به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 35

موضوع: قهر از خانه

  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 بهمن 96 [ 20:19]
    تاریخ عضویت
    1396-4-19
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    723
    سطح
    14
    Points: 723, Level: 14
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    19

    تشکرشده 36 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به همین راحتی میخوای جدا بشی؟واقعا زندگیت ارزش هیچ تلاشی نداره؟

    هدفم از معرفی اون سایت این بود که از نکات کاربردی که راجع به رابطه با فرزندخونده داشت استفاده کنی.ولی شما فقط به این نتیجه رسیدی که نباید قربانی بشی!اصلا مگر ما گفتیم که بچه دار نشی و خودتو قربانی کنی؟مگه شوهرت گفته که تا آخر عمرت نباید بچه دار بشی؟تا وقتی که ذهنت بهت پیام قربانی شدن میده نمیتونی درست و منطقی فکر کنی.این یکی از تله های ذهنیه.ازش خارج شو تا بتونی شرایط رو مدیریت کنی.
    به خواهر همسرت بگو با ایشون فعلا صحبتی نکنه.به هر حال برای طلاق گرفتن همیشه وقت هست.برو با مشاورت صحبت کن.با بزرگترا مشورت کن.راجع به مشکلت مطالعه کن.ابذار یه راه برگشتی برات بمونه. میتونی از تاپیکها و مقالات همین جا هم استفاده کنی.
    امیدوارم عاقبت اینهمه عجول بودن،پشیمونی نباشه.

  2. 2 کاربر از پست مفید آناهید. تشکرکرده اند .

    tavalode arezoo (دوشنبه 25 دی 96), میس بیوتی (چهارشنبه 27 دی 96)

  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 خرداد 97 [ 11:33]
    تاریخ عضویت
    1396-10-22
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    392
    سطح
    7
    Points: 392, Level: 7
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وقتی من با هرکی از طرف اون حرف میزنم میگن نباید بچه دار بشی چون ممکنه اون بچه اذیت بشه حالم ازشون بهم میخوره واقعا از همشون متنفرم

  4. #23
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آبان 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-1-31
    نوشته ها
    537
    امتیاز
    8,891
    سطح
    63
    Points: 8,891, Level: 63
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,224

    تشکرشده 1,090 در 430 پست

    Rep Power
    85
    Array
    زندگی شما خیلی راه حل واسه درست شدن داره نمیدونم چرا بدترینش رو انتخاب کردی... شما با گفتگو میتونین مشکلاتتون رو کم کنین

    از ابتدا شرایط این آقا کاملا مشخص بود یه پسر مجرد نبود و یک بچه داشت . باید بچشون رو هم جزوی از خانوادت به حساب می آوردی .
    با این اصراری هم که شما برای بچه آوردن میکنی واقعا هر کسی باشه فکر میکنه که میخوای بچه ی شوهرتو اذیت کنی. برای بچه دار شدن باید بین زنو و شوهر اعتماد وجود داشته باشه وقتی اعتمادو ازش میگیری چطور انتظار داری پیشنهادتو به این سرعت قبول کنه . اونم نگفته هیچوقت نمیخوام گفته تا دو سه سال دیگه نمیخوام . با این اوصاف بنظر میاد حق داشته باشه .
    نگهداری از بچه مگه به این راحتیه یکی دیگه اضافه بشه میشه دو تا...... چه جوری میخوای دو تا بچه نگه داری ؟آمادگیشو داری ؟ مطمئنی اونوقت دیگه نمیگی بمنچه که بچه ی شوهرمو نگه دارم ؟
    با اینکه میدونستی این آقا بچه داره و بعد از ازدواج باهاش مسئولیت نگهداری این بچه به عنوان مادر بر دوش شماست چرا باهاش ازدواج کردی؟ میشه به این سوال جواب بدی؟ و یه سوال دیگه ازدواج قبلیتون چرا بهم خورد ؟

    در کل بهترین راه حل مشورت با افراد آگاه و مشاوره که راهنماییتون کنن تا عجولانه تصمیم نگیرین .
    همیشه لبخند بزن......
    برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
    گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..


