به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 72

موضوع: عشق اجباری

  1. #41
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 مهر 92 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    382
    سطح
    7
    Points: 382, Level: 7
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    48

    تشکرشده 69 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فرشته جان چشم. امشب تلاشمو میکنم. فکر میکنم ادغامی از پست شما و asemani و mati خوب بشه.

    ظهر ها که کلا نمیاد خونه. ساعت 8 میاد. یه مقدار استرس دارم. همونطور که گفتید شام رو مقابلش میچینم. نامه و آهنگ رو میذارم روزای بعد که برنامه کم نیارم. واسم دعا کنید. از همین الان دارم میلرزم.

    - - - Updated - - -

    ممنونم بچه ها کنارم هستین.

  2. 2 کاربر از پست مفید sokut تشکرکرده اند .

    کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96), بی دل (چهارشنبه 05 تیر 92)

  3. #42
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sokut نمایش پست ها
    از همین الان دارم میلرزم.

    .
    نلرز بابا . شوهرته هااا :p . برو . ایشالا که با خبرای خوب میای . نکنه با یه بار تلاش کردن نا امید بشی. حالا حالاها باید تلاش کنی.
    ایشالا که موفق میشی

  4. 5 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    sokut (سه شنبه 04 تیر 92), فرشته مهربان (جمعه 07 تیر 92), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96), zendegiye movafagh (سه شنبه 04 تیر 92), بی دل (چهارشنبه 05 تیر 92)

  5. #43
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 مهر 92 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    382
    سطح
    7
    Points: 382, Level: 7
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    48

    تشکرشده 69 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. فکر میکنم امروز بهتر عمل کردم چون یه تغییراتی رخ داد.:o

    وقتی اومد خونه شامشو آماده کردم ، غذای مورد علاقه اش. و همونطور که فرمودین مقابلش سفره رو چیدم. میخواست پاشه بره، گفتم صبر کن... یه لبخند زدم بهش گفتم شاید حضورم اذیتت کنه، تنهات میذارم تا شامتو بخوری.

    رفتم اتاقم، دید میزدم، غذاشو نمیخورد. پاشد، چند لحظه بعد صدای در ورودی اومد. از پنجره دید زدم دیدم تو حیاط و باغچه آب پاشی میکنه. (یکی از علایقشه) ، بعد ماشینشو می شست، نشست که زیر پایی های ماشینو بشوره، دیدم موقعیت تقریبا مناسبه. رفتم تو حیاط، از پشت سرش، دستمو گذاشتم رو بازوهاشو، سرمو چسبونم به شونه اش. یه نگام کرد، روشو برگردوند. گذاشتم چند لحظه ای به سکوت بگذره که هم حس شه باهام. بعد گریه کنان بهش گفتم : الهی دورت بگردم. لاغر و ضعیف شدی، قلبم آتیش میگیره اینجوری میبینمت. خیلی اذیتت کردم، تقصیر منه. سر من تلافی کن، نه خودت. این اعتصابتو بشکن، قول میدم دیگه هیچوقت هیچی ازت نخوام... بعد پاشدم و رفتم تو حال. تلویزیون رو روشن کردم، چند دقیقه بعد اومد تو ، نشست بالا شامش، منم خیره موندم به تلویزیون، به رو خودم نیاوردم. دو سه قاشق خورد. گفت ممنون و ظرف ها رو هم جمع کرد شست، رفت خوابید.

    من یه خورده روحیه ام بهتر شده. امیدوار ترم. انگار همین که سرمو بذارم رو شونه اش کافی بود برام. اونو نمیدونم.

    ممنونم ازتون. حالا بگید قدم بعدی چیه؟ البته ببخشید انقدر زحمتتون میدم...
    این مکالمه ام ضعف نداشت بخوام جبران کنم؟ مردم تا این حرفارو بهش زدم. چنان صدام میلرزید...

