سلام
عزیزم رفتار منفعلانه ات مشکل داره لطفا از منفعلانه به قاطعانه تغییر موضع بده
رفتار قاطعانه
تشکرشده 1,106 در 598 پست
سلام
عزیزم رفتار منفعلانه ات مشکل داره لطفا از منفعلانه به قاطعانه تغییر موضع بده
رفتار قاطعانه
Pooh (پنجشنبه 18 مرداد 97)
میدونم چه حسی داشتی، یکم بخاطر سنمونه! منم با پدرم سر چیز های احمقانه بحث و دعوای احمقانه میکنم، بحث آخرمون سر خرید لوازم جانبی برای گوشیم بود! شاید اصلا قابل درک نباشه اما واسه من اتفاق افتاد. هیچی دیگه آخرش هم نگرفتن و من با 27 سال سن فقط شرمنده شدم که چرا اصلا مطرح کردمش
تشکرشده 3,095 در 1,314 پست
سلام.
وقتی مامان و باباها قهرن، و یکیشون هم وقتی با اون یکی قهره، با همه قهره، و عملا حکومت نظامی تو خونه برقرار میشه، بچه ها حق دارند بپرسند چی شده یا نه؟
- - - Updated - - -
البته با این تجربه قبلی، که میدونه مشکلاتشون در دو حیطه بیشتر نمیچرخه و حتما یکی از اون دو حیطه است. و این تجربه که هر وقت پرسیده چی شده، هر دو شروع به شکایت از هم با داد و بیداد میکنند و حتی کار به جاهای وخیمتر میکشه، و اوضاع بدتر میشه.
کلا در چنین شرایطهایی باید چیکار کرد؟ فقط سکوت و تحمل؟
hamed-kr (سه شنبه 15 آبان 97)
تشکرشده 8,207 در 1,574 پست
سلام
پوه عزیز در یک خانواده اونقدر باید صمیمیت وجود داشته باشه که در چنین شرایطی افراد خانواده راحت بتوانند برای همدیگر درد دل کنند.
اینکه با تغییر خلق یکی شون راحت بشه پرسید امروز مثل همیشه نیستی چی شده؟
به نظر من به جای اینکه به این بپردازی که در این شرایط باید چه کار کنی بهتره روی ارتباط ها و صمیمیت بینتون کار کنید.
تشکرشده 3,095 در 1,314 پست
hamed-kr (سه شنبه 15 آبان 97)
تشکرشده 8,207 در 1,574 پست
هیچ کار خاصی، فقط محبت، عادی سازی و برقراری ارامش
Pooh (شنبه 12 آبان 97)
تشکرشده 3,095 در 1,314 پست
سلام.
اصلا دلم نمیخواست بگم. ولی واقعا نمیدونم رفتار درست چیه در این مواردی که الان میگم. و به نظرم همین که تا حالا هم چون هر بار این اتفاق افتاده هی هیچی نگفته ام و شرایط رو عادی کرده ایم باعث شده بارها و بارها این رفتار تکرار بشه بدون اینکه از سمت کسی که این رفتار رو انجام داده کمترین پشیمانی وجود داشته باشه و حتی حق رو به جانب خودش بدونه هنوز.... و من فکر میکنم غادی سازی شرایط که همیشه انجامش داده ایم، پررو کردن یکی و ظلم به اون یکی هست.
بنابراین برخلاف میلم مجبورم عنوان کنم اینجا که چی شده و ازتون بخوام راهنماییم کنید چطور باید رفتار کنم؟
پذر 70 ساله، مادر 60 ساله.
