟چیکار کنم؟اخه مگه وجدان نداره,شوهرم اینجوری نبود ولی چی شده حالا انقدر سنگدل و بیرحم و نامرد و عوضی شده!!!!یعنی ممکنه تو این 7 سال من نشناخته بودمش؟؟!!مگه میشه اخه؟؟؟!!!خیلی شوکه هستم.خدایا اااااااا
    من حاضرم واسه درست شدن زندگیم همه کاری بکنم ولی معلومه شوهرم تصمیمش رو گرفته,حتی حاضر نشد بیاد مشاوره و حاضر نشد بشینیم منطقی حرف بزنیم مشکلمون رو حل کنیم,فقط عصبانی میشه و میگه حرف زدن فایده نداره و این زندگی واسه من تمام شده!!!!به همین راحتی میگه تمام شده
    ویرایش توسط بیتا جون : چهارشنبه 19 خرداد 95 در ساعت 15:20

  7. #56
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 مرداد 96 [ 12:17]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 46.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    81

    تشکرشده 99 در 49 پست

    Rep Power
    25
    Array
    دوست عزیز شما درباره نیری فکر اطلاعی دارین؟
    با این همه افکار مخربی که تو ذهن شماست و انرژی منفی که دارین میدین شرایط همون طوری میشه که ازش میترسین.

    ما ازتون خواستیم صبر کنید حداقل یک ماه. هنوز که یک ماه نشده شما از کجا میدونید که همسرتون خبر نمیگیره که از الان دارین برا بعد از یک ماه فکر میکنید و غصه میخورید.
    یه مقدار این افکار منفی رو از حودت دور کن.
    همسرتون میاد و خبر هم میگیره/ به شرطی که شما هیچ کاری ب کاریش نداشته باشین. به دوستاشم کاری نداشته باشین.
    فقط منتظر باشین این فشار روانی از روش برداشته شه و خودش برگرده.

    - - - Updated - - -

    و باور کن از نظر من اگه همینقدر که اینجا و تو ذهن خودت یه سری مسائل رو تکرار میکنی پیش شوهرت هم همین رفتار رو داشته باشی خیلی کلافش کردی.
    چرا اینقد هی با خودت میگی 7 سال عاشق هم بودیم..
    جهازم جلومه
    چرا منودوس نداره.
    من مهریمو بخشیدم اون باور نکرده
    و......

    به نظرم تو این مدتی که ازت خواستیم کاری به کار همست نداشته باشی رو رفتارای خودت کار کنی. اولیش همینه

  8. کاربر روبرو از پست مفید tanha67 تشکرکرده است .

    ZENDEGIBEHTAR (چهارشنبه 19 خرداد 95)

  9. #57
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط tanha67 نمایش پست ها
    دوست عزیز شما درباره نیری فکر اطلاعی دارین؟
    با این همه افکار مخربی که تو ذهن شماست و انرژی منفی که دارین میدین شرایط همون طوری میشه که ازش میترسین.

    ما ازتون خواستیم صبر کنید حداقل یک ماه. هنوز که یک ماه نشده شما از کجا میدونید که همسرتون خبر نمیگیره که از الان دارین برا بعد از یک ماه فکر میکنید و غصه میخورید.
    یه مقدار این افکار منفی رو از حودت دور کن.
    همسرتون میاد و خبر هم میگیره/ به شرطی که شما هیچ کاری ب کاریش نداشته باشین. به دوستاشم کاری نداشته باشین.
    فقط منتظر باشین این فشار روانی از روش برداشته شه و خودش برگرده.

    - - - Updated - - -

    و باور کن از نظر من اگه همینقدر که اینجا و تو ذهن خودت یه سری مسائل رو تکرار میکنی پیش شوهرت هم همین رفتار رو داشته باشی خیلی کلافش کردی.
    چرا اینقد هی با خودت میگی 7 سال عاشق هم بودیم..
    جهازم جلومه
    چرا منودوس نداره.
    من مهریمو بخشیدم اون باور نکرده
    و......

