از مسئولین سایت،افراد باتجربه!!! کسی نیست به من بگه چیکار کنم؟ ؟؟؟؟ بایدازش جدا شم نه؟؟؟؟؟؟
تشکرشده 40 در 27 پست
از مسئولین سایت،افراد باتجربه!!! کسی نیست به من بگه چیکار کنم؟ ؟؟؟؟ بایدازش جدا شم نه؟؟؟؟؟؟
تشکرشده 194 در 95 پست
ava.f (دوشنبه 25 آذر 92)
تشکرشده 40 در 27 پست
ممنون.
راستش یه مدت فقط گریه میکردم.درسام خیلی سنگینه ۱ساعت درس میخوندم نیم ساعت گریه میکردم که خالی شم.اگه یه روز همش بیرون بودم و نمیشد گریه کنم شب احساس میکردم ی چیزی کمه.اینقدر گریه میکردم که خوابم میبرد.بعدش کلا بی تفاوت شدم وسعی میکردم کاری به کارش نداشته باشم وسعی کنم ازین حال و هوا بیرون بیام.
حدود سه هفته پیش مشاوری که یک سالونیمه گهگاهی میریم پیشش پیام داد که برگشته شهرمون ویه ملاقات نیم ساعته باهاش داشتیم حرف هایی رو از زیر زبون شوهرم کشید بیرون که تاحالا به خودم نگفته بود.مثلا اینکه اون برعکس من ازین زندگی راضیه ومنو دوست داره وقدر کارایی که کردم رومیدونه....فک میکردم مثل همیشه جوگیر شده ودر عمل رفتارش تغییری نخواهد کرد..اما خیلی عجیب بود...قبلا چند بار ازش خواسته بودم خواسته هامونو به هم بگیم که بتونیم برا هم بهترین باشیم در واقع فکر کردم شاید اگر بدونه که حرف هاش واقعا برام مهمه اون هم یه کم به نیازهای من توجه کنه....ولی هربار بحث رو عوض میکرد اما این بار خودش چنین پیشنهادی داد و تو راه برگشت به خونه کلی درباره نیازهای جنسی و عاطفی صحبت کردیم...
توی این سه هفته دیدم که واقعا سعی میکنه به همه خواسته های من جواب بده و هیچ دعوایی نداشتیم.به جز چند بار که من داشتم رانندگی میکردم و اون همش نگران بود تصادف بشه.بار اخر که چند روز پیش بود سرم داد زد وخیلی بد باهام حرف زد.ساعت ۹ شب بود ازماشین پیاده شدم و نیم ساعتی پیاده راه رفتم وتمام بدیهاش میومد توذهنم وگریه میکردم.اونم با ماشین دنبالم میومد..بالاخره سوار شیم وبا هم رفتیم خونه....
ولی بعد ازون همه چیز با لج بازی های غیر منطقی اون شروع شد...وهمه چیزهایی که تو اون سه هفته ساخته بودیم خراب شد...
تشکرشده 194 در 95 پست
بازم 3 هفته برای شما یه نقطه عطف وده دیگه
شما گفتین رششتون معماریه ؟ 23 سالتونم هست
منم رشتم معماریه و 23 سالم هست ؟ معماری کجاش سخته و سنگینه ؟
اینکه به مشاور میگه شما رو دوت داره و به خود شما یا نمیگه یا کمتر میگه ! دلیلش چیه ؟ مغرور هست یا احساس می کنه ....
اگر میخوای مشاورین سایت بهتر کمکت کنن کاملتر توضیح بده
مثلا دقیقا بنویس لجبازی هاش سر چیه
در ضمن اگر اینقدر میترسه شما تصادف کنید - اجازه بده خودش رانندگی کنه - الان 30 سال پیش نیست که مقصر هم که باشید بیمه هزینش رو میده - تازه این ترسیدن ایشون باعث میشه شما حتی بهترین راننده هم اگر باشید - اعتماد به نفستون رو از دست بدید
هم شما هم ایشون باید تو خیلی موارد جدی تر هوای همدیگرو داشته باشید - مسائل مثل رانندگی و ... که خیلی پیش پا افتادست
ava.f (دوشنبه 25 آذر 92)
تشکرشده 40 در 27 پست
والا ازما که خیلی کار میکشن.صبح تا شب یا پشت لپ تاپم یا کلاسم.البته خب بخاطر شرایط روحیم هم هست.