  5. 2 کاربر از پست مفید anisa تشکرکرده اند .

    tavalode arezoo (دوشنبه 25 دی 96), میس بیوتی (چهارشنبه 27 دی 96)

  6. #24
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    اول به این سوالم با آرامش و منطقی فکر کن

    اگر همین الان طلاق بگیری و بری خونه پدرت آیا از زمان استفاده کامل رو بردی؟
    آیا دیگه احساس نمی کنی عمرت داره بیهوده می گذره؟(مثل الان که این حس رو داری)

    والا هیچ کس توصیه نمی کنه در شرایط عادی هم یه زن بلافاصله بعد ازدواج بچه دار بشه زندگی شما که نیاز به جلب اعتماد همسرت و اصلا انس گرفتن با اون بچه رو هم داره


    من بهت توصیه می کنم با همسرت تماس بگیر و باهاش یه قراری بذار هم احساسی و هم منطقی با هم صحبت کنید (هر وقت آروم شدی)

    جلسه منطقی محض به دردت نمی خوره احساسی محض هم همینطور

    الان هنوز هیجان زده و عصبی هستی تصمیمی نگیر که چند ماه دیگه افسوس بخوری

    در رابطه با اینکه نوشته بودی همسر هر کس باید مهمترین فرد در زندگیش باشه و اونه که همراهشه و ...

    اولا من موافق حرفهات هستم یعنی همسر هر کس مهمترین شخص و قابل احترام ترین شخص در زندگیش محسوب میشه ولی

    احساس مسئولیت آدم در برابر بچه اش بی نهایت هست
    چرا؟ چون اون بچه به خاطر ما و به خواست ما پا به این جهان گذاشته
    آدم اگر حتی بچه بدی هم داشته باشه باز هم تا آخرین لحظه عمرش احساس مسئولیت می کنه در برابرش

    شوهر شما اگر ارتباط عاطفی چندانی هم با اون بچه نداشته باشه و احساسش خنثی باشه ولی مطمئن باش که به شدت در برابر اون احساس مسئولیت می کنه یعنی اگر از نظر عاطفی شما درجه اول رو داشته باشید باز هم از نظر حس مسئولیت اون بچه مقام بالایی رو به خودش اختصاص میده حتی اگر آخرش هم به هیچ درد شوهرت نخوره

    کمی صبوری کن تا یکی دو سال دیگه که هم خودت با شرایط انس گرفته باشی و هم همسرت بهت اعتماد کرده باشه

    و البته این نظر شخصی من هست

    موفق باشی
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  7. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    maadar (دوشنبه 25 دی 96), میس بیوتی (چهارشنبه 27 دی 96)

  8. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 خرداد 97 [ 11:33]
    تاریخ عضویت
    1396-10-22
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    392
    سطح
    7
    Points: 392, Level: 7
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    * عقده ادیپ سن 3 تا 6 سالگی اصطلاحا سن عقده ادیپ نام دارد.



    این مرحله، مرحله‌ای ساختاری برای رشد کودک است. در صورتی که این مرحله به خوبی گذرانده شود و تعادلات هورمونی برقرار شود، دختر بچه قادر خواهد بود در سن بلوغ دوست‌دار جنس مذکر باشد. در واقع در این سن دختر عشقی را نسبت به مادر خود احساس می‌کند و فورا به حضور یک جداکننده خود از مادرش یعنی پدر پی می‌برد. پدر که از نظر او غریبه‌ای است که مادر را به سمت خود جلب می‌کند و مایه شادی او است، او را ناراحت می‌کند چون عشق مادر نسبت به او را کاهش داده است. در این مرحله دختر در تضاد با مادر قرار می‌گیرد و سعی می‌کند عشق پدر را به جای مادر به سمت خود جلب کند. در همین موقع است که متوجه می‌شود مادر او، همسر پدر و مورد علاقه اوست و او نمی‌تواند همسر پدر خود باشد.



    مهم‌ترین وظیفه پدر در این سن مقابله با دختر و روشن کردن این مساله برای اوست که او جایگاه فرزندی دارد و نمی‌تواند جای همسر او باشد. تنها در این صورت است که دختر در سن جوانی به دیگر مردان علاقه نشان خواهد داد. در واقع در این مرحله ادیپ دختر ابتدا با از دست دادن عشق مادر و سپس پدر ـ برخلاف پسر که عشق مادر را از دست نمی‌دهد ـ بزرگ می‌شود.



    * والدین الگو هستند تمامی روان‌شناسان بر این موضوع اتفاق نظر دارند که پیروز شدن کودک برعقده ادیپ به نوع رفتار زوجین بستگی دارد.



