با سلام و تشکر
باور می کنید بعد از 5 سال زندگی دیگه دقیقا نمیدونم حق و حقوقم در قبال این خانواده و خانواده خودم چیه؟ خیلی از حرفها رو نمیشه پشت گوش انداخت آخه.
جای کارهایی که شما میگین تو زندگی من خالیه .درست میگید
تشکرشده 24 در 22 پست
با سلام و تشکر
باور می کنید بعد از 5 سال زندگی دیگه دقیقا نمیدونم حق و حقوقم در قبال این خانواده و خانواده خودم چیه؟ خیلی از حرفها رو نمیشه پشت گوش انداخت آخه.
جای کارهایی که شما میگین تو زندگی من خالیه .درست میگید
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
شما یه مدت به همسرت و خانواده اش کاری نداشته باش
بشین برای خودت فکر کن، مطالعه کن و بنویس که چی می خوای؟ چی دوست داری؟ چه کارهایی می خوای بکنی؟
چه هدفهایی داری و برای اون هدفها باید چه کارهایی انجام بدی.
بعد هم متمرکز شو روی همونها.
به رضایت شخص خودت فکر کن. هر شب هم با خودت چک کن ببین چه پیشرفتی کردی.
چه کار مثبتی برای خودت انجام دادی و چقدر به اون چیزی که می خواستی نزدیک شدی.
چه کاری انجام دادی که به نظرت اشتباه بود و نباید انجام می دادی. راه درستش چی بود؟ دفعه بعد اونطور برخورد کنی و انجام بدی و ...
اینها را هر شب یادداشت کن. هر وقت یادت رفت برگرد هفته ها و شبهای قبل را بخون.
به مرور زمان بهتر می شی. یاد می گیری به خودت و خواسته هات اهمیت بدی.
حتی اگه از یک کار کوچیک باشه.
وقتی برای خودت و زندگیت برنامه و هدف داشته باشی ... دنبال برنامه های دیگران نمی ری.
بقیه برات برنامه ریزی نمی کنن.
برای کشتی های بی حرکت موج تصمیم می گیرد.
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
solhesefid (یکشنبه 10 مرداد 95), نیلوفر:-) (یکشنبه 27 تیر 95), اسما@ (یکشنبه 27 تیر 95), بارن (شنبه 26 تیر 95), زندگی بهتر (سه شنبه 19 مرداد 95)
تشکرشده 156 در 94 پست
تا نگرشت به زندگی تغییر ندهی اگر هم با کسی دیگر باشین به همین منوال هست
افرین به شیدا خانم خیلی خوب راهنمایی کردن
مرد بودن به قدرت اقتدار محکم بودن تامین کردنست اقتدار به معنای دادبیداد کردن نیست بلکه حفظ غرور قدرت مردانگیست که در گرو حفظ احترام عزت خانوادها نادیده نگرفتن پدر مادر خواهر برادر و داشتن روابط پایدار هست
برای شما از خدای بزرگ ارزوی خوشبختی میکنم
تشکرشده 24 در 22 پست
از شما یه راهنمایی دیگه ای میخوام : همسر من جلوی خانوادم به اندازه ای سرد هست که جلوی جمع خانوادگی ما خیلی تابلو میشه ، از مدتها پیش هم روال رو بر این گذاشته تا موردی برای ناراحتی ، کدورت و به اصطلاح آتو گرفتن پیدا کنه و کلا یه بهونه ای که از این هم سردتر بشه. گاهی وقتها جوریه که احساس شرمندگی در مقابل خانوادم بهم دست میده و به همین دلیل خیلی وقتا از خیر رفتن به خونه بابام و دیدن بابا و مامان پیرم به بهانه های مختلف میگذرم . در این مورد خیلی بحث داشتم باهاش چه با ملایمت و چه با دعوا و تندی ( شاید 100 بار بیشتر) اصلا زیر بار نمیره و میگه : نه تو اینجوری فکر میکنی که من سردم .من از اصلا همین جوریم که هستم با این رفتارش چه کنم ؟
من از روزی که ازدواج کردم قید منیت و خودخواهی رو زدم . خدا شاهده هر چی خواستم برا جفتمون خواستم اما باور کنید بدبین نیستم و منصفانه دارم میگم اتاق فکری خانواده همسرم یه چیزیه که بعید میدونم بتونید تصورش کنید . آخه من نمیدونم اگه اینجوریه چرا اصلا شوهرش دادند؟ چرا دنبال این هستند که من با خواهرم قطع رابطه باشم و به پدر و مادرم 10 روز یه بار اونم نیم ساعت یه ساعت سر بزنم اما همه جوره به ساز اینا برقصم ؟ مثل داماد دیگه شون باشم که به تمام معنای کلمه براشون داماد سرخونه و غلام خانه زاده ؟ چرا ؟؟؟؟؟؟؟ اینه که مثل خوره افتاده به جون من و زندگیم. باورتون نمیشه بچه باجناقم داییشو بشتر از باباش دوست داره اصلا انگار پدر براش فقط یه مجسمه س از بچگی دارن اینجور بارش میارن الان که 8 سالشه همه جوره با باباش پرخاشگری میکنه ولی جوری با خاله و داییش مهربونه که انگار اینا به دنیاش آوردن و خرجشو میدن . باباش هم که واقعا هالو هفت شنبه اس.
