به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 60
  1. #41
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دیروز [ 22:24]
    تاریخ عضویت
    1398-6-08
    نوشته ها
    1,065
    امتیاز
    23,546
    سطح
    94
    Points: 23,546, Level: 94
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 804
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,687

    تشکرشده 2,222 در 906 پست

    Rep Power
    221
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    سلام.‌ممنون از اقا غلام و اقای کرای.

    دوستم فقط تعریف کرد و من گوش کردم و گفتم مشاوره رو ادامه بدی بهتره. و اصلا قصد اینکه مشاوره بهش بدم ندارم. چون صلاحیتش رو ندارم.

    این هم که اینجا گفتم اصلا به خاطر دوستم نیست. فقط وقتی گفت مشاور گفته این حساسیته، من خودم یه زنگ خطری برای خودم حس کردم و خواستم ببینم ایا مثلا منم حساسم؟

    من خودم خیلی دیدم مثلا بچه ها توی خوابگاه خیلی با هم صمیمی ان و حتی با کلماتی که به نظر من فحش هست همدیگه رو صدا میکنن و مشکلی هم ندارن و با شوخی و خنده طی میکنن. ولی من اصلا اینجوری نیستم. با صمیمی ترین دوستام هم حریم زیادی رعایت میکنم و اصلا با نمیتونم اونجوری باشم که میبینم بقیه هستن.

    یا مثلا من توی عمرم توی درسام حتی یکبار هم تقلب نکرده ام. ولی به چشم دیدم تمام همکلاسی های مقطع فعلی با تقلب صد در صد امتحان دادن. و حرصم گرفته بود و خیلی عصبانی بودم. ولی وقتی تو خونه یا برای دوستای دیگم تعریف میکردم و حرص میخوردم خیلی راحت میگفتن چیزی نیست که تو لجت گرفته! و به طرز جالبی یکی از همونایی که تقلب محض کرده بود، معتقد بود دعاهاش جواب داده و تمام کیهان به کمکش اوندن به خاطر ختم فلان سوره و شرایط جور شده که بتونه تقلب کنه.

    یعنی اگه شاخ در اوردنی بود، من اون روز که این حرفا رو میزد، قطعا دو متر شاخ در آورده بودم.

    کلا دیگران من رو ادم خشکی میدونن. یعنی بارها شده نظر که از دیگران خواستم میگن خوبیت مهربونیت و ایرادت یکم زیادی خشک و رسمی بودن!

    حالا امسال میخوام روی این چیزای خودمم کار کنم.
    چون قصد دارم اگر امسال خواستگاری پیش اومد، با ارامش بهتری بتونم بررسی کنم. و اگر امسال ازدواج جور نشد دیگه کلا رو ازدواج رو‌خط قرمز بکشم و برنامه ی زندگی مجردی و کار و بعد از فارغ التحصیلی اگر شد به فرزندی گرفتن یه بچه رو اجرا کنم.
    پس بذارین من بالا پایین شدنام رو بهتون بگم، شاید کمکتون کرد.
    بنده حقیر از دوران کودکی با فضای آمیخته با ادب و احترام بزرگ شدم. ولی دوستان و اطرافیانی داشتم که شوخیهای عحیب غریب کار هر روزشون بود. بنده نیز تحت تاثیر دوستان، شروع به این شوخیها کردم و حتی الفاظ عجیب غریب بکار میبردم برای مدتی. ولی دیدم بعد یه مدت از خود واقعیم فاصله گرفتم و اون حریمها بین من و دوستام برداشته شده که خب من اینجوری راحت نبودم.

    بخاطر همین بعد یه مدتی ، از اون فضا فاصله گرفتم و تمام رفتارام رو بر مبنای احترام متقابل مجددا بنا نهادم. چون خودم اینجوری راحتترم. البته اینو بگم که شوخی هم داریم با همدیگه، ولی دقت میکنم که حریمها حفظ بشه. تا اونجایی هم که میدونم کسی بهم خشک و رسمی نگفته.

    شوخی در چهارچوب قاعده و با حفظ حریم. خیلی مهمه و البته راحتم نیست و نیاز به تمرین کردن داره.