    نقش مهم پدر جدا کردن دختر از مادر و پس از آن ارزش نهادن به او به عنوان دخترش است. دختر به پدری نیاز دارد که او را دوست داشته باشد و در ضمن با عشق ورزیدن به مادر به دختر بیاموزد که باید تبدیل به زنی دوست‌داشتنی توسط مرد در آینده شود. مردی که به همسرش اظهار عشق نمی‌کند این احساس را به دختر آموزش نداده و عشق را در آینده در او خفه می‌کند.



    * از حدود نباید گذشت برخی پدرها علاقه بیش از حدی به دختر نشان می‌دهند.



    به عنوان مثال، همانند همسرشان فرزند دخترشان را مدام به آغوش کشیده و می‌بوسند و به جای نامیدن او با نام خودش او را همانند همسر خود «عزیزم» می‌خوانند. شاید نگاه پدر به فرزند حتی با این‌گونه رفتار تغییر نکند اما فرزند دختر این‌گونه تصوری ندارد. عشق پدر در او نفوذ کرده و مانع گذشتن او از عقده ادیپ و رشد عاطفی او خواهد شد.

  9. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 خرداد 97 [ 11:33]
    تاریخ عضویت
    1396-10-22
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    392
    سطح
    7
    Points: 392, Level: 7
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اینو واسه اون دوستانی فرستادم که فکر میکردن حساسیت من به رفتار همسرم و دخترش از عقده ی نامادری بودنه یا اون دوستانی که گفته بودن نباید جلوی فرزند به همسرت ابراز محبت کنین.
    به هرحال از همه دوستای خوبم که راهنمایی و دلسوزی داشتن نسبت به من و زندگیم واقعا ممنونم دوستانی که نه منو دیدن و نه میشناسن.
    من واقعا تصمیممو گرفته بودم تا اینکه با وساطتت دوستم باهمسرم صحبت کردیم و قرار گذاشتیم دخترش یه هفته درمیون بره پیش مادرش اما مادرش هم قبول نکرد ولی به هر حال ما اشتی کردیم و برگشتیم خونه ی خودمون.
    من دارم سعی میکنم افکار منفی این چندوقتودوربریزم و به وضعیت قبلم برگردم. دیگه به بچه هم فکر نمیکنم چون ادم وابسته ای هستم و اگه روزی قرار به جدایی باشه نمیتونم مثل همسر سابق شوهرم از بچم بگذرم.