اونوقت من که نمیخوام اینجور باشم خانمم عوضشو از خانواده من در میاد و به اونا کم محلی میکنه . شما بگید تور و خدا کی تحمل این برخوردها رو با خانوادش داره : پدر و مادر و خواهر من به خاطر اینکه اختلافی تو زندگی من نیفته اصلا صداشون در نمیاد ولی من خوب مفهمم که چه خبره. اونوقته که حسرت زندگی دیگرون رو میخورم و دلم میخواد یه روز از خواب پاشم و ببینم که همه چی تموم شده و دیگه هیچ صنمی با این خانواده ندارم و خلاص که خلاص . به نظرتون اگه انتقالی بگیرم و برم یه شهر دیگه تاثیری داره ؟ یا به مشکلاتم درد غربت و هزینه اقتصادی هم اضافه میشه؟
تشکرشده 767 در 424 پست
سلام جناب اگه با همسرت میخای بری شهر دیگه و ایشون موافقه مسلما رفت امدها کمتر خاهد شد اما اگه مخالف سرسخته رفتنه مشکلات بیشتر خاهد شد
در حال حاضر بشین و با ارامش بهش بگو ما ازدواج کردیم اسیر که نیاوردیم شما دوست نداری با خونوادم رفت امد کنی باشه چون مختاری اما من هم باید مثل شما بتونم با خونوادم رفت امد کنم چون هر کدوم از ما اگه بخایم جلو رفت امد هم بگیریم باعث افسردگیمون میشه و رو روابطمون تاثیر میذاره مطمین باش اگه با ارامش و احترام باهاش حرف بزنی ایشالله قبول میکنه
شما هم تا حد معمولی با خونوادش رفت امد کن و فقط احترام کن اما غلام نشو خودمونی نشو حد و مرزت رو با رفتارت نعین کنرکه محترمانه باهات رفتار بشه تقریبا رسمی
تشکرشده 431 در 213 پست
چه دلیلی داره همیشه با خانمت بری دیدن مامان و بابات ، بعضی وقتا خودت تنها برو دیدنشون، ما که بچه بودیم بزرگترامون باهم دوست نداشتن رفت و آمد کنند بابام هم دیدن پدر و مادر خودش میرفت هم ما رو میبرد ، البته ما دخترا رو کمتر میبرد ، بزرگتر که شدیم و میتونستیم از خودمون محافظت کنیم مارو هم میبرد نتیجه اش این شده اختلافات بزرگترا هنوز هست، اما ما نوه ها به فامیلای پدرمون وابستگی خونی داریم و دوست و راز دار من عمه منه، و البته اقوام مادری هم عزیزن برامون ،ولی بچه که بودیم بابا و مامانم هر دوشون خیلی حساس بودن که ما به طرف خانواده مخالفشون جذب نشیم ، والبته بابام همیشه وظایفش رو در قبال مادر و پدرش و همسرش انجام داده و میده و اصلا گوشش بدهکار حرفای پر دافعه مادربزرگ و مامانمون نبوده و نیست، هر روز غذای مادربزرگمو آماده میکنه و هوای مامانمو هم داره روز زن به ما دخترا پول داد برا مامانمون انگشتر و برا مامان بزرگه لباس خریدیم، مرد بایدهمینقدر محکم باشه و هوای مادر و همسرش رو داشته باشه، تو خیلی فکر میکنی خودتو با قدرت و مهربون حفظ کن ،همه چی دست خودته و اینقدر فکر منفی نکن و غصه نخور، راستی عموی منم بچه هاشو میاورد خونه اقوامش بدون حضور همسرش ، بچه های عمو هم مثه ماها با بافامیل پدری خیلی دوستن و رفت و آمد دارن، پدر رنگیه که هیچوقت برا هیچ بچه ای کمرنگ نمیشه، الکی فکر اشتباه نکن
تشکرشده 92 در 43 پست
با سلام مجدد رضای عزیز.