    من ادمی هستم که فضای بر مبنای احترام متقابل برام خوشایندتره. متاسفانه من اینو با تجربه کردن بدست اوردم، در حالیکه همون اول هم میتونستم دقت کنم که من با فضای امیخته با فحشهای عجیب غریب راحت نیستم.

    امیدوارم حرفام کمکتون کرده باشه.
    واستون دعا میکنم که یه همسر مناسب و درخور واستون اکی بشه که در کنارش به آرامش برسین. چرا که نه؟!

  2. کاربر روبرو از پست مفید gholam1234 تشکرکرده است .

    Pooh (جمعه 09 خرداد 99)

  3. #42
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 مرداد 00 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1395-6-23
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    5,974
    سطح
    50
    Points: 5,974, Level: 50
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 176
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 130 در 63 پست

    Rep Power
    24
    Array
    همه ی ما تو خانواده هایی بزرگ شدیم که پر از چارچوب رفتاری هستیم و من حس میکنم این تناقضات توی هر رابطه ای هست . دقیقا چیزی که نامزد دوست شما براش بی اهمیت بوده و رک حرفشو زده و حتی فکر نکرده ممکنه طرفش ناراحت بشه برای دوست شما بسیار ناراحت کننده بوده.
    البته من به دوست شما حق میدم آدمهایی که چارچوب های رفتاری زیادی دارن در برخورد با بقیه ممکنه اذیت بشن. پذیرش آدمها و رفتارهاشون خیلی سخته . البته مدت زمان که بگذره و در مورد این مسائل بدون دلخوری و جبهه گیری صحبت بشه ، قطعا طرف مقابل متوجه این چارچوب ها خواهد شد و اگر به اون درجه از شناخت و پذیرش رسیده باشه نباید دیگه تکرار کنه.

  4. 2 کاربر از پست مفید mina_ تشکرکرده اند .

    gholam1234 (جمعه 09 خرداد 99), Pooh (جمعه 09 خرداد 99)

  5. #43
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.
    بله آقا غلام. متوجه هستم.
    کلا خانواده من زیادی چهارچوب داریم. تازه یعنی من تنها عضو خانوادمم که گاهی مسخره بازی و شیطنت میکنم. کلا فضایی که هر کسی توش بزرگ شده خیلی موثره. ولی مساله اینه که من نه میخوام بی ادب باشم، نه میخوام اینقدر رسمی باشم که نتونم به خودم و دیگران اجازه ایجاد صمیمیت بدم. فکر کنم باید یکم چاشنی شوخ طبعی رو در بیرون از خونه و بین دوستانم هم اضافه کنم.


    من فکر میکنم سختگیری های رفتاری توی خانواده ما خیلییی زیاد بوده. مثلاً من یادمه دوم دبستان بودم و میدیدم دوستام به مامانشون میگن «تو»... اول برای من خیلی عجیب بود. چون ما باید میگفتیم «شما». بعد میدیدم مامانشون نه تنها ناراحت نمیشه، اتفاقا با مهربونی جواب میده. یه روز بعد مدرسه رفتم با مامان حرف بزنم بهش گفتم «تو». مامان یعو غضبناک گفت چی گفتی؟ گفتم «تو»... نه گذاشت نه برداشت... یه قاشق فلفل قرمز ریخت به زور تو دهنم و با بی رحمی کامل با انگشتش روی کل لثه هام هم مالیدش!

    من کلا فکر کنم مشکل اساسی در صمیمی شدن دارم. توی دلم ادمها رو دوست دارم، ولی همیشه بیش از حد نرمال فاصله حفظ میکنم. گرچه خیلی روی خودم کار کرده ام و نسبت به مامان و بابا این فاصله رو کمتر کرده ام.

    البته بگم مثلا با خواهرام و برادر بزرگم و خواهرزاده هام نسبتا صمیمیت ییشتری دارم. ولی هیچ دوست خیلی صمیمی که باهاش راحت راحت باشم، ندارم‌.

    نمیدونم. شاید چون خودم توان صمیمیت ندارم، وقتی کسی با کسی صمیمی حرف میزنه، فکر میکنم داره توهین میکنه.

  6. #44
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    خانم مینا سلام.
    ممنون که برام نظرتون رو نوشتید.

