سلام شیدای عزیز بعد از درخواست ناگهانی همسرم واسه جدتیی یک ماه نتونستم برم سر کار. اما باقی موارد رو به دلایل دیگه ازش غافل شده بودم. کوهنوردی هم تازه شروع کردم.
تشکرشده 208 در 97 پست
سلام شیدای عزیز بعد از درخواست ناگهانی همسرم واسه جدتیی یک ماه نتونستم برم سر کار. اما باقی موارد رو به دلایل دیگه ازش غافل شده بودم. کوهنوردی هم تازه شروع کردم.
شیدا. (یکشنبه 15 شهریور 94)
تشکرشده 208 در 97 پست
بچهها امروز یه حال مزخرفی دارم. تو دلم آشوبه. شما همه این دورانو گذروندین؟ این وضعیت چقدر طول میکشه؟ خدایا خودت زودتر کمکمون کن خواهش میکنم.
تشکرشده 30 در 13 پست
زانکو جان
وقتی جدا میشی (منظورم از نظر عاطفی و احساسی) این حالت پیش میاد و طبیعی هست. دلشوره و اضطراب تا حدی زیاد میشه که حالت تهوع به آدم دست میده و حتی ممکنه بالا بیاری
اما این مرحله میگذره فقط باید یادت باشه کاری نکنی که هی برات تکرار بشه. یعنی مرگ یبار شیون یبار، یکبار تصمیم بگیر برای همیشه. اینجوری همه مراحل سخت را یکبار میگذرونی
رو خودت کار کن. این ذهنیت را بریز دور که اون منو نخواست. وقتی تصمیم بگیری که دیگه این رابطه را نمیخوای برات یک حسن داره. اینکه احساس ترد شدن از طرف مقابل در وجودت از بین میره و آسون تر میشه.
بعدش هم حرف بزن. با دوستها با کسانی که بهشون اعتماد داری یا کسانی که بعدا حرفاتو بر ضدت استفاده نمیکنن.
اینجا حالتو بنویس بذار تخلیه بشی ، گریه کنترل شده خوبه. کار مفیدی بکن و برنامه بریز برای آینده
در ضمن چون محدودیت پست هست اینجا بهت میگم که فکر نکن شوهرت با ظاهرت مشکل داشته، این حرف مفته. ظاهر بهانه هست. اگر ظاهرت خوب نبود از اول اونقدر اصرار نداشتن که جواب مثبت بگیرند
مهرااد (جمعه 20 شهریور 94)
تشکرشده 208 در 97 پست
شاید این روزها بدترین روزهای زندگیم باشه شاید هیچوقت فکر نمیکردم یه روز قراره یه نفر انقد تحقیرم کنه، انقد غروررمو بشکونه، منو بی ارزش جلوه بده. اما من نمیخوام ضعیف باشم، نمیخوام ببازم، نمیخوام اون آدم شکست خورده افسرده گوشه گیر باشم. الان تو شرایط خیلی بدیم اما نمیخوام کسی که ضرر کرده من باشم. من میخوام بهتر و بهتر از قبل زندگی کنم میخوام دوباره عاشق زندگیم باشم، امیدوار باشم، شاد باشم، آرامش داشته باشم.
تشکرشده 298 در 108 پست
مهم نیست گذشته چی بوده و آینده چه خواهد شد، مهم نیست مرد باشیم یا زن، مهم نیست قوانین به نفع ما باشه یا به ضرر ما، هیچوقت هیچکس نمیتونه مارو تحقیر کنه، غرورمون را بشکنه و یا بی ارزشمون کنه، بجز خود ما.!شاید این روزها بدترین روزهای زندگیم باشه شاید هیچوقت فکر نمیکردم یه روز قراره یه نفر انقد تحقیرم کنه، انقد غروررمو بشکونه، منو بی ارزش جلوه بده
چرا از بین چند میلیارد آدم در دنیا فقط همین آدم میتونه اینکارو کنه؟! چون شما خواستید. پس دیگه نخواهید. این اختیاری که خودتون بهش دادید ازش پس بگیرید. یعنی احساستون را پس بگیرید تا این هم بشه مثل همه ی اون چند میلیارد دیگه.