اگر پذری، مادری رو کتک بزنه در حدی که عین بادمجون و اندازه بادمجون کبود بشه دست مادر، و زانوش آسیب ببینه و بعد از یک هفته هنوز نتونه راه بره، و پدر عین خیالش هم نباشه و نه تنها عذرخواهی ای ازش نکنه حتی قهر هم کنه و بره اتاق خوابش رو عوض کنه، و مادری که فقط یک هفته قلبش، قلبش گرفت و با آمبولانس بردیم بیمارستان، بعد از یک عمر تحمل این چنین رفتارهایی از بابا که بارها و بارها تکرار شده با دل شکسته بگه دیگه میرم پزشکی قانونی، داقعا فرزند باید چی کار کنه؟
من میتونم بگم دعواهاشون به خودشون مزبوطه و در چنین شرایطی مداخله نکنم؟!
شرایط رو غادی کنم که هم مامان حس کنه برای کسی مهم نبود و کسی ازش حمایت نکرد، و هم بابا حس کنه برای کسی مهم نبود و همه بهش حق داده اند و کسی بهش اعتراض نکرد؟؟!
حال بدیه که هم عاشق پدر و مادرت باشی به حکم مهر والدین و فرزندی، و هم در حین حال بیراز از رفتارهاشون به حکم فطرتی که تفاوت قایل هست بین نیکی و بدی.
خیلی سخته هم بخوای احترام بذاری، هم شرایط رو کنترل کنی، هم جانبداری نکنی، هم بخوای وایسی مقابل بدی یکیشون به اون یکی.
به من بگید باید چی کار کنم؟؟
من سعی کردم تشنج بیشتر ایجاد نکنم. اما گویا بابا خیال کرده بهش حق داده ام. چون هیچوقت تا حالا نشده بود حتی جواب چیزایی که توی تلگرام بهش میدم رو داده باشه. اما بعد از دعواشون برای من یه حک فرستاده که مایه ی ضد زن داشت. من هم در جوابش اول میخواستم بگم:" کاش میشد وقتی هم یه مشت میزنید، ده تا جواب بده و به اونایی هم که توی این جک بی مزه گفتید بزنه. مدعی روشنفکری که شما باشید، وای به حال بشریت. کاش یکم کتابهایی که میخوندید از بخل و خودشیفتگی و خشونت هاتون کم میکرد. دیگه واقعا شک کرده ام که قابل احترام باشید. دفعه دیگه دست روی مامان بلند کنید، به شیوه شکایت رو بیرون از خانواده و پشت سر گفتنِ خودتون عمل میکنم و زنگ میزنم به عمه و عمو میگم. مامان هم اگه خواست بگذره، خودم مجبورش میکنم بره پزشک قانونی."
اما خیلی خودم رو کنترل کردم و فقط گفتم:" واقعا روتون میشه این جوک رو هم بفرستید؟ برید خدا رو شکر کنید تا حالا از این بخیل بازیها و دست بزنهاتون، آبروتون رو جلوی فامیل نبرده. پدرم هستید دوستتون دارن و احترامتون سر جای خود. اما رفتارتون اصلا انسانی نیست. یکم به رفتارتون فکر کنید. زبون عذرخواهی ازش رو که هیچوقت نداشته اید و ندارید. فقط امیدوارم حداقل جلوی وجدان خودتون شرمنده باشید"
و فرداش هم باهاش جز سلام حرفی نزدم و باهاش اخمالو بودم. که البته برام هم سخت بود و همش احساس گناه داشتم. چون خودم حس خاصی به بابا دارم که شاید عقلانی نباشه ولی دست خودم نیست و دارم. از طرفی هم مامان عزیزم با اون حال روی دستم، و درک ضربه ای که عمیقتر از جسمش به روحش خورده در این چهل و اندی سال زندگی مشترک و خشم از اون کسی که مامان رو از وقتی به یاد دارم بارها و بارها زده. و سرزنش خودم و ناراحتی از خودم که چرا من هم قوز بالا قوزشون هستم توی این سن و سالشون و حس اینکه براشون هییییچچچ کاری نتونسته ام بکنم.