    یعنی ممکنه از تصمیمش برگرده؟

    میخوام دعا کنم. کار خاصی باید انجام بدم؟ رسم و رسوم داره؟
    ویرایش توسط sokut : سه شنبه 04 تیر 92 در ساعت 23:55

  6. 7 کاربر از پست مفید sokut تشکرکرده اند .

    del (شنبه 08 تیر 92), shapoor (چهارشنبه 05 تیر 92), tamanaye man (چهارشنبه 05 تیر 92), فرشته مهربان (چهارشنبه 05 تیر 92), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96), بی دل (چهارشنبه 05 تیر 92), دختر مهربون (چهارشنبه 05 تیر 92)

  7. #44
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,065
    امتیاز
    147,976
    سطح
    100
    Points: 147,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,687

    تشکرشده 36,029 در 7,413 پست

    Rep Power
    1095
    Array




    سلام

    عالی بود

    آفرین



    به این رویه ادامه بده ( با خلاقیت و ابتکار هرچه بیشتر )



    اصلاً به تصمیمات او و کلاً به نتیجه فکر نکن . فقط روی رفتار خودت متمرکز شو و هرچه بیشتر دلی بشو باهاش ، غرورت را به مرور آب کن در برابرش ، وقتی نیست فانتزیهای عاشقانه مطابق شرایط در ذهنت طراحی کن . یعنی سینمای ذهینت را به کار بنداز و ترسیم کن ، وقتی میاد همانها را اجرا کن .

    حالا یک دفتر تهیه کن ، در اون دفتر شروع کن با بچه ای که از دست رفته حرف بزن ، یعنی بنویس ، خطاب به بچه ات عاطفی و مغموم . حرف بزن ، بگو اگر نمی رفتی الآن در آغوشم بودی یا اگر هنوز وقت به دنیا اومدنش نبود ، بگو توی وجودم بودی و باهات حرف میزدم ، از بابات برات میگفتم که چقدر دوستش دارم و تو هم باید دوستش داشته باشی . از برنامه هایی که با اومدنت برای هردوتون در نظر داشتم ..... آره اگر بودی الآن اینقدر تنها نبودم .

    بنویس تو اومدی که زندگی ما را رنگ دیگه ای بدی اما حیف که زود رفتی . وقتی بابا نیست میرم سراغ وسایلت و مدتها باهاشون سرگرم می شم و دلتنگی هام برایت را خاموش می کنم تا بابا میاد منو غمگین نبینه ........ کاش هرگز به اون سفر نمی رفتیم تا تو را از دست نمی دادیم . چرا باید این همه برای ما مهم می بود که فامیل چی میگن . مهم تو بودی ، مهم من و بابات بودیم که با اومدن تو حال دیگه ای پیدا می کردیم
    .

    بنویس ، نمی دونی بابا چه حالی داره ، می دونم که کمرش خم شده ، داغ تو رو دیده ، اما باورش نمیشه من چه حالی دارم ، بنویس عزیزم اونچه از همه بیشتر دلشسکته ام میکنه اینه که بابا فکر میکنه من تو را کشته ام ، خیلی دلگیرم از این تصورش اما فقط بخاطر غم دلش و عشقی که بهش دارم هست که تحمل می کنم بار این تهمت سنگین را ، نازنینم تو که خوب می دونی من هیچ نقشی نداشتم . شاید تو از من ناراحت بودی که تاب موندن نداشتی ،از حرف احمقانه طلاق که همه اش الکی بود برای اینکه شاید بابات بیشتر بهم توجه کنه . خیلی دلم میخواست بگه من طلاقت نمیدم و اینجوری بفهمم اونم منو دوست داره اونجوری که من دوستش دارم . هی طلاق رو تکرار میکردم به امیداینکه بگه هیچ وقت طلاقت نمیدم اما سکوتش و اون اول هم که گفت بچه منو سالم به دنیا بیار بعد هرجا خواستی برو .منی که از حرف دروغین طلاق هدفم این بود که او بگه نه طلاقت نمیدم ، وقتی اینو شنیدم هم لجم گرفت هم دلم شکست و به خیال خامم اگر هی تکرار کنم بالاخره میگه طلاق نمیدم . اما افسوس .

