به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 38 , از مجموع 38

موضوع: باید ببخشم؟

  1. #31
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    لینک زیر را هم با حوصله وچندبار بخوان ونکته برداری کن واز آن استفاده عملی ببر.یعنی تلاش در جهت ایجاد ویژگیهای گفته شده:

    http://www.hamdardi.net/showthread.php?t=38299

    همچنین کتاب از حال بد به حال خوب را مطالعه وعملیاتی کن.
    از نظر تغذیه هم علاوه بر تمرکز بر تغذیه مبتنی بر دفع سودا.از دم نوشهای نشاط آور هم بهره بگیر.مثلا ترکیب به وسیب وبهارنارنج وبه لیمو وهل وگل محمدی را دم کن وبجای چائی از آن استفاده کن.
    عرق بادرنجبویه یا دم کرده آن
    ودیگر دم نوشهاوعرقیات آرامبخش ونشاط آور در کنارتدارک برنامه فرحبخش

  2. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    میشل (یکشنبه 16 تیر 98)

  3. #32
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 خرداد 01 [ 02:25]
    تاریخ عضویت
    1396-9-29
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    5,314
    سطح
    46
    Points: 5,314, Level: 46
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 144 در 79 پست

    Rep Power
    28
    Array
    فرشته مهربان عزیز باید بگم که الان می تونم در نهایت بهت و تاسف از شما بپذیرم که من هم مهرطلب هستم!
    چند سال پیش که از همسرم ضربه خوردم، حالم خیلی بهتر از الان بودم و با این که سن کمی داشتم خیلی بهتر قضیه را مدیریت کردم. همیشه فکر می کردم مهرطلبی از سال های دور همراه آدم ها باشه! هرچند شاید اون موقع هم مهرطلب بودم و الان شدتش بیشتر شده! هرچند در این مدت این احساس خودم رو به این نسبت می دادم که الان بچه دارم و نمی تونم از این زندگی رها بشم. این که می گم می پذیرم تنها به خاطر گفته شما نیست که البته شما تلنگر ارزشمندی به من زدید، اما من در روزهای گذشته دست به کارهایی زدم که بعد از انجام اون ها خودم هم از خودم متعجب شدم. بعد از این که پست قبل رو گذاشتم همسرم متوجه شد که من توی اتاق گریه می کنم و اومد تو و خیلی عصبانی شد و از دستم ابراز استیصال کرد و از خونه رفت بیرون. اما من در نهایت تعجب خودم توی لحظه ای دلم خواست همسرم تو عصبانیت من رو بزنه و رابطه مون به اوج بحران برسه! و بعد که به خودم فکر می کردم هرگز نتونستم خودم رو درک کنم! من بعد از زایمان کمی تناسب اندام خودم رو از دست دادم و این برای من خیلی ازار دهنده شده. یا مثلا وقتی قرار بود پیش خانواده همسرم بریم یه دغدغه بزرگ من این بود که لباس هام اندازم نیستن و نمی تونم مثل همیشه خوش پوش باشم. وقتی دیروز بعد چند ماه افسردگی و حال بد خودم رو مجبور کردم که آرایش کنم و همسرم از زیباییم تعریف کرد خیلی لذت بردم و خودم به وضوح دیدم که از درون منتظر تعریف و تمجید همسرم بودم تا باور کنم که زیبا هستم.


    من همیشه و به خصوص تو این مقطع فکر می کردم دچار کامل گرایی هستم و اینه که نمی ذاره شرایط رو بسازم. هرچند باید اعتراف کنم که این هم هست.


    تولد فرزند اول ما با مشکلات فراوانی همراه بود و من فشار زیادی رو پشت سر گذاشتم که ختم به خیر شد شکر خدا اما از اون به بعد من دیگه به نشاطی که پیش از اون داشتم بر نگشتم و الان که فکر می کنم می بینم منتظر یه ناجی بودم. از طرفی همیشه فکر می کردم اون اتفاقات تو تولد بچه دومم جبران می شن و وقتی اون تلخ کامی ها پیش اومدن فکر کردم دیگه همه چیز خراب شد.


    چند روزیه که بعد از کلی مطالعه و فکر کردم به این نتیجه رسیدم که باید تمرکزم رو از روی همسرم بردارم. همسرم به اشتباه کرده و پذیرفته که اشتباه بوده و این که در آینده دوباره خطا کنه یا نه رو هیچ کس نمی تونه پیش بینی کنه. من نباید با اشتباه های بیشتر وضعیت رو پیچیده تر کنم.