میگه من دوست دارم ولی تکرارش چه سودی داره دیگه.فکر کنم غرورش چنین اجازه ای رو نمیده...
مثلا وقتی ده هزار تومن بیشتر نداره به خاطر اینکه حرص منو دراره میره همینو هم میده استخر.کارای بچگونه.یا کارایی که من بدم میاد انجام میده مثلا شبا میره با دوستاش و9یا10 یا هم 11 میاد.یا نا منظم وشلخته میشه.و...
خودم دوست داشتم رانندگی کنم.واقعا همین طوره بدون اون هیچ کس یه بوق هم پشت سرم نمیزنه ولی اون که باشه خودمم استرس میگیرم.
اون تو هیچ موردی هوای منو نداره وقتی باهاش میرم مهمونی،خرید یا هرجای دیگه همش استرس دارم الانه که ضایعم کنه یا باهاش حرف بزنم جلو بقیه بی توجهی کنه یا بهم بی احترامی کنه...وقتی هم که بهش میگم من ناراحت میشم همش میگه تو زیادی حساسی ومیگه نمیخواد منومسخره کنه و......در واقع زندگی ما از هزاران مشکل پیش پا افتاده تشکیل شده که تکرار روزانه ی اونها منو واقعا عصبی کرده.
ویرایش توسط ava.f : دوشنبه 25 آذر 92 در ساعت 20:27
تشکرشده 194 در 95 پست
ولی قبول کن اون 3 هفته خیلی اتفاق خوبی بوده تو زندگی شما
دفعه بعد میتونید این 3 هفته رو به 6 هفته و .... همینجوری بیشتر کنید
چون شما همیشه می گفتی این عوض بشو نیست . ولی نشون داده که هست
نمی دونم چرا بعضی از پسرا این رفیق بازی رو بعد متاهلی ول نمی کنن - شاید به خاطر شرایط سنی و ...
ما تو محله 10 نفری هستیم خیلی صمیمی هستیم - شب و روز با هم هستیم - یکیمون ازدواج کرده - حالا نامزده ! ازدواجم نکرده - کلا همیشه یا سر کار یا پیش نامزدش
دیگه اصلا پیش ما نمیاد
به نظر من درستشم همینه
نسبت به اون تعهد داره نه به ما !
=====
کلا به خاطر اون سه هفته خوشحالم
ava.f (دوشنبه 25 آذر 92)
تشکرشده 40 در 27 پست
اون سه هفته که واقعا معجزه بود.البته هرچند رفتارش خیلی خوب بود ولی باز هم نمیتونستم اتفاق های خیلی تلخی که بینمون افتاده رو فراموش کنم.ولی الان برگشتیم سرخونه اول.
خیلی عصبی شدم باهراتفاقی به شدت عصبی میشم واز زمین و زمان متنفرمیشم دلم میخواد بمیرم ویا همون لحظه ازش جداشم.و...
امروز تولدم بود.هیچ وقت یادش نبوده.حتی دیشب با اینکه دیگه میدونست شب تولدمه اشکمو دراورد ومنم رفتم تو اتاق کلی گریه کردم حتی یه بار نیومد ببینه زندم یا نه..
امروزم صبح که رفت کلاس هنوز ندیدمش عصر زنگ زد گفت بریم خونه مامانشینا من گفتم امشب خیلی درس دارم یه شب دیگه بریم.اونم خودش تنها رفت بعد دوباره زنگ زد گفتم برات مهمه من اونجا باشم یا نه گفت نه خیلی منم گفتم خب نمیام..
تشکرشده 40 در 27 پست
دارم دق میکنم همین یک ساعت پیش رفتم پیشش خیلی دوستانه...
من:به نظرت چیکار کنیم؟
همسرم:نمیدونم.دیگه خسته شدم ازین همه دعوا.نمیتونم اینقدر گریه وناراحتی های تو وخودم رو ببینم.
من:اون سه هفته خیلی عجیب بود اصلا دعوامون نشد نه...