    بله، کاملا حرفتون رو قبول دارم.

    دوستم میگه نامزدش چند بار چنین رفتاری داشته. فعلا گفته چند جلسه مشاوره میره و بعد تصمیم نهایی میگیره .

  7. #45
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دیروز [ 22:24]
    تاریخ عضویت
    1398-6-08
    نوشته ها
    1,065
    امتیاز
    23,546
    سطح
    94
    Points: 23,546, Level: 94
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 804
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,687

    تشکرشده 2,222 در 906 پست

    Rep Power
    221
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    سلام.
    بله آقا غلام. متوجه هستم.
    کلا خانواده من زیادی چهارچوب داریم. تازه یعنی من تنها عضو خانوادمم که گاهی مسخره بازی و شیطنت میکنم. کلا فضایی که هر کسی توش بزرگ شده خیلی موثره. ولی مساله اینه که من نه میخوام بی ادب باشم، نه میخوام اینقدر رسمی باشم که نتونم به خودم و دیگران اجازه ایجاد صمیمیت بدم. فکر کنم باید یکم چاشنی شوخ طبعی رو در بیرون از خونه و بین دوستانم هم اضافه کنم.


    من فکر میکنم سختگیری های رفتاری توی خانواده ما خیلییی زیاد بوده. مثلاً من یادمه دوم دبستان بودم و میدیدم دوستام به مامانشون میگن «تو»... اول برای من خیلی عجیب بود. چون ما باید میگفتیم «شما». بعد میدیدم مامانشون نه تنها ناراحت نمیشه، اتفاقا با مهربونی جواب میده. یه روز بعد مدرسه رفتم با مامان حرف بزنم بهش گفتم «تو». مامان یعو غضبناک گفت چی گفتی؟ گفتم «تو»... نه گذاشت نه برداشت... یه قاشق فلفل قرمز ریخت به زور تو دهنم و با بی رحمی کامل با انگشتش روی کل لثه هام هم مالیدش!

    من کلا فکر کنم مشکل اساسی در صمیمی شدن دارم. توی دلم ادمها رو دوست دارم، ولی همیشه بیش از حد نرمال فاصله حفظ میکنم. گرچه خیلی روی خودم کار کرده ام و نسبت به مامان و بابا این فاصله رو کمتر کرده ام.

    البته بگم مثلا با خواهرام و برادر بزرگم و خواهرزاده هام نسبتا صمیمیت ییشتری دارم. ولی هیچ دوست خیلی صمیمی که باهاش راحت راحت باشم، ندارم‌.

    نمیدونم. شاید چون خودم توان صمیمیت ندارم، وقتی کسی با کسی صمیمی حرف میزنه، فکر میکنم داره توهین میکنه.
    من خودم به شخصه به مامانم میگم شما، ولی هیچ اجباری نبوده. چه خاطره تلخی داشتین، و مطمئنا تاثیرگذار بوده روتون.
    اها پس اگه بتونین یه مقدار با آدما بیشتر بجوشین عالیه، ولی مواظب باشین که در همون دام صمیمیت بیش از حد و خارج شدن از خود واقعیتون نیفتین.
    موفق باشین ایشالا

  8. کاربر روبرو از پست مفید gholam1234 تشکرکرده است .

    Pooh (دوشنبه 12 خرداد 99)

  9. #46
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.

    دوستان، اینکه ادم دیگه ذوق اشنایی جدیدی رو نداشته باشه، دلیل کافی هست برای اینکه الکی خودش و یکی دیگه رو معطل نکنه؟

    البته طرف ناآشنا نیست! همسایه ی محل زندگی قبلیمون که هم بازی بچگی بوده ایم. از سه سالگی تا ۲۹ سالگی من، اونجا زندگی میکردیم و روی خانوادش و خودش شناخت نسبی دارم. خواهرش هم همکلاسی خودم بوده و دوست صمیمی دبستانم بوده.

    خودش چند ماهی از من کوچکتره. سالها پیش وقتی من پیش دانشگاهی بودم یکبار زنگ زد خونمون و من گوشی رو برداشتم. (اون موقع ها تلفنا شماره نمینداخت) و گفت که بهم علاقه داره. منم اون موقع هول کرده بودم و گوشی رو دادم خواهر بزرگم و اخمامو کردم تو هم و رفتم....