از یه طرف میگم دیگه توی این سن و سال نمیشه ازشون توقع تغییر داشت. و در یک سال گذشته چند بار باهاشون برخورد کرده ام تا آخرین بار همون دعوایی که توی این تاپیک گفته ام، که البته موثر هم بود و بعد از اون اوضاع رفتاریشون با هم، خیلی بهتر شده بود و دیگه دعوایی نداشتن تا این بار. قبلش قشنگ حداقل دو ماهی یک بار آباد میکردن اعصاب ما رو.
البته بابا در کل آدم بسیار ارومیه! و بسیار درونگرا. خشونت و کتک زدنش فقط نسبت به مامانه و با برادرهام وقتی بچه بودن و یه کار اشتباهی میکردن یا درس نمیخوندن. دز موارد دیگه خشونتی نشون نمیده و خیلی ارومه. الیته خیلی غر میزنه معمولا. که البته بعد از اون دعوای آخر من باهاشون، غر زدنهای به 10 درصد قبل رسیده و خیلی کم شده. ولی غرهاش به مامان رو نمیدونم.
من تا حد زیادی شرایط روحی بابا رو هم درک میکنم. بزرگ شدن در فقر اقتصادی شدید، مجبور به کار کردن از 6 سالگی، یک عمر سختی، فشار، جنگیدن و مبارزه با شرایط سخت، روحش رو خسته و حساس و زودرنج کرده و میدونم و از بچگی هم میفهمیدم بابا خیلی نیاز به محبت و پذیرش و دوست داشته شدن و قدردانی شدن داره. و فکر کنم تنها کسی در خانواده هستم که خودم تیپ شخصیتیم به بابا رفته و به خاطر همینم تک تک رفتارهاش رو میتونم متوجه بشم ناشی از چیه و شاید همین باعث شده به هم حس خاصی داشته باشیم. و میدونم نقطه ضعف بایا اینه که منو از دست بده. بابا کل دنیا براش یه طرفه، من یه طرفم. میدونم اینکه یه زمانی حس کنه منم دیگه دوسش ندارم، براش نقطه پایانه امیدشه. و حقیقتا هم حس قلبی خیلی عمیقی بهش دارم. حتی با وجود بدیهاش.
اما مامانم هم برام همون اندازه عزیزه.
میشه راهنماییم کنید بهترین رفتار و گفتار در چنین شرایطی چیه؟ که نه سیخ بسوزه نه کباب. هم انصاف رعایت بشه هم نگاه دل شکسته و دلخورانه ای که مامانم بهم کرد وقتی داشتم مثل هر روز به بابا چایی تعارف میکردم؟
- - - Updated - - -
جمله آخرم ناقصه. تصحیح میکنم:،... تعارف میکردم، دیگه پیش نیاد؟
hamed-kr (سه شنبه 15 آبان 97), tavalode arezoo (چهارشنبه 16 آبان 97)
تشکرشده 8,207 در 1,574 پست
سلام
متأسفم برای اتفاقی که افتاده.
عزیزم خیلی خوبه که قصد دارید منفعلانه برخورد نکنی، و اتفاقا با توجه به اینکه گفته بودید بعد از صحبت های شما غر زدن های پدر به 10 درصد سابق کاهش پیدا کرده نشان می دهد که هم تاثیر پذیری پدر از شما زیاده و هم اینکه پدر گرامی شما زمینه های تغییر را دارد.
این نقطه مثبتی است که می تونی از آون استفاده کنی.
در رابطه با پدرتون قرا نیست سکوت کنید، همین طور لزومی ندارد که در مقابلش بایستید.
بهتره به دور از هر گونه محاکمه، سرکوب گری و قضاوتی احساست را راجع به ماجرا بیان کنی، به عنوان مثال بگی پدرم در چنین مواقعی من رنج می برم، اذیت می شم، به اندازه مامان درد می کشم، جوری که دلم می خواهد توی آین خونه نبودم، این دعوا ها به من آسیب داره می رسانه همین طور که خیلی رسانده، من عاشق شما و مامان هستم، و نمی خواهم حس تنفر، و این حس دوگانگی را تجربه کنم.