ضمن احترام به تمام راه حل هایی که دوستان ارائه کردند به نظرم زاویه دید دوستان اندکی از هدف دور شده. ببینید اولین سوالی که باید از خودتون بپرسید اینه که آیا این زندگی برای شما ارزش ادامه دادن دارد یا خیر ؟ در تمام پست هایی که ازتون خوندم هیچ ردی از عشق و علاقه نسبت به همسر و به خصوص خانواده همسرتون نیست. فقط و فقط تنفره. تمام وجود شما رو تنفر گرفته و مساله نگران کننده اینه که با این شیوه ای که دارید پیش میرید تا چند سال دیگه چیزی جز حسرت به گذشته و نفرت از همسر و خانواده همسرتون در شما وجود نخواهد داشت. ببینید دوست عزیز این شیوه زندگی مشترک نیست. انسان ها برای رشد ازدواج میکنند نه برای خرد شدن و شکستن. با این شیوه هم خودتون رو نابود میکنید و هم طرف مقابلتون رو. اگر همسرتون ویژگی های شخصیتی و رفتاری مثبتی از نظر شما دارن و در کل ارزش یک عمر زندگی کردن رو دارن که هیچ. در غیر این صورت یک عمر زندگی با نفرت و انزجار به مراتب ضرر و زیانش و هزینه های عاطفی و روحیش بیشتر از جدایی هست. من هیچوقت شما رو به جدایی توصیه نمیکنم. من شما رو به تصمیم عاقلانه به دور از احساسات زودگذر و ناپایدار تشویق میکنم. همونطور که دوستان گفتند یکی از بزرگترین اشتباهات شما عدم اقتدار کافی در مقام یک همسر و داماد بوده. شما خودتون رو تا جایی درگیر معیارهای خانواده همسرتون برای قضاوت در مورد انسان ها کردید که حتی اعتماد به نفس خودتون رو از دست دادید. این گونه مسائل البته در ازدواج افراد مادی گرا با افراد غیر مادی چیز معمولیه ولی کاملا اشتباهه. شما باید این مساله رو در نظر میگرفتید که اگر خانواده همسرتون معیارهای اشتباهی دارند، اگر شما با اون معیار ها فاصله دارید چیزی از ارزش شما کم نمیکنه. شما از خودتون و باورهاتون خیلی فاصله گرفتید و همین باعث عدم اعتماد به نفس شماست. وقتی با همه اقوام (که سهمی در تشکیل هویت و شخصیت شما دارند) یا قطع رابطه میکنید و یا رابطه رو به حداقل ممکن میرسونید و پشتوانه های روانیتون رو از بین میبرید نباید بهتر از این انتظار داشته باشید. هدفم از باز کردن این موارد نقد و ایراد از شما نیست. هدفم اینه که بدونید بخشی از تقصیرات و کوتاهی ها هم گردن شماست و ادامه این اشتباهات شما رو به جای خوبی نمیبره. در حقیقت همین ضعف های رفتاری شما میدان رو برای بروز رفتارها و دخالت های خانوداه همسرتون باز کرده. توصیه های من به شما اینه: اول روی خودتون کار کنید و مشکلات رفتاری خودتون رو اصلاح کنید. بعد از اون اگر باز هم نتیجه نگرفتید در مورد ادامه زندگیتون تکلیف خودتون رو روشن کنید. نگذارید وجودتون بشه کلکسیونی از احساسات نا مطلوب. و نگذارید روزی برسه که پر بشید از حس نفرت و انتقام. به خودتون ایمان داشته باشید. برای چیزی که هستید ارزش قائل باشید و ارتباط نزدیک و صمیمی با نزدیکان خودتون علی الخصوص پدر و مادرتون رو همواره حفظ کنید. هر چقدر تنها تر باشید و از اصل و بنیادتون بیشتر فاصله بگیرید بیشتر ضربه میخورید و احساس خلاء میکنید. عجولانه تصمیم نگیرید و با توکل به خدای متعال پیش برید.