    تصمیم گرفته بودم روی وسواس فکری خودم کار کنم اما الان می فهمم که کارهام خیلی بیشتر هستن. من تا زمانی که نتونم خودم رو ببخشم و خودم رو دوست ی داشته باشم نمی تونم همسرم رو هم ببخشم.


    ممنونم.

  4. 2 کاربر از پست مفید Parastou تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (یکشنبه 16 تیر 98), میشل (یکشنبه 16 تیر 98)

  5. #33
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 02 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1397-2-11
    نوشته ها
    240
    امتیاز
    7,883
    سطح
    59
    Points: 7,883, Level: 59
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    431

    تشکرشده 358 در 165 پست

    Rep Power
    49
    Array
    "تصمیم گرفته بودم روی وسواس فکری خودم کار کنم اما الان می فهمم که کارهام خیلی بیشتر هستن. من تا زمانی که نتونم خودم رو ببخشم و خودم رو دوست داشته باشم نمی تونم همسرم رو هم ببخشم. "


    این تیکه ای که بولد کردم همون نتیجه ایه که منم بهش رسیدم. باور کن مشکل از خود ماست. هروقت بتونیم خودمونو دوست داشته باشیم اونوقته که زندگیمون تغییر می کنه.
    درسته که نوع مشکل من با شما تفاوت داشت. ولی راه یکیه. دوس داشتن خودمون.
    سعی کن باشگاه بری، ورزش با تنفس صحیح و یوگا خیلی به آدم آرامش میده، با دوستای قدیمی ارتباط بگیری، توی جمع های شاد بری، کارهای مورد علاقه ات رو انجام بدی و ... اینارو من مدتیه که انجام می دم و دارم نتیجه مثبتش رو توی زندگیم می بینم.
    امیدوارم هرچه زودتر حالت عالی بشه.

  6. 2 کاربر از پست مفید فرزانه 123 تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (یکشنبه 16 تیر 98), میشل (یکشنبه 16 تیر 98)

  7. #34
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 خرداد 01 [ 02:25]
    تاریخ عضویت
    1396-9-29
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    5,314
    سطح
    46
    Points: 5,314, Level: 46
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 144 در 79 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام







    فرزانه جان ممنونم از انرژی مثبتی که بهم دادی.
    اگه چیزی ننوشتم برای این بود که می خواستم از ثبات حال خودم مطمئن بشم. برات آرزوی موفقیت دارم و پیگیرت هستم.





    من در این مدت کتاب از حال بد به حال خوب رو شروع کردم به خوندن و انجام تمریناتش. البته که زوده بخوام در موردش نتیجه ای اعلام کنم.
    سعی کردم مصرف سردیجات و سودازاها رو کم کنم.
    توقعم از همسرم و نسبت به گذشته خیلی کمتر کردم و دارم تلاش می کنم دست از مهرطلبی بردارم.
    با بچه هام بازی می کنم و می خندم و به همسرم در مورد ناراحتیم دیگه چیزی نمی گم.





    اما احساس یک انسان سوگوار رو دارم در خلوت خودم. یک سوگوار تنها... خیلی خوب بود اگر می تونستم فقط به یه مشاور مراجعه کنم تا دست کم ازش همدردی بگیرم و درد دل بگم اما می دونم که همسرم دوست داره قضیه رو تموم شده بدونیم.
    همسرم رو دوست دارم و می بینم که تمام سعی خودش رو برای راضی کردن من انجام می ده و با روش های مردانه در تلاش هستش تا نظر مساعد من رو جلب کنه و بهم آرامش بده.
    دارم سعی می کنم خاطراتم رو مرور نکنم اما گاهی با تلنگری مثلا از طریق تلویزیون یا دنیای مجازی حالم بد می شه. فکر می کنم از این دوران گذر گریزی نیست. اما به تنهایی و در کنار فردی که آدم رو به شیوه خودش همراهی می کنه بار غم رو به دوش کشیدن سخته.




    یه مسئله ای هم که احتمال می دم به وضعیتم مربوط باشه اینه که من علی رغم این که معمولا آدم ریزه خواری نبودم الان همش فکر می کنم احتیاج دارم یه چیزی بخورم حتی با وجود این که گرسنه نباشم.