    به نظرم تو این مدتی که ازت خواستیم کاری به کار همست نداشته باشی رو رفتارای خودت کار کنی. اولیش همینه
    عزیزم من سعی می کنم تمام کارایی که گفتین رو انجام بدم.شرایط تو خونمون هم خیلی سخت شده ,داداش و بابام خیلی ناراحتن و عصبانی,حق هم دارن.
    خیلی خوب بود که من به طور اتفاقی با تالار همدردی و دوستان عزیزم آشنا شدم و دارم سعی می کنم رفتارای اشتباه خودم رو اصلاح کنم.
    تو این چند سالی که با همسرم بودیم بیشتر اوقات سعی کردیم کنار هم باشیم و تفریحاتمون با هم باشه و یه جورایی قید دوستانون رو زدیم و خیلی کم باهاشون می رفتیم بیرون که به نظرم این خوب نبود.وقتایی هم که همدیگه رو می دیدیم فقط چسبیده بودیم به هم که اشتباه بوده.من تو این مدت هر چی کردم فقط جهیزیه خریدم و اونطور که باید واسه خودم وقت نزاشتم نه کلاسی رفتم نه مسافرتی و نه تفریحی.فقط به فکر پس انداز کردن واسه زندگیمون بودم که الان متوجه میشم اشتباه بوده.هیچ سرگرمی نداشتم,حتی دوست داشتم کلاس زبان برم که نرفتم و به جاش با پولش وسیله خریدم.همسرم هم بیشتر پولش رو واسه زندگیمون میزاشت و نه تفریحی میرفت نه مسافرت.و الان من تازه متوجه میشدم که نباید از خودمون غافل می شدیم.من خیلی وابسته به همسرم بودم و میخواستم همه جا باهم باشیم و بعضی وقتا بهش گیر نی دادم که اگه سرخونه زندگیمون بودیم منم می تونستم باهاش باشم ولی این رفتارم درست نبوده و من باید بیشتر تحمل می کردم.ترکیه هم که رفت خیلی باهاش دعوا کردم و غر زدم که چرا میخواد با دوستاش بره و من رو نبرده و اونم خیلی ناراحت شد و می گفت از وقتی اومدم ترکیه داری غر میزنی(اخه من 2 ماه بود ندیده بودمش و چندبار خواستم برن شهرشون که گفت حوصله ندارم نیا,بزار بعدا.منم ناراحت بودم ازش).
    از خصوصیات همسرم مهربونی,دست و دلبازه,هرچی لازم داشته باشم اگه داشته باشه میخره,احساساتیه و خیلی اهل کار و تلاش,زود عصبانی میشه,کم حرف و حوصله بحث نداره,خانواده دوست.از خصوصیات من هم مهربون,عجول,اهل کار,احساساتی,وابسته به همسر.
    تو این مدت دارم رو خودم کار می کنم,خیلی وابسته به همسرم بودم و طاقت دوریشو نداشتم ولی الان از وابستگیم خیلی کم شده و شروع کردم زبان میخونم,و دنبال ثبت نام کلاس زبان هستم.
    الان در حال حاضر نگرانیم از اینه که همسرم هیچ تلاشی نمی کنه و به همه حتی دوستش هم گفته میخوام طلاق بگیرم.نمی دونم امیدی هست یا نه یا میشه کاری کرد که ایشون از تصمیمش منصرف بشه و یه فرصت دیگه به زندگیمون بده.
    یه عکس از اوایل آشنایی با همسرم به صورت تکی از خودم دارم,همسرم عاشق این عکس بود و اون عکس من رو گذاشته بود واسه لاک اسکرین موبایلش.به نظرتون الان واسه عکس پروفایل واتساپ و تلگرامم اون عکس رو بزارم؟مطمینم همسرم اگه ببینه می دونه اون عکس یعنی چی و می دونه به خاطر اون گذاشتم.به نظرتون بزارم یا نه؟یا کلا بی تفاوت باشم؟
    ویرایش توسط بیتا جون : چهارشنبه 19 خرداد 95 در ساعت 22:59

  10. کاربر روبرو از پست مفید بیتا جون تشکرکرده است .