نادیا-7777 (یکشنبه 02 آبان 95), هلیاجون (سه شنبه 19 مرداد 95), شیدا. (سه شنبه 19 مرداد 95)
تشکرشده 24 در 22 پست
سلام و سپاس از دوستانم
چیزی که در خود من زیاده از حده و خودمم دارم کم کمک درکش میکنم اینه که زیادی حرفهای دیگران و مخصوصا خونه واده همسرم برام مهم شده و یه جورایی روش حساس شدم یعنی خودشون دارن منو تحریک میکنن که با داماد دیگه شون مقایسه بشم و شخصیت یه مترسک و پیدا کنم . مشکل ما اینه که همسر من هم به این سمت و سو میره . وقتی باهاشون سر سنگینم پشتم حرفه که فلانی آدم اجتماعی یی نیست و همیشه قیافه گرفته و با ما راحت نیست و ..... خلاصه یکی از این حرفها بلاخره تحریکت میکنه و بهت برمیخوره دیگه
تشکرشده 24 در 22 پست
اینکه این زندگی ارزش ادامه دادن داره یا نه؟ اگه با صداقت بخوام بگم نه ، بنظر من زندگی که فقط تحمل کردن همدیگه باشه چه ارزشی داره؟ تجربه ای که من بدست آوردم به قیمت از دست دادن بهترین سالهای زندگیمه شادترین سالهای زندگیم و البته پرامید ترین سالهای زندگیم. و اونم اینه که تو ازدواج خانواده طرف مقابل خیلی اهمیت داره خییلی. خوب که فکر میکنم میبینم شاید من توقعم نابجاست . همسر من تو اون خونه واده بزرگ شده خانواده ای که فقط و فقط خودشون و دیدن و بس. اگه مشکل از منه اون داماد دیگه شون چی؟
از جدا شدن میترسم دروغ چرا از آبرو ریزی بعدش پیش همکارا و فامیل و دوستام میترسم اگرم اینا رو میگم بخاطر اینه که کسی اینجا منو نمیشناسه . هر کاری شما بگین کردم باور کنید رو اخلاق خودمم خیلی متمرکز شدم و مثل قبل به سازشون نمیرقصم اما مشکل اصلی اینجاست که شریک زندگی من اصل و بر معیارهای اونا گذاشته اگه موردی باب میل اونا نباشه تو خونه ما اخم و تخمه شاید دو هفته طول بکشه تا یادش بره و صد البته تو ذهنش هست که به جوری در تقابل با مخانواده من بهم بگه . این همون جوریه دیگه .
به شدت دنبال راه دررو میگردم اگه قدرت مالی داشتم شاید میتونستم خیلی کارها بکنم . میبینید دارم مثل ضعیف ها فقط ناله میکنم ..
تولد خواهرزادشه اونوقت به من فقط میگه اونا شام دعوت کردند و ما میریم و میبینم که ای وای تولده و همه کادو گرفتن و من حسابی خجالت زده میشم اونم چی پیش اون خونه واده ،شما قضاوت کنید این اسمش زندگی مشترکه ؟ نفرتی از اونا تو وجودم هست که داره حتی کارمم تحت تاثیر قرار میده . میترسم کم بیارمو این کارمم از دست بدم . کلیپ کلید مرد رو براش دادم تا گوش کنه با کلی قربون و صدقه رفتن اما ایشون فقط به صراط خودشه و بس . میگه خدا بهترین جبران کننده است نمیدنم این گندی که به زندگیم تو جوونیم زدم جبران میشه یا نه .
نه را پس و نه راه پیش
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
شما بیشتر از اون که به فکر خودتون باشید و کاری را که به نظرتون درسته انجام بدین
به فکر دیگران و نگاه دیگران هستید. در مورد من چی می گن، در مورد من چی فکر می کنن و ...
تولد خواهرزاده ایشونه. اگرم کسی شرمنده بشه اول خانومتون هست، بعد شما.
شرمندگی برای چی؟؟؟؟؟؟
طلاق مگه آبروریزی داره؟ چه آبروریزی؟
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
danger (دوشنبه 22 شهریور 95), نادیا-7777 (یکشنبه 02 آبان 95)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)