  10. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 خرداد 97 [ 11:33]
    تاریخ عضویت
    1396-10-22
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    392
    سطح
    7
    Points: 392, Level: 7
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان
    امیدوارم ک سال خوبی رو درپیش داشته باشین
    من چند وقتی مسایلی که پیش اومد رو اینجا مطرح نکردم چون انگار یکی از همکاران همسرم تواین سایت هستند و مطالبو میخونن و به همسرم گفتن و من این کارو نمیپسندم ولی ب هرحال دلم خیلی گرفته و بیشتر نه ب عنوان درخواست راهنمایی ،برای دردودل و اطلاع دوستان می‌نویسم ک چی پیش اومده چون من اینجا هرچی تاپیک مطالعه کردم دیدم شخصی ک موضوعو مطرح میکنه مورد حمله قرار میگیره و همه بی رحمانه 90 درصد مشکلاتو به سمت اون هل میدن و سعی میکنن با مقصر کردن اون همه چی یک طرفه حل بشه ک واقعا ظلم هست...
    آخرین بار منو همسرم با پادرمیانی دوستم باهم اشتی کردیم و قرار شد فرزند همسرم یک هفته درمیان خانه ی مادرش باشد ولی همسرم ابتدا شغل همسر سابقش ک در آرایشگاه کارمیکند را بهانه کرد و بعد گفت ک اصلا این قضیه امکان ندارد و دروغ گفته ک با همسرسابقش هماهنگ کرده ک باز بحث های ما برای بچه دارشدن شروع شد و کم و بیش ادامه داشت، روز اولی ک ب خونه برگشته بودم ظهر ساعتم برای بیدارشدن کوک نبود و یهو از خواب پریدم خودم(حالا نگین تنبل تا ظهر خوابه ها من چون صبح ک پامیشم صبحانه همسرودخترشوبدم دیگ خوابم نمیبره و یهو 9وده باطریم تموم میشه برنامه خوابم اینجوریه) ، خلاصه سرجمع 7،8 دقیقه ددیرتر رفتم مدرسه ک اونروزم شوهرم یهو از سرکار اومد خونه و بازخواست و بازجویی ک چرا دیرکردی خبردیرکردن منم خواهر همسرسابقشون بهشون رسونده بودن ک بچش تو همون مدرسه ست، خلاصه وارد جزئیات نشیم دعواهای ما سر مسایل ریزو درشت بیشترو بیشتر شده بود حتی سر اینکه ازش کادوی ولنتاین خواستم بهم چک زد و گفت من فقط روز زن و روز دختر کادومیدم، رفتار خودش و خانواده اش ی جوری شده بود ک انگار با نامادری سفید برفی طرفن، مادرش چندین بار در روز زنگ میزدسراغ بچه رومیگرفت خودش همینطور باباش هرروز ظهر با ی نون تودستش میومد فوضولی مامانش ب بهانه اینک بچه دلتنگشه میومد میخابید اون شبم ک خوابید فرداش برف اومد و مدرسه ها تعطیل شد پدرمادرش بچه رو بردن خونه مام رفتیم واس همسرم ک قلبش ناراحت شده بود از سرکار مرخصی بگیریم ولی دیگ نرفتیم خونه مادرشوهرم. اون روز بیش از ده بیست تا زنگ از طرف مادروپدرشوهر و برادرشوهرم داشتیم ک چرا بچه رو ول کردین و بعدم کلی شماتت شدیم خلاصه دیگ بقیه دعواها بماند با این اوضاع من دوباره کم اوردم و فرار رو بر قرار ترجیح دادم...
    ولی این سری نرفتم شهرستان فقط رفتم خونه دوستم تا هم ی کم اروم بشم هم اون ب خودش بیاد و اخرشبم بیاد دنبالم بهش اس دادم ک خونه دوستمم و اونم جواب نداد. شب خونه دوستم حالم بدشد و اون بردم بیمارستان وقتی میخاستیم بریم خونه ب دوستم گفتم زنگ بزن شوهرم بیاد دنبالم ولی هرچی زنگ واس زد جواب نداد، فرداش با خواهرش تو اصفهان تماس گرفتم و گفتم من خونه دوستمم لطف کنین بیاین اینجا مشکل مارو حل کنین گفت باش دوروز دیگ میام. شب دوست دیگم ک برای اشتی قبلیمون پادرمیونی کرد زنگ زدگفت شوهرت میگ اگ میخای برگردی باید مهریتو ببخشی منم زنگ زدم ب همسرم بعد کلی زنگ خوردن با ناز و کرشمه جواب داد ببببببله گفتم زنگ نزدم نازتو بکشم ک... خلاصه باتوهین و نفرین و همه چی بهش گفتم مهریمو ازت میگیرم.
    بعدم برگشتم شهرستان خونه بابام. حدودا یکی دوماه خونه بابام بودم تو این مدت اونا تنها حرفشون این بود ک مهریه رو ببخش بیاسرزندگیت.
    ویرایش توسط Rezveneh : شنبه 11 فروردین 97 در ساعت 15:31

  11. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 خرداد 97 [ 11:33]
    تاریخ عضویت
    1396-10-22
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    392
    سطح
    7
    Points: 392, Level: 7
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    .
    بلعخره وقتی فهمیدم ک اومده شهرستان ما و از همسر سابقم و فامیلاش و جاهای دیگ درمورد من تحقیق کرده و ب همه گفته ما قصد جدایی داریم خیلی عصبانی شدم خصوصا ک دوستم زنگ زد و حرفای ناشایستی رو از طرف اون زد و کلا راه بی ابرویی رو واسه من پیش گرفته بودند منم رفتم سراغ قانون و شناسنامه و مهرنامه ک قایمشون کرده بود رو المثنی گرفتم و برای نفقه و مهریه شکایت کردم. دوستم ک وکالت خونده گفت برای اثبات نفقت هم برو درخونش و ب پلیس زنگ بزن ک منم اینکارو کردم اونجا وقتی مادرش درو بازکرد خیلی حرصم گرفت ک چ جوری میتونه راحت تو خونه زندگی من زندگی کنه و بچشو جمع و جور کنه ک یه وقت ب زنش برنگرده و حتی برای اشتی ما قدمی برنداره، واقعا گاهی مادرا پست میشن و نمیشه بهشون گفت مادر. خلاصه دم خونه منو مادرش باهم دعوامون شد و پلیس گزارششو نوشت تنها عکس العمل همسرم میدونین چی بود؟ تنها حرفی ک زد این بود چرا لب تاب منو بردی پسش بده
    خلاصه چندروز بعد اجرائیه ی مهریه پست شد درخونشون و اونا بلافاصله اومدن شهرستان. شوهرو پدرشوهرم درخونه چندتا از اقوام دورما رفتن ک اونا وساطت کنن و اونام یا نبودن یا گفتن ب ماربطی نداره تا اینکه دایی من بهم زنگ زد گفت خونه ماهستن و دارن ناهارمیخورن بیاین اینجا (میخام شعورشونو برسونم) خلاصه رفتیم اونجا شوهرم گفت مهریتومیدم خواستی زندگی کن خواستی نکن

