سلام
اين روزاي اخري هست كه سر كار مي يام و شايد ديگه كمتر بتونم بيام همدردي چون همسرم دوباره شروع كرده به اراجيف بافي كه كامپيوتر ما را هك كردن و با دوربين ما را نگاه مي كنن و.. اينترنت خونه را قطع كرده . من اشنايي خوبي با اين آقا نداشتم گفتم كه دوست همسر سابقم بود و من قبل از اينكه مهر طلاق توي شناسنامه ام بخوره با اين اقا رابطه داشتم من شرايط روحي خيلي بدي توي اون دوران داشتم و اين اقا خيلي به من كه تشنه محبت بودم محبت مي كرد وقتي به اون روزا فكر مي كنم باورم نمي شه اين من بودم اصلا نمي فهميدم چيكار مي كنم خيلي اشفته و در به در بودم احساس حماقت مي كردم كه اين همه سال عمرم تلف شده البته حق طلاق را گرفته بودم و واقعا قصد جدايي داشتم و همسر سابقم هم اين را مي داند ولي سوژه جديدش اينه كه هنوز تو شناسنامت ثبت نشده بود و ما كار بدي كرديم و آه همسر قبليت من را گرفته و خشت اول زندگيمون كج بوده و من به خاطر همين همش به تو شك دارم .مي گه اگه دوباره با من هم اين كار را بكني چي و چون نمي پذيري و اعتراف نمي كني كه كار اشتباهي كردي من همش واهمه اين را دارم كه تو كه نپذيرفتي پس باز هم تكرار مي كني و من هر چي مي گم تو به نظر من بهترين مرد دنيا بودي و واقعا به خدا احساس مي كردم خدا بدبختي هاي من را ديده و اون را براي نجات من فرستاده ( نمي دانستم بلاي جانم مي شه) . بهش مي گم من دو سال بود با همسر سابقم زندگي نمي كردم مي گم يعني يك مهرطلاق اينقدر مهمه مي گم من تورا دوست داشتم من به خاطر تو تو روي خانوادم وايسادم ( انها مخالف اين ازدواج بودن ) مي گم اگه من ازش جدا نمي شدم و قصد جدايي نداشتم و به خاطر تو اين كار را مي كردم حق با تو بود ولي من حق طلاق را گرفته بودم و قرارداد بين ما را هم خودش به عنوان شاهد امضا كرده بود . مي دانم به دنبال توجيه رفتارهاي خودشه به نظر شما اعتراف من به اينكه اشتباه كردم كه قبل از ثبت طلاق باهاش رابطه داشتم توي بهبود اوضاع تاثيري داره ؟ رفته يكي از دوستاي همسر سابقم را پيدا كرده و پيشش كلي گريه و زاري راه انداخته كه به همسرم بگه حلالش كنه كه با همسر اون ازدواج كرده وقتي اين را فهميدم ازش بدم اومد خيلي شكستم من از همسر سابقم متنفرم چون اون باعث همه اين بدبختي هاي منه . توي بد شرايطي هستم به من مي گه جونت را بردار و در رو چون من فكر مي كنم كار تو بوده كه كامپيوتر را هك كردي تا بفهمي من كي خانه هستم كي نيستم تازه مي گه تو با دوستم رابطه داري ( اينترنت را از شركت دوستش گرفتيم ) و اون هم با تو هم دست بوده . ديشب اولين بار بود كه گفتم اي كاش دخترم به دنيا نيامده بود و من مي تونستم از اين زندگي برم . شديدا عاشق دخترم و به هيچ وجه حاضر نيست ازش دور بشه . با خانوادش هم حرف زدم مي گن اون دخترش را نمي ده حتي نمي ذاره من ببرمش بيرون يا خانه مادرم ( خانوادم باهاش درگير شدن و ديگه باهاش حرف نمي زنن چون اين اراجبف را به انها گفته ) مي ترسه اون را ببرم و ديگه نيارم. من محكومم به خاطر دخترم اين شرايط را تحمل كنم چند روز پيش خواهرم امد باهاش حرف بزنه اخرش دعواي بدي بينشان شد و من با دخترم توي بالكن رفتيم تا اون شاهد اين دعوا نباشه . باباش كه اصلا نمي فهمه من چي مي گم به قول خواهرش ادم از پيشنهادات باباش كهير مي زنه مي گه تو بشين توي خانه من ماهي يك ميليون بهت مي دم . مي گم بابا اين را ببريد دكتر . مادرم به خواهرش زنگ زد كه ببريدش دكتر كلي امدن خانه مان حرف زدن ولي همين كه رفتن يادشان رفت . ببخشيد خيلي پراكنده نوشتم
علاقه مندی ها (Bookmarks)