    خواهرمم نمیدونم چه برخوردی کرده بود که بعدش باباش زنگ زده بود خونمون و از کار پسرش عذرخواهی کرده بود.

    بعدشم کلا داداش هام، که هم سن و سال هم و هم بازی هم بودن، یه جورایی باهاش کج افتادن و بهش کم محلی میکردن و .... یا پشت سرش مسخره میکردن....

    چند سال بعدش هم باز یه بار تلفن خونه زنگ خورد و من جواب دادم و گفت من اون سال رفتار درستی نکردم و یک اشتباه بچگانه بود ولی در اینده اگر خدا خواست باز مطرح میکنم. که منم گفتم اختیار دارید شما هم مثل برادرای خودم....!

    گاهی از خونه که میرفتم بیرون سر ایستگاه یا تو راه میدیدمش. که خب سرسنگین برخورد میکردم و او هم رفتار خاصی نشون نمیداد. فقط یه بار که خواهرش هم بود، خاطره ی بچگیا که تو کوچه فوتبال بازی میکردیم و یه موتوری بهش زد و من کلی جیغ زدم رو یاد اوری کرد.

    با خواهرش توی گروه بچه های دبستان در ارتباط بوده ام.. اخیرا خواهرش دایرکت پیام میفرستاد. خب منم گاهی جواب میدادم. چند بار پیام داده بود می‌خوام باهات حرف بزنم ولی پیامشو حذف میکرد قبل از اینکه من ببینم.

    امروز باز خواهرش پیام داده که کی وقت داری و میخوام باهات حرف بزنم و کار مهمی باهات دارم.

    حدس میزنم بخواد بحث برادرش رو پیش بکشه.
    ولی حس میکنم اصلا دیگه ذوقی برای هیچ اشنایی ندارم و انرژیشو ندارم.

    به نظرتون چجوری جواب بدم که هم محترمانه باشه هم بی خیال بشه؟
    .....,......,.

    کلا توی خانواده ما خیلی مسخره اش میکنن هر وقت اسمش میاد. حتی دامادمون هم گاهی میاد میکه امروز فلانی اومده بود و این پسره خالی بنده و کم داره و .....

    البته من همیشه دلم میسوخت که اینجوری باهاش برخورد میکنن!

    بنده خدا عیبی هم نداره ها... فقط سر به اصطلاح غیرتی شدن، این جوری باهاش برخورد میکردن. و خب در حضور دامادمون هم این حرفا رو میزدن و دامادمون هم یاد گرفت از داداشام.
    ویرایش توسط Pooh : سه شنبه 27 خرداد 99 در ساعت 22:31

  10. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    الهه زیبایی ها (سه شنبه 27 خرداد 99)

  11. #47
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام

    ابتدا اجازه بدین خواهرشون در یک زمان مشخصی با شما صحبت کنن، شاید مسئله ی دیگری رو میخوان بیان کنن.
    اگر در ادامه مسئله در مورد شما بود،
    بهتر هست شفاف صحبت کنین. یعنی بهشون بگین مورد دیگری رو برای ازدواج مد نظر دارین تا بیش از این معطل نشن. قطعا این صراحت بیان موجب ناراحتی هست ولی برای هر دوی شما، مخصوصا اون آقا بهتره.



  12. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    Pooh (سه شنبه 27 خرداد 99)

  13. #48
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 22:43]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,165
    امتیاز
    90,422
    سطح
    100
    Points: 90,422, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,825

    تشکرشده 6,800 در 2,376 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    به نظرم درسته که تحلیل و آنالیز وقایع خیلی مهمه و می بایست صورت بگیره ..ولی چیزی که می تونه خطرناک باشه اینکه به نظرم ما نبایست یه فکر را زیاد پرورش بدیم در راستای نادرست .
    شما فرض کنید خاله تماس می گیره و میگه من امشب دارم می یام یه سر بزنم بهتون ،،،
    میزبان می تونه بگه قدمش روی چشم - چیا لازم داریم باید تهیه کنیم و ...( د رجهت درست )
    اگه میزبان این فکر را گسترش بده ( د ر جهت نادرست ) و بگه برا چی می خواد بیاد - نکنه می خواد بیاد زندگی ما را آنالیز کنه - نکنه منظور بدی داره ..نکنه می خواد بیاد دعوا درست کنه - نکنه باز ناراحت بشم - نکنه مهمانی خوبی نشه و از عهده اش بر نیایم و ...این فکرها میشه جهت نادرست .