    بنویس عزیز دلم ،مهمان بهشت ، چند وقت دیگه قراره برم دادگاه به جرم کشتن تو ، عیب نداره تحمل میکنم و به جون میخرم ، یا ثابت میشه که هیچ مادری به این راحتی جگر گوشه اش را نمی کشه مگر اینکه بیمار و روانی باشه و من هم یه مادر عاشق بودم ، عاشق بابای بچه ای که تهمت قتلش رو بهم زده ، تحمل می کنم چون عشقمه که بهم تهمت زده و اگر نتونم ثابت کنم مهم نیست ، به دست و پاش میافتم و میگم قصاص برام بخواد تا بیام پیش تو ، لااقل اگر
    پیش بابات جایی ندارم پیش تو که می تونم بیام . توی این دنیا جز کنار بابات هیچ جا برام جایی نیست که روش حساب کنم ، هیچ جا نه راحتم ، نه آرام و نه دلخوشی ای دارم و نه بدون بابات می تونم باشم ،پس بهتره وقتی او منو نمیخواد پیش تو باشم . وقتی وجودم آزارش میده و منو قاتل تو میدونه ، ازش میخوام برام قصاص بخواد .... اصلاً بهتره تلاش هم نکنم ثابت کنم که من تو رو نکشتم ، من عزیز دلمو نکشتم ، من چگر گوشه ام را نکشتم ، من یادگار عشقم رو نکشتم ... دفاعی نکنم تا محکوم بشم و اعدامم کنن ، فقط امیدوارم خواهشم رو بپذیره و تقاضای قصاص کنه . اینجوری چون بیگناه کشته میشم لااقل میزارند پیش تو باشم ، تو هم بیگناه بودی
    .... دلم میخواد منم مثل تو قربانی بشم .... وقتی آدم عاشق باشه ، قربانی شدن به دست معشوقش درد نداره . آره عزیزم به دست بابات منم قربانی بشم و بیام پیشت . تا اون موقع هم دلم میخواد خدا کمکم کنه و غرور بیجایم را بشنکنم و همه عشق واحساسم را خرجش کنم ، واقعاً دوستش دارم حتی اگر او از من متنفر باشه . دعا کن برام که خدا کمکم کنه ، وقتی عشقم رو به پاش بریزم لااقل بی حسرت میام پیشت ، حسرت اینکه عشق و علاقه امو پنهان نگه داشتم و بروز نمی دادم توی دلم نمی مونه . تو برام دعا کن که بتونم ، تو به خدا نزدیکتری .

    بگو دیگه داشتم دق میکردم از بس باخودم باهات حرف میزدم ،نمی دونم چطور شد دست به قلم و کاغذبردم و ..... فقط می ترسم بعد از اومدن من پیش تو بابا اینا رو بخونه و غصه دار بشه ، نه نباید اینجوری بشه .... بهت قول میدم فقط تا وقتی که اینجوری با این حرفهای دلم روزانه خودمو سبک میکنم تا بتونم وقتی بابات میاد چهره ام غمگین نباشه و به او بیشتر سخت نگذره بنویسم . وقت دادگاه که شد اگر محکوم شدم و قرار بود زندان برم و بعدش هم ......قبلش

    این دفتر رو از بین می برم نمیخوام بابات بعداً اینو ببینه و غصه بخوره
    . من خودم دلم میخواد بیام پیشت و دلم میخواد با تقاضای قصاص او بیام و از دستش هم ناراحت نمیشم چون می فهمم که چقدر تو رو دوست داشته و منو بخاطر تو به اعدام میسپاره و این بد نیست ...... چون از عشق تو هست منم غصه نمیخورم . برای همین دلم نمیخواد بعدش غصه بخوره وقتی این نوشته ها رو ببینه . خیالت راحت ، معدومش میکنم .




    سکوت عزیز

    خیلی مهمه که وقتی اینها را می نویسی همین حس را داشته باشی و این بشه حرف دلت .

    دفتر را در موقعیتی قرار بده که متوجه بشه و بخونه . روی دفتر بنویس برای تو که رفتی و تنهام گذاشتی .....