تشکرشده 547 در 219 پست
زانكو منم شرايط شما رو دارم و باتمام وجود دركت ميكنم
بعضي وقتا انقدررر تحقيرم ميكنه ك از اعصاب خوردي نميتونم تكون بخورم و از كمر درد ميميرم
پيشنهاد ميكنم سخنراني دكتر فرهنگ و محمد رضا شعبانعلي رو گوش بده
تاپيك منو بخون تو شرايط ب اين داغوني دارم كارامو انجام ميدم البته ن زياد ولي بازم از خودم تا حدودي راضي ام
تشکرشده 208 در 97 پست
سحر جان بیشتر تاپیک هاتو خوندم. خیلی خیلی متأثر شدم. من نسبت به روزهای اول خیلی بهترم اما بعضی وقتها یهویی حالم خیلی بد میشه که فکر میکنم طبیعیه چون فقط دو ماه از این اتفاق تلخ تو زندگیم میگذره. هنوزم نمیتونم کاری کنم نیاز دارم بازم فکر کنم نمیخوام بعدا با خودم بگم عجله کردم. میخوام مصمم برم جلو. شاید خیلیا الان با خودشون بگن بابا منتظر چی هستی تو زودتر جدا شو، اما باور کنید سخته من نزدیک یک سال شوهر داشتم به زندگی مشترک فکر میکردم الان نمیتونم قبول کنم یهو در عرض دو ماه همچی تموم بشه.
تشکرشده 547 در 219 پست
دااااارم مييييمييييرم
دلم داره ميتركه
دلم براش تنگ شده ، امروز عكس جديد گذاشته بود خيلي دلم بيشتر تنگ شد
وااااي خدا من نميتونم تحمل كنم بخدا نميتونم از صب انقد گريه كردم چشام باز نميشه
ياد كاراش ميوفتم حرف زدنش خنديدنش لبخند زدنش مسخره بازي در اوردنش خيلي شووووخ بود ي لحظه از دستش راحت نميشستيم
همش آدمو ميخندوند سوپرايزم ميكرد كاراي يواشكي يهويي
ما سه سااااااال باهم بوديم باهاش خاطره دارم خيلي زياد
اصن نميشه خاطراتشو از ياد ببرم يه عالمه واسم وسيله خريده بود باهمم خريد رفته بوديم كل اتاقم يادگارياشه هرطرفي نيگاه ميكنم تازه خيلياشو از جلو چشمم برداشتم
همين گوشيم لپ تاپم تبلتم همه چيز نگاه ميكنم يادش ميوفتم
چند روزه از اتاقم بيرون نرفتم ناهار شام نخوردم ، بيشتر دارم خودمو عذاب ميدم ك كاش نگهش ميداشتم
كاش تحمل ميكردم
كاش قهر نميكردم
كاش منت كشي ميكردم
كاش كاااش كاااااش
ميگم مگه همه زنو شوهرا همه چيزشون خوبو خوشه ماهم مث اونا كاش بيخيالش نميشدم
تر خدا بگين اگه اونموقه من ميرفتم سمتش اون برميگشت و الان خوب بوديم باهم ترخدا راستشو بگين ؟؟؟؟؟
دارم خودمو ازار ميدم ، مث ي مريض ك ميگن الان گرمي نميفهمي يا كسي ك عزيزي رو از دست داده انگار سرد شدم و تازه داره دلم براش تنگ ميشه
ميخام اروم شم ولي نميدونم چطوري؟؟؟؟؟
تشکرشده 672 در 234 پست
هر چه دلم خواست نه آن میشود هر چه خدا خواست همان میشود
سلام سحر خانوم ممنون که به تاپیکم سر میزنی
الان که دارم مینویسم صدای بوق،بوق ماشین عروس وسر و صداو...تو خیابون پیچیده و منو میبره به یه حال و هوای دیگه ،البته حسود نیستم اتفاقا هنوزم واسه. رفتن به عروسی ذوق دارم هر چند از آشنا های دور باشه
اما خب هر دختری با امید بله رو میگه ،وقتی یه دفعه همه چیز به هم میخوره و تموم میشه