    اکهارت تول در مورد زمان حال و توسعه ندادن فکر های منفی و عدم سختی گیریها توسعه دهنده ،، صحبت های جالبی داره در کتاب نیروی حال
    بعضی موقع ها ماها مسائل ساده را انقدر بزرگش می کنیم ،،اینقدر پیچیده اش می کنیم با حدسیاتمون ، که اصلا نمی تونیم تصمیم بگیریم و از زمان حال جدا می شیم .


    ............

    حالا بذارید بیاد شاید اصلا نمی خواد درباره برادرش صحبت کنه
    اگه هم صحبت کرد در اون مورد ، خب به نظرم هیچ وقت درب را به دیگران نبندید و در چارچوب درست و خانواده بررسی را شروع کنید ( معیارها )
    شاید روزی هم باشید .


    به عنوان یه مورد و گزینه بررسی کنید ،،
    گرفتار نتیجه نباشیم ( هر چی باشه خیره )
    قرار نیست اتفاق وحشتناکی بیافته - چون شما مسیر زندگیتون را دارید .
    به نظرم آنالیز افراد در برابر اتفاق های مسیر زندگیشون خیلی مهمه


    موفق باشین.
    ویرایش توسط باغبان : سه شنبه 27 خرداد 99 در ساعت 22:54

  14. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    Pooh (سه شنبه 27 خرداد 99), الهه زیبایی ها (سه شنبه 27 خرداد 99)

  15. #49
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 خرداد 03 [ 00:06]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    815
    امتیاز
    26,013
    سطح
    96
    Points: 26,013, Level: 96
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 337
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,591

    تشکرشده 2,300 در 744 پست

    Rep Power
    203
    Array
    سلام پوه
    خوبیییی ؟دوستت خوبه

    میگم شانس اوردی دستم بهت نمیرسه وگرنه مورد لطف و نوازشم قرار میگرفتی

    هعی.....این جمله رو قبلا هم بهت گفته بودم...خب جه کنم که.مجبورم کردی دوباره بگم.
    اینکه مورد پسندت نیست ی مسئله است ولی
    این که ذوق نداریو معطل نشن و فلان.....حرص درمیاری....ببخشیدا رک گفتم
    البته میدونی که من خودم خیلی اوکی نیستم ولی تو زدی رو دست من

    کلا خیلی دلم میخواد درمورد رویکرد جدیدم از ازدواج و شوهر باهات حرف بزنم...حیف خصوصی ندارم.
    ببین عزیزم
    اینکه پسر ساده ایه واقعا یا نه که این حرفها پشت سرش هست رو میدونم که
    خودت میتونی متوجه بشی
    ولی در کل به نظر من
    برو باهاش اشنا شو حرف بزن بشناسش سبک سنگین کن بعد اگه خوب نبود بگو نه.

    امیدت به خدا ان شالله هرچی خیره

    من الان پست دومت و خوندم....امکانش هست خودت اشنایی رو تنهایی جلو ببری؟؟ ( مخالفین نبینن این حرف منو)

    ببین منظورم اینه که
    فعلا لزومی نداره متوجه بشن که تو در حال اشنایی با کسی هستی....تا بعد ببینیم چی میشه
    ولی خدا وکیلی اگه شروع کردی ذهنیتت رو از جیزهایی که اینحا نوشتی پاک کن
    وگرنه شروع اشتایی بی فایده است
    ویرایش توسط الهه زیبایی ها : سه شنبه 27 خرداد 99 در ساعت 23:28

  16. کاربر روبرو از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده است .

    Pooh (سه شنبه 27 خرداد 99)

  17. #50
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    ممنون خانم سحر و جناب cry

    نود درصد مطمینم میخواد همین بحث رو پیش بکشه.... و البته میدونمم بنده خدا چقدر براش سخته با برخوردهایی که دیدن از ما.