    ویرایش توسط فرشته مهربان : چهارشنبه 05 تیر 92 در ساعت 08:28

  8. 9 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    Aram_577 (چهارشنبه 05 تیر 92), asemani (چهارشنبه 05 تیر 92), del (شنبه 08 تیر 92), deljoo_deltang (چهارشنبه 05 تیر 92), sokut (چهارشنبه 05 تیر 92), tamanaye man (چهارشنبه 05 تیر 92), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96), پرنده غريب (چهارشنبه 05 تیر 92), دختر مهربون (چهارشنبه 05 تیر 92)

  9. #45
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 مهر 92 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    382
    سطح
    7
    Points: 382, Level: 7
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    48

    تشکرشده 69 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم فرشته جان.

    این خوبه چون هزارتا از این دلنوشته ها دارم و با بچه ام کلی صحبت کردم که کاملا طبیعیه. از پدرش هم تو بعضی ها گله کردم، تو بعضی تمجید و قدردانی! فقط یک نکته که تفاوتشه اینه که من اصلا به اعدام فکر نمیکردم! یعنی فکر میکردم حتما تبرئه میشم! اینه که اصلا به این موضوع اشاره نکردم. حالا میتونم یا یکی از اون نوشته های احساسی رو جلوه بدم، یا اینکه یه سری چیزا رو توشون دخل و تصرف کنم.

    نکته بعد این که اصلا کنجکاو نیست که بخواد یه چیزی رو که مربوط به منه بخونه. فکر کنم باید غیرتش رو جریحه دار کنم که مشکوک شه. ولی اگه نخونه و عنوان رو فقط ببینه ممکنه قضیه عکس بشه. باید کاری مرتبط باهاش انجام بدم که قبل از خوندنش بفهمه قضیه بچه است.

    دیگه این که حس میکنم ریا هست. چون وقتی مینویسم دلم سبک شه خیلی فرقه تا منفعتی واسم توش باشه. ولی اگه اونجور که شما فرمودین ممکنه عاقبتش اعدام باشه، فکر کنم کار دیگه ای ازم بر نیاد!

    فرصت نشده بود چیزی واسه بچه ام بخرم. فقط تو سفر تو یه فست فود طی ماجرایی متوجه شدن حامله ام، یه دونه از این عروسک ها که به بچه ها میدن دادن واسه بچه ام. منم با خودم آوردمش. به درد بچه ام که نخورد. شاید واسه باباش به کار بیاد. باید ازش استفاده ببرم.

    باید حرفه ای باشه. اگه کوچکترین شکی کنه همه چیزکاملا برعکس میشه. با این یکی دیگه کلکسیون تظاهرام تکمیل میشه.
    ویرایش توسط sokut : چهارشنبه 05 تیر 92 در ساعت 09:03

  10. 4 کاربر از پست مفید sokut تشکرکرده اند .

    asemani (چهارشنبه 05 تیر 92), del (شنبه 08 تیر 92), فرشته مهربان (چهارشنبه 05 تیر 92), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96)

  11. #46
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 مهر 02 [ 23:10]
    تاریخ عضویت
    1391-1-16
    محل سکونت
    همین نزدیکی
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    11,959
    سطح
    71
    Points: 11,959, Level: 71
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    825

