همراهی جان به خدا من سنگدل نیستم. نخواستم اونو معلق نگه دارم. به خدا انقدر بهم ابراز علاقه می کرد که داشتم می مردم. احساس می کردم نیازه نفس بکشم تا بتونم تصمیم بگیرم. اون اجازه نمیداد . تا اینکه آخر از سر ناچاری گفتم نه . چون نمی تونستم معلقش نگه دارم . گفتم تکلیفم با خودم روشن بشه . بعد بهش خبر بدم. به یک ماه هم نرسیده . وقتی یه مدت کنار بود عاقلانه تر نگاه کردم. حداقلش این که فهمیدم احساسم بهش مثبته . به خدا نمی دیدم احساسم رو . من دو تا مشکل داشتم. عقلم و احساسم. الان احساسی مشکل ندارم. اما هنوز قسمت عاقلانه ش برام حل نیست. با اون طرف کمتر از یه ماهه آشنا شده .
- - - Updated - - -
نه نازنین . می دونستم که میره . درسته که عاشق بود ، اما خیلی عاقله. وقتی بهش گفتم نه ، ازش پرسیدم . گفتم نمیخوام به خاطر من زندگیت رو از چرخه عادیش خارج کنی. گفتم می دونم که شرایط ازدواج رو داری . پس اگر موردی برات مناسب بود ازدواج کن. ولی بین سه تا شش ماه تخمین زدم. احتمال کمی می دادم که نظرم عوض بشه . تو این یه ماه از خدا خواستم راه درست رو بذاره پیش پام . باور کنید من نمی دونستم که با کسی آشنا شده . امروز ازش خواستم که بریم پیش یه مشاور که اینو گفت.
علاقه مندی ها (Bookmarks)