همسرم:سکوت....
من:به نظرت چی باعث شد که بعده یه مدت هرروز دعوا و ناراحتی یهو سه هفته با هم خوب شیم؟
همسرم:....سکوت.....خب یه جاهایی من کوتاه اومدم یه جاهایی تو کوتاه اومدی...
من:به نظرت بازم میتونیم ازون هفته ها داشته باشیم؟
همسرم:...سکوت...بیا بریم رو تخت دراز بکشیم(رو مبل نشسته بودیم)
من:باشه
همسرم:میشه لباستو دراری
من:ولی دوست دارم با هم حرف بزنیم.اینجوری میتونی به حرفام توجه کنی؟
همسرم:باشه حرف هم میزنیم.اره
من ناراحت شدم.
همسرم:خیلی وقتها نمیدونم چجوری حرف بزنم که تو منظورم رو متوجه بشی وناراحت نشی
من:فک کنم اکثر مشکلات ما به تفاوت های زن ومرد بستگی داره بعضی وقت ها قبول دارم که حرف های تو به عنوان یک مرد منطقی هست ولی احساسات زنانه ی من یه چیز دیگه رو میخواد وباید بین این دو یه تعادل برقرار کنیم
همسرم:....سکوت...
وبعد بلند شد رفت و گفت اینجوری بدتر شدم.
هرچی میخوام رابطمون رو درست کنم نمیشه.اگه قهر کنم بدتر میشخ و اگه با مهربونی باشه هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیدیم که به .......می انجامه.حالم ازین روزا به هم میخوره.
farshidnaji (سه شنبه 26 آذر 92)
تشکرشده 40 در 27 پست
ازش متنفرم..دلم میخواد یه مرد کنارم باشه یکی که بتونم یهش تکیه کنم یکی که ادم باشه.
اخه مگ من چیکار کردم که به این زندگی گرفتار شدم.مردی که وقتی بهش میگی اشغالا رو بذار دم در میگه چرا خودت نمیذاری؟ یا اگه بگی نون نداریم میگه خب چرا نمیخری ؟همش توی خونه خوابه کلاس ساعت 11 ظهر رو هم بعضی وقتا دیر میرسه.در حالی که من بر ای اینکه دهنشوببندم 7 صبح بیدار میشم هیچ لحظه ای بیکار نیستم یا درس میخونم یا غذا درست میکنم یا خونه رو مرتب میکنم اگه یکیشم کمو زیاد شه ابرو ادمو میبره.
هیچ وقت ازم حمایت نکرده حتی یه بار با یکی بحثم شد با اینکه حق با من بود اومده میگه زن من همینجوریه ولش کنین تو این لحظه نیشخند بقیه و خودش مثل خنجریه که میره تو قلبم.
من به خاطر اون با اینکه این همه تنبلو بیعرضه هست وبا اینکه این همهههههه سرم شلوغه غذای مورد علاقش رو درست میکنم بعد میاد تا بادوستاش ساندویچ کوفت کرده.
به خدا عقده ای شدم از بس میبینم دوست پسر بقیه چقد هواشونو داره ولی من که ازدواج کردم شوهرم اینجوریه.
هیچ بدی تو وجود هیچ دختر دیگه ای نمیبینه ولی به من که میرسه...
من دختر مذهبی بودم ولی به خاطر اون مدت هاست چادر نمیپوشم.اوایل وقتی تو خونه ارایش میکردم میگفت این ارایش مال بیرونه تو خونه نمیخواد ارایش کنی !!!!!!!!اخه به اینم میگن مرد؟؟؟؟از بس چشاش اینور اونور میچرخید(البته خودش که انکار میکنه) یه بار لباس تنگ پوشیدم ارایش هم کردم باهاش رفتم بیرون خیلی خوشش اومد گفت اخه ادم باید بیرون هم اندام زنشو ببینه تا خوشش بیاد!!!!!!1به این هم میگن مرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به خدا من هیچ چیزی از ش نمیخوام نه پول نه خونه نه ماشین ون.....فقط میخواستم ادم پاک و با ایمانی باشه.همین.ولی سرنوشتم شد این...نه تنها هیچی نداره بلکه ادم خیلی پاکی هم نیست.دیگه دلم به چیش خوش باشه.جلو دوستام از داشتن چنین شوهری خجالت میکشم
تشکرشده 142 در 78 پست
...