    تشکرشده 868 در 166 پست

    Rep Power
    44
    Array
    به نام خدا
    سلام
    بسیار عالی عمل کردی ،
    این اولین پله های ترقی و زن زندگی شدن شماست ، ورودت رو به کلوپ همسران فهیم و با درایت تبریک میگم.
    البته مــــــداومـــــت در این گونه روشها و عملکردها، ضامن پایداری شما در این کلوپ خواهد بود. ممکن است با تکرار رفتارهای ناپخته ، از این کلوپ خارج شوید ، ولی من این توانایی را در شما میبینم که شما در حد ریاست کلوپ همسران با درایت نیز قابلیت پیشرفت دارید.
    .
    نکاتی به نظرم آمد که لازم دیدم به شما بگویم و آن اینکه :
    .
    اولا : حواست باشه که نامه توصیه شده "فرشته مهربان" رو با روشی ظریف و دقیق در جایی بزاری که در دسترس باشه ، طوری نزاری که احساس تصنوعی بودن و نقشه کشی به شوهرت منتقل بشه خیلی دقت کنی ها!!
    .
    ثانیا : هـــــرگـــــز فکر نکن که عشق سالم و پایدار در زندگی مشترک باید قبل از عقد شعله ور شده باشه، بلکه اون عشقی عمیق و پایدار خواهد بود که به دست خود همسران و در دراز مدت آجرهاش در زندگی مشترک به درستی روی هم چینده بشه. تجربه نشون داده که این بنای عاشقانه هست که پایدار و ضد زلزله میتونه بشه نه بناهایی که فقط با عشقهای سوزان و تند اول زندگی ساخته میشوند!. پس فکر نکن که این عشق اجباری هست بلکه مطمئن باش که این همون بارقه های آغازین عشق پایدار و با دوام در زندگیت هست که داره با همت خودتون ساخته میشه.
    .
    اگر اهل کباب و جوجه زدن روی منقل زغالی باشی ، مثال زیر مثال بسیار قابل درکی برای تفاوت این دو تا عشقی که گفتم هستش :
    آتیش اولیه زغال که بواسطه نفت یا الکلی که از بیرون روش ریختیم ، ظاهرا خیلی شعله داره اما:
    1- زود خاموش میشه و باید بادش بزنیم (عدم پایداری)
    2- چندین بار باید از بیرون روش نفت یا الکل بریزیم تا خاموش نشه (وابستگی به محرکهای بیرونی)
    3- در عین حالی که شعلش زیاده اما بوی نا مطلوبی داره و اطرافیان خیلی نزدیکش نمیشند! (دانشین بودن برای خود و دلنشین نبودن برای دیگران)
    4- نمیشه باهاش کباب یا جوجه درست کرد. (عدم داشتن خاصیت مطلوب)
    .
    اما آتیشی که با آرامش و به تدریج درست میشه :
    1- نیازی به تند تند باد زدن نداره حتی اگر چند ساعت ولش کنی هنوز شعله وره و پر حرارت.(پایداری)
    2- بود و نبود مواد اشتعالی از بیرون ، تاثیر چندانی بر میزان شعلش نداره (عدم وابستگی به محرکهای بیرونی)
    3- اصلا بوی نامطلوبی نداره و چه بسا بسیاری به خاطر حس خوشایندی که در محیط ایجاد میکنه دوست دارند کنارش با آرامش بشینند.(دلنشینی برای خود و دیگران)
    4- بهترین کباب و جوجه رو میشه با این آتیش درست کرد که مغز پخت میشه و همه مشتریش هستند.(دستیابی به خاصیت و هدف اصلی)
    .
    مثال فوق شاید کامل نباشه اما برای درک موضوع شاید کمک کننده باشه. من که خودم الان با این توصیفات گشنم شد! برم یک چیزی بخورم! :p انشاء الله یک روز همه بچه های سایت همدردی رو دعوت کن تا بیاییم تو حیاط تون شما دوتا مرغ عشق با بچتون یک کباب زغالی مشدی بدید حالشو ببریم!
    .
    در پناه حق.
    گر در طلب منزل جانی ، جانی / گر در طلب لقمه نانی ، نانی
    این نکته رمز اگر بدانی ، دانی / هر چیز که در جستن آنی ، آنی
    مولانا

  12. 5 کاربر از پست مفید Aram_577 تشکرکرده اند .

    aysu (چهارشنبه 05 تیر 92), del (یکشنبه 09 تیر 92), sokut (چهارشنبه 05 تیر 92), فرشته مهربان (چهارشنبه 05 تیر 92), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96)

  13. #47
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,065
    امتیاز
    147,976
    سطح
    100
    Points: 147,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,687

    تشکرشده 36,029 در 7,413 پست

    Rep Power
    1095
    Array

    من تأکید می کنم که باید حس بگیری . یعنی آنچه گفتم واقعاً حرف دلت بشه . غرور یکی از موانع اینه که حرف دلت بشه . واقعاً با بچه ات حرف بزن . خطابتبه شوهرت نباشه و ظاهراً برای بچه بنویسی . صداقت در کلامت خیلی مهمه . من الگو دادم ، این شمایی که با هنرمندی و زبان و بیان خودت باید بپرورانی و صادقانه واز دل بنویس . یعنی آنقدر حس بگیر که اینا واقعاً حرف دلت با بچه ات بشه . اونوقت موج صادره از آن معجزه میکنه . هرجوز می تونی هنر بخرج بده که کنجکاو
    بشه اما پا روی غیرتش نذار اینو دقت کن .