خب طبیعتا تاثیر بدی تو روحیمون میذاره،من خودم روزای اول جدایی اصلا دنیا برام یه جور دیگه بود خیلی متفاوت از روزای دیگه یه حسی بهم میگفت اگه اون باشه ،حتی با همه ی بدیاش،حالم خیییلی خوب میشه
مثل وقتی که عاشقی و عشق کورت میکنه
من حس و حال الانت رو کاملا درک میکنم،من وقتی دیدم نمیتونم کینه ای بودن و خیلی از موارد اخلاقی دیگه تحمل کنم دیدم منطق.میگه باید تموم بشه واسه این که مطمئن شم پیش مشاور رفتم و با حاج اقایی که عقدمون کردصحبت کردم و گفت که هم کفو هم نیستن من زمانی تصمیم به جدایی گرفتم که منطقم میگفت باید جدا شی
و هیچ لج و لجبازی هم در کار نبود
اما میدونم اگه فقط اون اقا اشاره ای به بهتر کردن رفتارش میکرد حتی تو محضر ،جدا نمیشدم و یه فرصت به زندگیمون میدادم
هنوزم موقعی که دعا میکنم از خدا میخوام اگه صلاح میدونه همون اقا اخلاقش خوب بشه و برگرده
شما پیش مشاور رفتین؟
نظر مشاور چی بود؟
خودت میدونی پسرا وقتی یه کسی رو بخوان هر کاری میکنن تا به دختره برسن نمونه اش همسر سابق من که برگشته میگه اگه قبل عقد میگفتی جونمم میدادم
اما الان فرق میکنه
وقتی این حرفو.میزنه به نظرت این آدم لیاقت یه زندگی مشترکو داره؟و.خیلی چیزای دیگه گه الان یادم میاد میگم تصمیمم درست بوده
اما امان از وقتی که احساساتی میشم
به نظرم شما بشین بدیاشو بنویس و خوبیاشم بنویس ببین واقعا تصمیم منطقیت چیه
نظر اطرافیانت چیه؟ بزرگترا،فامیل از همه مهمتر پدر مادرت؟
عزیزم میدونم سخته،خیلی هم سخته نادیده گرفتن احساسات اما باید قبول کنیم که ما بیشتر با عقل و منطقمون هست که زندگی میکنیم و احساسات همیشه کمک کننده نیست
همه کسایی که عروسی میکنن از دوران عقد به عنوان شیرین ترین دوران یاد میکنن
حالا دوران عقد ما که این باشه خدا به دادبعدش برسه
البته همه چیزو بسپار به خدا ،خدا خودش بهترین هارو برات رقم میزنه،انشاا...
تشکرشده 298 در 108 پست
sahar51
عزیزم شما آمادگی جدا شدن ندارید. همونطور که ازدواج آمادگی میخواد و باید به نقطه اوج عشقت برسی و بله بگی، جداشدن هم نیاز به بی تفاوت شدن داره
شما با این وضعت جدا بشی هم همیشه حسرت میخوری.
تو هنوز اینقدر اذیت نشدی که بتونی راحت دل بکنی.
شاید توصیه من خیلی متفاوت باشه برای شما اما بهش عمل کن. تلفن را بردار بهش زنگ بزن، جواب نمیده برو در خونه اش برو محل کارش هرجایی که بتونی به پاش بیفتی. خلاصه هرکاری که میتونی بکن تا برگردید به زندگی (فقط همه کاراتو مو به مو یادداشت کن)
همیشه قبل ازدواج فکر میکردم چرا مردم نمیتونن بدون جنگ و دعوا جدا بشن. بعدا فهمیدم چه فکر ساده لوحانه ای! خب دو نفر که دعوا ندارند نمیتونن جدا بشن.
باید اینقدر تو اعصاب هم رژه برن تا بتونن دل بکنن
شما برو و حتما اینکارو بکن. فکر نکن مسخره کردم یا شوخی بود. برو به جایی برسی که یا زندگیت درست بشه یا دیگه خاطراتش برات اینقدر شیرین نباشه!!
شیدا. (جمعه 20 شهریور 94)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)