    جز خستگی و بی انرژی و از دست دادن ذوق خودم، من کلا با خانوادم سر خواستگارها و کسانی که به من علاقمند بوده اند، مشکل اساسی داشته ام و دارم.

    شاید الان اولین حسی که بهم دست داد وقتی پیام دوستمو خوندم، این بود که بی خیال... بیاد که چی؟ میخوان اینو هم مثل بقیه اینقدر مسخره کنن که ادم اصلا نتونه بهش فکر کنه!!!


    من کلا نسبت به خانوادم و خواهرام، پوشش ساده تری دارم. اهل ارایش نیستم. خیلی مختصر. خواهرام اصلا به حجاب اعتقاد ندارند و من با اینکه ححابم سفت و سخت نیست، ولی دارم. دوستان من عموما مایه ی مذهبی و اعتقادی دارن و ازنظر خانوادم من با یه مشت امل دوستم. پرستیژ برای خانواده من خیلی مهمه. در صورتی که برای من اینکه توی نگاه طرف پاکی و نجابت ببینم اولین چیزیه که جذبم میکنه.


    خب مواردی که خودشون از من خوششون اومده، بیشتر تو مایه ی خود من بوده. یعنی ادمهای نسبتا ساده تر و خاکی تر.

    ولی با اصرار من خانواده ام مجوز میدادن که بیان! ولی چه مجوز دادنی؟ الان براتون میگم چند تا برخوردهای خانوادمو:

    ۱- فقط چون داری اصرار میکنی میذاریم بیان. ولی فقط برای اینکه بیان و برن. حواست باشه حق نداری بعد بگی میخوای بهش فکر کنیا... یادت باشه فقط دارن میان که برن...

    ۲- مکالمه مامانم با خالم و تعریف کردن خواستگاری که شب قبلش اومده بودن: نه، اینا رو اصلا نمیشه تو فامیل در آورد !

    ۳- خواهرم و دامادمون رفتن به خانواده طرف شیرینی دادن گفتن شیرینی عقد پو ... برای اینکه بی خیال بشن.

    ۴- مامانم در جواب تلفن خانواده خواستگار برای پیگیری نتیجه گفت به هم نمیخوریم و ایشالا پسرتون خوشبخت باشه.

    ۵- چند روز کشیدن تلفن خونه از برق، برای اینکه فلانی که شماره خونه رو گرفته بوده وقتی زنگ میزنه کسی جواب نده و طرف بی خیال بشه.

    و.......

    اینها هر کدوم مربوط به موردهای جداگانه ای بوده. و همش هم بدون اینکه اصلا نظر من رو پرسیده باشن ... سرخود برای خودشون ...


    من برام خیلی سخت میشه بخوام مثلا روی موردی که مامانم به خالم میگه ادم روش نمیشه تو فامیل درش بیاره، بیشتر فکر کنم.... یعنی عملا شرایطی برام ایجاد میکنن که هر چند با نارضایتی، ولی بی خیال بشم!


    در این جنبه، من واقعا نمیدونم برای منفعل نبودن باید چی کار میکردم!

    یک‌بار جنگیدم برای خواسته ام، اونم سر قضیه پسرخالم.... که اونم با انواع رفتارهای منفی با خودم و او، باعث شدند اونقدر فشار ایحاد بشه که هر دو ببریم!

    شاید من وقتی میدونم نظر خانوادم و شیوه برخوردشون با موردی که مورد پسند خودشون نباشه چجوریه، در مورد این اقا هم کلا تا تهش رو میخونم و یک بی انگیزگی مضاعف به این خستگی و زدگی های اخیرم هم اضافه میشه.


    خداییش گاهی که یادم میاد به رفتارهای خانوادم، احساس میکنم با دشمن زندگی کرده ام!

    .
    .
    .
    الهه جان.... ممنون
    نمیدونم. شاید واقعا نیاز به لطف و نوازش یکی دارم.
    ولی خداییش بیا دوست شیم. خیلی دوستت میدارم.

  18. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    الهه زیبایی ها (سه شنبه 27 خرداد 99)


 
صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.