  8. #35
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    پرستو جان

    برای مشاوره رفتن بعضی ها مخصوصا بعضی از آقایون دید منفی دارن. پیشنهادم اینه که خودت در زمینه روانشناسی مطالعه داشته باش و سعی کن تاثیرات مثبتی که روی تو داشته رو برای همسرت بیان کنی. اینجوری ذهنیت منفی همسرت نسبت به مشاوره رفتن اصلاح میشه.

  9. #36
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 خرداد 01 [ 02:25]
    تاریخ عضویت
    1396-9-29
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    5,314
    سطح
    46
    Points: 5,314, Level: 46
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 144 در 79 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام
    اوضاع درست که نشده هیچ بد تر هم شد. نتونستم مطالعه رو ادامه بدم. شرایط اطرافیانم هم پیچیده شده و مشکلاتی دارن که رو به هم ریختن اعصابم بی اثر نبوده اما چیزی که من مدام انتظارش رو می کشیدم این بود که همسرم با این باور که آسیبی به من زده تلاش مضاعفی برای خوب کردن حالم و یه دست آوردن دلم انجام بده که نداد. خوب بود اما هیچ اتفاق اضافه ای نیفتاد. حتی به اندازه نصف روز زمان مخصوص من گذاشتن. فرصت ها یکی بعد از دیگری گذشتن و هیچ. الان پنج ساله که خانوادش محرم ها میان تهران به بهانه ی مهمانی یا همون خرج های عزای اقوامشون. از مدت ها قبل بدون آوردن اسم اون ها گفتم تاسوعا و عاشورا از خونه در بیایم و گفت باشه هرچند خودم هم باور نمی کردم و فکر می کردم یه ضرب الاجل بهش دادم تا قبل از اون فکری به حالم بکنه اما انقدر تو فکر و ایده پردازی همراهم بود که دیگه باورم شده بود. تا این که پنج شنبه گذشته اومده می گه احتمالا مهمون داشته باشیم و وعده آینده رو می ده و من ناراحت شدم که این ناراحتی دیشب به بهانه ای بیهوده دیشب منتهی به دعوا شد.
    خودم متوجه شدم که اون قضایا دامن زده به افسردگی پس از زایمانم اما در کمال تعجب توان هیچ اقدامی ندارم و همسرم همراهی لازم رو نداره.
    بریدم. خیلی حرفا زده و خیلی دلخوری ها ازش دارم. دلخوری همه چیزایی که از ترس از دست دادن ارامش زندگیم ازشون گذشتم و کوتاه اومدم. می خوام یه مدت برم که نباشم و دور باشم. قهر نه. فقط یه مدت دور بشم که اونم مصادف شده با اومدن خانوادش اگه بیان و کلی تبعات. قطعا اگه حرف زندگی مون بپیچه به راحتی قابل جمع کردن نیست و خانواده شوهرم هم کسایی نیستن که بتونم رو همراهیشون حساب کنم. خانواده خودم هم به شدت دچار مشکل هستن و تو شرایط بحرانی به سر می برن. واقعا مستأصلم. برای این که چرا خودم اقدامی نکردم و به مشاور یا دکتر مراجعه نکردم هیچ توضیحی ندارم. تو ماه های بعد از زایمانم من خودم و با پای خودم فقط دو بار از خونه خارج شدم و اونم مجبور بودم.

  10. #37
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 خرداد 01 [ 02:25]
    تاریخ عضویت
    1396-9-29
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    5,314
    سطح
    46
    Points: 5,314, Level: 46
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 144 در 79 پست