در کنارش مادرتون را محبت کنید، نوازش کنید، همدلی کنید، و بهش بگید که چقدر از این شرایطی که مادرتون در آن هست رنج می برید، و حتی درد می کشید، ایشان را در آغوش بگیرید و ببوسید.
اما نکته ای که قابل توجه هست نقاط تحریک پذیری پدر شما هست که با گذشت این همه سال قلقش دست مادرتون نیامده و لازمه به صورت زیر جلدی به مادرتون کمک کنید که این نقاط را شناسایی کنند، چرا که پدر گرامی شما درونگرا هستند و این نشان دهنده این هست که این حالت قابل کنترل بوده است.
تشکرشده 3,095 در 1,314 پست
سلام. ممنون خانم بی نهایت از راهنمایی های خوب.
بله، قبول دارم که مامان هم خطاهای در رفتارش داره که ازاردهنده است و یه جورایی عین سوهان عذاب میده. مثلا مقایسه گر بودن، سرزنش گر بودن، و کنترل گر بودن و با نیش و کنایه حرف زدن هاش. کلا خیلی ایراد گیره. گرچه خیلی مهربونه و البته بعضی مهربونی هاش هم دوستی خاله خرسه میشه. ولی کلا خیلی میره روی اعصاب.
نسبت به من هم همینطوره. یعنی توی این سی و یک سال عمر من نبوده که یک روز، حداقل ده تا ایراد نگیره از قیافت، حرف زدنت، غذا خوردنت، مقایسه کردنت. اون هم مقایسه های عجیب و غریبی که کلا شخصیتت رو خرد میکنه. یا کنترل نکنه کوچکترین کارهات رو. مثلا من اختیار این رو ندارم خواهرزادم که میاد بهش مثلا یه بستنی بدم.
یعنی واقعا رفتارهای ریز آزاردهنده زیاد داره.
بارها هم باهاش حرف زده ام که فلان رفتارا رو که میدونید بابا رو ناراحت میکنه و روش حساسه تکرار نکنید. ولی بازم همون آش و همون کاسه.
hamed-kr (جمعه 18 آبان 97)
تشکرشده 3,095 در 1,314 پست
ولی چشم، بازم میگم.
راستی بابا فردای روزی که اون پیامو بهش دادم، صبح زود بیدار شده بود، آشپزخونه رو مرتب کرده بود، غذا پخت، برای مامان رفته بود نوبت اورتوپد گرفته بود... ولی بازم با مامان حرف نمیزنه. منم با اینکه اون پیام رو بهش داده بودم و اخمالو بودم باهاش، ولی اصلا باهام بد رفتاری نکرد.
منم خیلی معذب بودم و دلم میخواست برم نذارم کار کنه، ولی فکر میکردم نرم بهتره. این چند روز هم خب به مامان میرسیدم، ولی نمیتونم توصیف کنم چقدر دلم میخواست برم بابا رو بغل کنم قربون صدقش برم.
وااایی، همه دخترا همینقدر که من بابام رو دوست دارم، باباشونو دوست دارن؟ من علاقه خیلیییی عمیقی به بابام دارم.
پدر و مادرها، هر چی باشن، تمام تلاششون رو برای فرزنداشون انجام داده اند. و اگر هم کاستی بوده، یا از نااگاهی بوده یا از روی فشارهای زندگی. و فکر کنم دیگه نوبت منه برای اونا کاری کتم و ارامششون رو فراهم کنم و مواظبشون باشم.
. - - - - - - - - - - - - - - - - - - —-----------–____________
سلام آقا حامد، خیر مقدم. زیارت قبول. خوشحالم که به سلامت برگشتید.
hamed-kr (جمعه 18 آبان 97)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)