- - - Updated - - -
ببین من همه اینایی که تو اری میگی رو دارم.خیلی بدترشو.
الان دقیقا میفهمم چی میخوای.چی میخوای.چی نمیخوای.
همینقدرکه میگی عصبی بودم.افسرده بودم.از همه متنفربودمم.(هنوزم هستم.ولی خیلی کمتر.خیلی)
فقط چون تمرکزم روی اون بود.فقط اونو میدیدم.
همه هوش و حواس من شده بود که اونو تغییر بدم.بعد وای به روزی که ببینم نتونستم عوضش کنم! وای به روزی که ببینم باز کاری که بدم میاد کرد! میشینم گریه میکنم.2 ساعت.3 ساعت...
اصن احساس خفگی میکنم.
مخصوصا وقتی دو هفته س خوب شده و بعد از یه مدت میشه مثل اولش.
دقیقا میفهمم چه قدر بدتر از حالتیه که همیشه بد بوده.چون خودم الان وسط همین جریانم.
بعد از دو سال به مد یه ماه شوهرم خیلی خوب شده بود.ابراز علاقه میکرد!باهام حرف میزد!به حرفام گوش میداد! ناراحت بودم نازمو میکشید! حواسش بود سردمه!گشنمه!
حتی از قیافه م میفهمید ناراحتم و میپرسید چرا! واقعا هم با ناراحتیم حالش گرفته میشد
بعد دو سال یه ماه بود احساس میکردم واسش مهمم.
اما یهو نمیدونم چی شد اومد گفت دیگه ازت س ک س نمیخوام.بهت سواری م نمیدم!! یهو! بی دلیل!
از یه ساعت بعدش شد مثل اولش.من براش مردم.اون شد همون اولش.
اون شاد و خوش زندگیشو میکنه.منم غصصه میخورم چی شد که دوستم نداره؟؟
میدونی از کی بدتر شد؟
از وقتی گلایه کردم دیگه دوسم نداری.تو مثه قبل نیستس.
ازش خواستم باهام فلان جور رفتار کنه.
اما اشتباه کردم.
کاش بی محلی هاشو به روی خودم نمیاوردم.
کاش میذاشتم رد شه.
ببین اینقدر زززور نزن بهت محبت کنه.
انقدر ازش محبت گدایی نکن.(مخصوصا با زبونت!) تو خواسته تو گفتی.اگه این روش تاثیر ئاشت الان حل شده بود.
یه مدت نبینش.
بذار بفهمه نمیبینش.
تو دلت میخواد بیاد بغلت کنه؟ خب تو بورو بشین بغلش.ولی نگو چرا بغلم نمیکنی؟
پرتت که نمیکنه اونور.تو محبت کن.ولی دیگه گلایه نکن.
انگار رفتارای بدش رو نمیبینی.
ببین این غر زدن ها باعث میشه بهش بفهمونی تو مغزش فرو کنی که : تو بدی.تو اونی که میخوام نیستی....
نکن.این کارو نکن.
انگار نمیبینی رفتارای بدشو.
بهش تلقین کن که دوست داره .تلقین کن که واسش مهمی.
شاد باش.به خودت برس.خوش بگذرون.
به خاطرش خودتو اذیت نکن و نذار اونم اذیتت کنه.
انقد منتظر نباش اون بیاد بهت محبت کنه!
اول خودت با خودت خوب باش.
بعد با اون خوب باش.اما یه مدت هیچ انتظاری نداشته باش ازش.
به خدا من اینکارو کردم قبلا.نتیجه شم دیدم.
فقط کافیه روش زوم نکنی.گلایه نکنی.بهش تلقین نکنی که واسش مهم نیستی.انتظارتو ازون بذار کنار.
تو بهش محبت کن.تو دوسش داشته باش.اینجوری اروم میشی.مطمین باش.
هرچی بیشتر زوم کنی رو این جریان این جریان بزرگ تر میشه و تو کوچیکترو داغون تر.
ava.f (جمعه 29 آذر 92)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)