    Rep Power
    28
    Array
    همسر من به شدت وابسته به خانوادشه و نسبت به این که اونا رو ترک کرده و در شهر دیگه ای زندگی می کنه عذاب وجدان داره و تو تمام این سال ها من هم مجبور شدم تاوان عذاب وجدان همسرم رو بارها پس بدم. حتی در نظر نمی گیره که من نباید متضرر بشم یا دست کم همیشه نباید این اتفاق بیفته. اما واقعیت این جاست که من الان خودم رو محق می دونم و نمی تونم برای این که من رو مجبور به گذشتن از حق خودم می کنه ببخشمش. مدام فکر می کنم پس دیگه چه جوری می خواد بهم ثابت کنه که همون طور که به زبان میاره نفر اول زندگیشم. در حال حاضر به هیچ وجه نمی تونم حرفش رو قبول کنم چون فکر می کنم نباید تاب میاورد این دوران پریشانی من رو. نمی دونم باید چی کار کنم اما دیگه دلم نمی خواد همیشه و صد در صد همراهش باشم. ایشون اهمیت زیادی به وجهش در نظر دیگران می ده و به کرات خواسته های من رو فدای این مسئله کرده، حالا هر بار با توجیهی. من بارها با تهدید خیلی خوب بذار همه بفهمن کوتاه اومدم و فقط از درون غمگین شدم. دیگه خیلی خسته ام. این بار بعد از ماه ها برنامه ریزی واقعا تمام امیدم به خودش رو از بین برد نه برای سفر که تو این مدت موضوع بحث ما شده بلکه برای هزینه ای که از تمایلاتش برای من نمی کنه. مطمئنم اگه کلامی با خانوادش صحبت کنم مثل خودش موضوع رو به اومدن مهمون و مشکل من با این قضیه مربوط می کنن. تصمیم دارم بعد از رفتن خانوادش مصرانه بهش بگم که باید پیگیر حل اختلافمون باشه چون هرچند بهش نگفتم و شاید هم حس کرده باشه، این موارد و این مدت زمان به شدت داره روی زاویه نگاه من به ایشون و روی احساسم تاثیر می ذاره.

  11. #38
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 02 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1397-2-11
    نوشته ها
    240
    امتیاز
    7,883
    سطح
    59
    Points: 7,883, Level: 59
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    431

    تشکرشده 358 در 165 پست

    Rep Power
    49
    Array
    سلام
    من حال شمارو کاملا درک می کنم. منم توی این چند سال همیشه منتظر بودم که همسرم کارهای اشتباهشو جبران کنه و با یه کارهای خاصی از دل من دربیاره. ولی این هیچوقت محقق نشد. بزرگترین کاری که همسر من کرد این بود که با من پیش مشاور بیاد تازه اونم با تهدید من به جدایی.
    می خوام بگم تو تنها نیستی. همسر منم بشدت توی این چند سال احساسات منو نادیده گرفته. اگه بخوام بشمارم طوماری از این دلشکستگی ها می تونم برات ردیف کنم. ولی این طومار به چه دردی می خوره؟؟؟؟
    تجربه من توی این چند سال میگه که زندگی و شرایط یه شبه عوض نمیشه. اگه مشکلی توی زندگیمون هست با ناله و نفرین و افسردگی اصلا درست نمیشه. باید اقدام کرد. هیجکس هم به کمک ما نمیاد. این خودمون هستیم که باید دست روی زانوهامون بذاریم و بلند بشیم. خودمونو بتکونیم و یه فکر جدی به حال خودمون بکنیم.
    من پیشنهادم به شما اینه که حتما پیش یه مشاور خوب برین. در اسرع وقت.

    برای من اون فاصله ای که دو ماه پیش از همسرم گرفتم و تصمیم جدی که برای زندگیم گرفتم و البته مشاوره خیلی خوب بود. مشاور برای ما یه قوانینی تعیین کرد که هر دو تفریبا داریم رعایت می کنیم و این باعث شده مسائل پیش پا افتاده برامون اختلاف ایجاد نکنه. مسئله ای که شما می گین در رابطه با موضوعاتی مثل بهم خوردن برنامه تون با اومدن خانواده همسر، می تونه با گفتگو و رسیدن به توافق حل بشه. اگه خودتون به توافق برسین بهتر و اگه نرسیدین از مشاور کمک بخواین. مثلا قرار بذارین که تعطیلات تاسوعا وو عاشورا یه سال با خانواده ایشون باشین یه سال با خانواده شما.
    منم مثل شما بعضی موارد رو قبلا به همسرم نمی گفتم تا مشکل و دعوا پیش نیاد و فقط خودخوری می کردم. ولی اخیرا چند مورد رو باهاش در میون گذاشتم. گفتگومون زیاد اصولی نبود و حتی به داد و فریاد هم کشید ولی من نتیجه ای رو که می خواستم گرفتم و همسرم هم دیگه در اون موارد حرفی نزد. ناامید نباش. کم کم روال زندگیتو تغییر بده و قوی باش. حرفاتو بطور صحیحی و در موقعیت مناسب به همسرت بگو و خواسته هاتو مطرح کن.

    در این روزهای عزیز از خدا برای هممون آرامش می خوام.


 
صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.