    ZENDEGIBEHTAR (پنجشنبه 20 خرداد 95)

  11. #58
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 بهمن 96 [ 03:51]
    تاریخ عضویت
    1394-10-07
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    2,113
    سطح
    27
    Points: 2,113, Level: 27
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عکستو نزار گلم و بی تفاوت باش، اگه دوس داری عکس بزاری یه عکس از الانت بزار نه از گذشته،از حالا بزار و یه عکس خوب باشه نه غمگین. و واقعا رو رفتار و صبر خودت کار کن.بزار این مدت برای خودت باشه،شناخت خودت،تفریح و بازسازی فانتزی های دخترونه و مقام کردن خودت در برابر مشکلات.
    بزار شوهرت این یکی دوماه رو بیخیال همه چی باشه بعد از یکی دوماه منتظر حرکت بعدیش باش.من خودم الان اوضاعم خیلی داغونه بقول شما همش میگفتم چطور اون آقا که بعنوان همسرم بود براحتی هفت هشت سال عشقی عاشقیه شدید رو یهووو بیخال شده و دلتنگ نشده، ولی کم کم دیگه پذیرفتم اون مثل منه زن بفکر تعهد و وفای به عشقو ...نبود اون فقط بفکر این بود که خودش آیندش و خانوادش چی بیشتر به نفعشونه و چی بیشتر راحتترش میکنه که از زیر بار مسولیت زندگی بیان بیرون. الان دیگه تقریبا بی احساس شدم بهش بخاطر همین رفتارها که شماهم دچار شک هستین از بابت همسرتون.ولی خدارو شکر الان به مرحله ای رسیدم که با اینکه هنو حتی جداییمون رسمی نشده و فقط دادگاه مهریه یک مرحله رفتیم شروع کرده به گذاشتن عکس همراه دخترهای ناشناس و ...که منو بچزونه ولی من دیگه حسی ندارم بهش فقط افسوس میخورم برا خودم که چقد عاشقانه و صادقانه دوسش داشتم ولی مردا چطور یهویی فراموش میکنن خوبی های یک نفرو.گلم روحیتو شاد کن خصوصا با دوستات و با کارهایی که دوس داشتی انجام بدی و فرصت نشده بود. خانواده رو هم شما آروم کن وقتی خانواده ببین شما ناراحت و کلافه ای بیشتر ناراحت میشن ولی اگه ببین تو داری زندگی عادیتو انجام میدی کلاس میری ورزش میری کارهای مورد علاقتو انجام میدی ،اوناهم کمتر ناراحت میشن و به قضیه با دید بهتری نگاه میکنن و بهتر سعی در حل کردن مشکل به هر طریقی میکنن.

  12. 2 کاربر از پست مفید rooznika تشکرکرده اند .

    ZENDEGIBEHTAR (پنجشنبه 20 خرداد 95), آبی آسمونی (پنجشنبه 20 خرداد 95)

  13. #59
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    بیتا جان سلام
    من با صحبت های دوستان موافقم مخصوصا خانم رزنیک
    من متوجه شدم که تاپیکم رو مطالعه کردین بخاطر همین کاملش کردم
    اشتباهات منو شما شبیه به همه
    تنها توصیه م اینه که برای خودت شاد زندگی کن و فکرت رو از همسرت رها کن
    همسر من بعد از سه روز متوجه اشتباهش شد و الان همه چیز در بهترین وضعیت ممکنشه
    توکل کن به خدا و خودت رو از این فکرا ازاد کن برای یک ماه