  12. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 خرداد 97 [ 11:33]
    تاریخ عضویت
    1396-10-22
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    392
    سطح
    7
    Points: 392, Level: 7
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منم قبول کردم و باوجود مخالفت خانوادم همون شب برگشتم خونش. تو راه گفت الان سکه چقده گفتم یک و ششصد گفت حدودا صدوهفتادمیشه منم به شوخی گفتم ی ماشین بخریم ک خیلی خوشحال شد منم تو دیوار دنبال ماشین میگشتم بعدش ک رفتیم خونه گفتم ی ماشین صدو ده بیست تومنیم کافیه که اینو گرفت نگه داشت و کلا گفت من صد بیشتر نمیتونم بدم منم گفتم اشکالی نداره ی هفته ای خونه خودمون تنها بودیم و مامانش و بچشم اصفهان عید دیدنی بودن تا تونست ماشینشو بفروشه وپولشو جور کنه و مام با پدرش برگشتیم شهرستان ک شکایتا رو تموم کنم (ضمنا همسرم زمانی ک میخاست منو برگردونه گفت چیزی عوض نشده و اگ نمیتونم تحمل کنم زندگی نکنم حتی درمورد خانوادشم گفت نمیتونه جلوی دخالتاشونو بگیره و باید ی گوشم درباشه ی گوشم دروازه)
    خلاصه من صد تومن گرفتم و همه شکایات رو بستم. تو محضر گفت ی بند مهرنامه هم هست ک نوشته اگه مردی بخواد بدون دلیل زنشو طلاق بده نصف دارایی های بعد ازدواجش ب زنش میرسه اونو هم باید ببخشی ک من گفتم ب هیچ وجه اونم گفت بابام میخاست ی خونه تو شمال ب نامم بزنه بخاطر همین دیگ نمیزنه.
    بعد چون قرار بود بعدش با ماشین من برگردیم تهران و بعدم بریم شمال باباشو رسوندیم و ماشینو بردیم کارواش اونجا بحثامون شروع شد ک من دیگ بهت اعتماد ندارم کاری کنم واست یا کادو بگیرم یا سرویس عروسی باید پیش مامان من باشه یا تو پولکی هستی فلانی و بهمانی
    خلاصه اومدیم خونه موقع ناهارماگفتیم میخایم بریم شمال مامانمم گفت منم خیلی دلم میخاد برم کربلا پدرشوهرم گفت خوب برین بادختروپسرم منم ب همسرم نگاه کردم ببینم چی میگه گفت من نمیتونم بیام خودت برو باهاشون، بعد 2ماه جدایی و ی هفته ب هم رسیدن خیلی سخت بود شنیدن این حرف، بعدم یهو پاشد و باباشو بلند کرد گفت بریم پیش دخترم دیگ منتظرمه ب منم گفت کی میای گفتم شاید فردا گفت هرجور راحتی
    وقتی رفت اس دادم من با مامان بابام کربلا ن میرم شمال توام ب دخترت برس اونم دیگ جواب نداد.
    هرچی زنگ و اس دادم ج نداد اخرش گفتم طلاق میخام بازم ج نداد.
    فرداش ماموربا وکیلش اومد در خونه اخطاریه اورد به جرم تدلیس و فریب در ازدواج...

  13. #30
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 10:10]
    تاریخ عضویت
    1396-11-02
    نوشته ها
    627
    امتیاز
    9,101
    سطح
    64
    Points: 9,101, Level: 64
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 249
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocial3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    199

    تشکرشده 1,077 در 458 پست

    Rep Power
    122
    Array
    سلام عزیزم
    درباره ی مطلب شما نکاتی به ذهنم رسید که برخی از اونها اگر چه زمانش گذشته اما بهش میپردازم.