    توی یه فرصتی یه فضای عشقولانه بساز و بگو دو تا خواهش دارم ازت و منتظر شو بگه چیه . اگر گفت یا حتی نگفت، بگو خدا خودش میدونه و از دلم خبر داره که چی میشکم و چه غمی دارم برای بچه و من نقشی نداشتم . اما میخوام هیچ تلاشی هم برای تبرئه خودم نکنم . ازت خواهش می کنم که تقاضای قصاص کنی ،من بدون تو نمیتونم زندگی کنم ، پس کمک کن برم پیش بچم . اینو ازت تقاضا دارم و دیگه اینکه من تا حالا احساساتم نسبت بهتو پنهان میکردم و تکرار مکرر طلاق هم برای این بود که دلم میخواست عصبانی بشی و بگی طلاقت نمیدم و بفهمم که تو هم منو میخوای ، اما نشد و فهمیدم توی دلت جایی ندارم . لااقل بزار روزهای باقیمانده احساساتم رو نسبت بهت بروز بدم و توی ذوقم نزن ، تا حسرتی به دلم نمونه ...... فقط این دو خواسته رو دارم ازم دریغ نکن . اینارو که گفتی فضا را ترک کن و برو توی اتاق دراز بکش و حال و هوای احساسی و ..... وقت گفتن باید قبلش چنان حس گرفته باشی که عین حرف دلت باشه . یعنی واقعاً همینو لمس کن . بعدش دیگه هیچ انتظاری نداشته باش و دنبال نتیجه دلخواه خودت نباش بلکه فقط بروز عشق داشته باش ، مثل شمع دور پروانه ، دورش بچرخ . واقعاً به این فکر کن که وقت محدودی داری که با او زندگی کنی و از آن استفاده کن که عشق بورزی و از او انتظار پاسخ متقابل نداشته باش .









    ویرایش توسط فرشته مهربان : چهارشنبه 05 تیر 92 در ساعت 09:26

  14. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    Aram_577 (چهارشنبه 05 تیر 92), asemani (چهارشنبه 05 تیر 92), del (یکشنبه 09 تیر 92), sokut (چهارشنبه 05 تیر 92), tamanaye man (چهارشنبه 05 تیر 92), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96)

  15. #48
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 مهر 92 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    382
    سطح
    7
    Points: 382, Level: 7
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    48

    تشکرشده 69 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الان روشن شد برام. مرسی.:)

  16. 2 کاربر از پست مفید sokut تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (چهارشنبه 05 تیر 92), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96)

  17. #49
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    اصلا فکر نکن تظاهره
    این احساسات تو هست
    فقط با این تفاوت که این دفعه احساساتتو با جملاتی زیبا بهش نشون می دی اما دفعات قبل فقط تو تنهایی هایت به این عشق فکر میکردی...
    احساس واقعیت هست نه ریا نه تظاهر

  18. 6 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    asemani (چهارشنبه 05 تیر 92), del (یکشنبه 09 تیر 92), sokut (چهارشنبه 05 تیر 92), tamanaye man (چهارشنبه 05 تیر 92), فرشته مهربان (چهارشنبه 05 تیر 92), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96)

  19. #50
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 شهریور 93 [ 10:51]
    تاریخ عضویت
    1392-2-20
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    1,301
    سطح
    20
    Points: 1,301, Level: 20
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    118

    تشکرشده 160 در 70 پست

    Rep Power
    23
    Array
    سکوت برام جالبه که انشا و نحوه بیانتون خیلی عالیه و آدم احساس می کنه دقیقآ ناظر اتفاقات بوده .نازنین جون هم اینجوری خوب می نویسه :)

  20. 2 کاربر از پست مفید دلنشین تشکرکرده اند .

    sokut (چهارشنبه 05 تیر 92), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96)


 
صفحه 5 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.