  14. #60
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یه چیزی که الان یادم اومد اینه که همسرم وقتی فهمید قضیه دزدیده شدن پولش رو به خانوادم گفتم خیلی عصبانی شد چون اصلا دوست نداشت کسی بفهمه حتی خود من و منم کاملا اتفاقی فهمیدم و خیلی تحت فشار بودم و به خانوادم گفتم که کمکمون کنن ولی همسرم بی نهایت عصبانیه.و وقتی رفتیم خونشون واسه اشتی,گفت که زنم مسایلی که من دوست نداشتم به کسی بگیم رو به خانوادش گفته و خیلی عصبانی بود.یا دو سال پیش که رفته بودم خونشون با همسرم بحثمون شد و خواهرش فهمیده بود به بابا مامانش گفته بود.من و همسرم بعد بحثمون رفتیم خرید و اشتی کردیم .وقتی اومدیم خونشون مامان و باباش خیلی ناراحت بودن و بدون اینکه بدونن ماجرا چیه گفتن برید طلاق بگیرید وقتی دعواتون میشه!!!منم خیلی ناراحت شدم ولی هیجی نگفتم,همسرم هم چیزی نگفت و منم تا صبح گریه می کردم .فرداش هم برگشتم خونه ولی هم از شوهرم هم خانوادش ناراحت بودم و ماجرا رو به مامانم گفتم ,مامانم هم به مادر شوهرم گفتن که رفتارتون با دخترم درست نبوده.اونم به شوهرم گفته بود و کلی پیاز داغشو زیاد کرد و دعوا راه انداخت.شوهرم هم خیلی عصبانی شد که چرا به خانوادت گفتی مامانم همچین رفتاری کرده و فحشم داد.
    تو جلسه ای که رفتیم واسه اشتی گفت زنم مسایل خصوصیمون رو به همه میگه و عصبانی بود ازم.در صورتیکه نباید اون شب اجازه میداد خانوادش دخالت کنن که کار به اینجا بکشه.
    من میخوام زندگیمو دوباره بسازم,چون من و همسرم عاشق هم بودیم و منم زندگیمو دوست دارم و نمیخوام جدا بشم.ولی حالا هیچ خبری از شوهرم ندارم.شاید هم داره وقت تلف می کنه که من خسته بشم خودم برم درخواست طلاق بدم که اگه واقعا داره همچین کاری می کنه خیلی نامردیه با اون همه سال که به پاش گذاشتم بازی کنه.نمی دونم چرا احساسم میگه داره منو بازی میده که هم خودم دادخواست طلاق بدم هم مهریه ببخشم(من که گفتم مهریه نمیخوام).اگه هدفش این باشه خیلی نامردیه.شوهرم خیلی ادم خوبی بود و مهربون ولی این رفتارش با من خیلی سنگدلانه و نا عادلانه هست!یعنی من تو اون 7 سال شوهرمو اشتباه شناختم یا اون عوض شده؟؟؟؟!!!الان شوهرم حدود 4 ماهه حرف طلاق رو زده و هیچ تلاشی واسه آشتی نکرده!به نظرتون صبر کردن من فایده ای داره اصلا,اونم وقتی شوهرم رو حرفش مونده؟؟اصلا امیدی هست؟بعدم صبر کردن وقتی ازش خبری نیست و خودش انگار نمیخواد چیزی درست بشه چه فایده ای داره؟؟؟خیلی ناراحت و افسره شدم.حال ندارم تکون بخورم اصلا.
    یه چیزی که واسم سوال شده اینه که چرا چند نفر از بچه های تالار انقدر به صراحت میگن ممکنه شوهرت پشتش به جایی گرم باشه یا دوست دختر داشته باشه؟؟!!یعنی هر مردی همچین رفتاری کنه دلیلش وجود یه دختر دیگه هست؟؟!!یا دلیل دیگه هم می تونه داشته باشه؟؟لطفا جوابمو بدین.چرا آقایون هیچ جوابی نمیدن؟
    شوهرم 4 ماهه حرف طلاق رو زده و تو دعوامون چند بار گفته نمیخوامت.یه بارم گفت دوستت ندارم.بعدش گفت دوستت دارم ولی نمیتونم باهات ادامه بدم!!!!ولی 4 ماهه میکه طلاق.اخه به نظرتون این میشه دوست داشتن که داره همچین رفتاری می کنه اونم بامن,با زنش که می گفت از مادرم هم بیشتر دوستت دارم؟؟؟؟
    ویرایش توسط بیتا جون : پنجشنبه 20 خرداد 95 در ساعت 17:00

  15. 2 کاربر از پست مفید بیتا جون تشکرکرده اند .

    ZENDEGIBEHTAR (شنبه 22 خرداد 95), انرژی خوب (پنجشنبه 20 خرداد 95)


 
صفحه 6 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  2. منو زن داداشام دوستیم دوست دوست
    توسط ارشیدا در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 11 آذر 91, 11:00
  3. دوست داشتن دختری که با پسر دیگری است و می گوید مرا دوست دارد
    توسط mehdi1369 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 28 آبان 90, 11:29
  4. من دوست پسر دوست صمیمیم رو دوست دارم
    توسط MisS AviatoR در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 28 اسفند 89, 12:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:11 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.