    ۱. انگیزه ی همسرتون از طلاق قبل
    ۲. در نظر گرفتن سن فرزند این آقا که در چه دوره ای از زندگی قرار دارد.
    ۳. شناخت و بررسی دقیق این فرد برای ازدواج با توجه به سابقه ی شکست.


    موارد بالا زمانش گذشته اما حائز اهمیت بوده و هستند.

    اما در حال حاضر؛
    قهر
    ترک خانه
    توهین و تهدید
    لج کردن


    البته من منکر این نیستم شما هم به لحاظ عاطفی اذیت شدین و یکسری انتظارات بحق داشتین و این طبیعی هست اما باز هم باید صبوری میکردین و آرامش خودتونو حفظ میکردین.

    ببینین وقتی مردی همسر شما هست دیگر مسافرت با پدر و مادر بی معنی هست.

    یعنی اینکه شما باید طبق نظر همسرتون .. (حتی شده بخاطر دل اون) از گفتن اینکه من با پدر و مادرم کربلا میرم خودداری میکردین. شما همسر دارین هر جا که هر دو نفر موافق بودین برین نه اینکه کربلایی برین که فقط والدینتون حضور دارن و اگرچه سختی سفر هم هست.
    آری اگر ایشون در زمان صلح و آشتی بودین و نگرانی از فرزندش نداشت شاید میتونست بگه شما برو زیارت ، اما الان اوضاع و برخورد با اون هم فرق داره. ایشون اینو گفته ببینه عکس العمل شما چیه.

    بهتون گفت کی میای؟ گفتین شاید فردا... یعنی بی ارزش کردن همسر و ...
    نه شمال و نه کربلا ، میرفتین فرضا اصفهان، میتونستین بچه ی ایشونم ببرین و کلی خوش بگذره.

    من سه تکه از حرفاتون رو جدا کردم ؛

    (شب دوست دیگم ک برای اشتی قبلیمون پادرمیونی کرد زنگ زدگفت شوهرت میگ اگ میخای برگردی باید مهریتو ببخشی منم زنگ زدم ب همسرم بعد کلی زنگ خوردن با ناز و کرشمه جواب داد ببببببله گفتم زنگ نزدم نازتو بکشم ک... خلاصه باتوهین و نفرین و همه چی بهش گفتم مهریمو ازت میگیرم.
    بعدم برگشتم شهرستان خونه بابام. حدودا یکی دوماه خونه بابام بودم تو این مدت اونا تنها حرفشون این بود ک مهریه رو ببخش بیاسرزندگیت.

    دایی من بهم زنگ زد گفت خونه ماهستن و دارن ناهارمیخورن بیاین اینجا (میخام شعورشونو برسونم) خلاصه رفتیم اونجا شوهرم گفت مهریتومیدم خواستی زندگی کن خواستی نکن

    هرچی زنگ و اس دادم ج نداد اخرش گفتم طلاق میخام بازم ج نداد.
    فرداش ماموربا وکیلش اومد در خونه اخطاریه اورد به جرم تدلیس و فریب در ازدواج... )


    ببینین پس مشکل مهریه نبود چون داد ! و حتی حاضر بود زندگی کنین پس مشکل جای دیگست. برخی رفتارها و گفتارها، برخی عادت ها...

    پس روی اشتباهات خودتون تمرکز کنین ، تمرکز رو از فرزند ایشان و روابطشان با خانواده بردارین.. بجاش روی همسر و زندگیتون تمرکز کنین. به اون بچه هم محبت کنین. روابط رو بهبود ببخشین. همسرتون رو جذب خودتون کنبن.

    در پایان تدلیس شامل ؛

    عیوب و صفاتی میشن که یکی از شما نداشته باشه و قبل از ازدواج نگفته باشه و فرد کم کم مطلع بشه . حتی این عیوب میتونن جسمی باشن که طبق قانون شرایطش فرق میکنه.





    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

    قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ

    مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ

    وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ

    وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ

    وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَد


    ویرایش توسط sahar.66 : شنبه 11 فروردین 97 در ساعت 17:19

  14. کاربر روبرو از پست مفید sahar.66 تشکرکرده است .

    Rezveneh (شنبه 11 فروردین 97)


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.