به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 16 نخستنخست 12345678910111213 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 154
  1. #21
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    سلام آقای دانشمند. ممنونم از توجه تون.
    دوستان ممنونم که از محبتون. خانم تمنای من باهات موافقم. من زیاد حرف می زنم باهاش! اون زیاد عمل می کنه! خانم heaven مرسی. مرسی از همدلیت. منم امیدوارم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    ببینید شما این حالت ها رو دارید :
    1. احساس ضرر زیاد می کنید و فکر می کنید خیلی فرصتها رو از دست دادید/

    این یه واقعیته و یه احساس نیست.


    1. خودتون رو با هم سن و سالاتون مقایسه می کنید/

    بله. و از همه ی دوستانم هم جا موندم.


    1. احساس می کنید وقتتون رو تلف کرده اید و عمرتون تلف شده /

    دقیقا.


    1. خودتون رو بابت کارهایی که کردین و نکردین سرزنش می کنید/

    بله. خودم رو زیاد سرزنش می کنم. ولی این وسط سعی می کنم تقصیری هم گردن دیگران بندازم.


    1. احساس پوچی می کنید/

    تقریبن. گاهی کمتر گاهی بیشتر.


    1. شدیدا بی حوصله هستید/

    اصلن تمرکز ندارم. تمام تلاشم رو می کنم که بی حوصله نباشم و کاری انجام بدم.


    1. نا امید هستیددر خودتون عدم توانایی لذت بردن از زندگی رو احساس می کنید/

    چیز زیادی برای لذت بردن ندارم. تلفنی با مادر و خواهرم حرف می زنم. به درخت ها و گل ها نگاه می کنم. به بچه ها. به رنگ ها. کتاب می خونم. فیلم می بینم. برای خودم آب میوه میخرم. ولی تاثیر کمی داره.


    1. نگاه پوچ گرایانه به جهان و محتویاتش دارید/

    در مورد خدا و جهان و این دنیا و اون دنیا ... هیچ نظری ندارم. پوچ بودن یا نبودنش هیچ فرقی برام نمیکنه و اصلن برام مهم نیست و نه می خوام که بهش فکر کنم و نه حرف بزنم. کتاب هرگز ترکم مکن (یه نویسنده ژاپنی داره) نهایت احساس های تلخ من و عطر گل محمدی و چادر نماز و لبخند مادرم نهایت احساس خوب من راجع به همه ی همه ی دنیاها و زندگیه.


    1. در خودتون احساس می کنید یک نفر و یا حتی چند نفر دائم با شما صحبت می کنند و نقدتون می کنند/

    بله. همش منو نقد نمی کنند. خیلی کارها می کنند. زیاد حرف می زنند و معمولا اتفاق های روزانه رو هزاران بار مث شبکه های تلویزیونی برام تکرار می کنند. وقتی خواب هستم هم ادامه داره. وقتی خوابم واضح تر میشه. بیشتر می فهمم که واقعن راجع به اتفاقات چه احساسی داشتم!


    1. میل به خواب صبحکاهی دارید ( شاید شبها بیدار بمونید زیاد)/

    خیلی بد خوابم و صبح ها به زحمت از رختخواب بیرون میام. البته به دعوای روز قبلش هم بستگی داره.


    1. احساس می کنید انرژیتون به سرعت کم می شه یا در فعالیتهایی کم میارید یا نوعی احساس ضعیف شدن؟/

    بله. بله. دقیقا. خوراکم هم خوب نیست البته.


    1. بی اشتها هستید/

    غذا میخورم ولی نه با لذت. هوس هیچ غذایی رو نمی کنم. بوی غذا احساس خوبی بهم نمیده.


    1. در مورد مسائل مهم بی تفاوتید/

    نه نیستم. فقط در مورد خودم بی تفاوتم. مریضم و آنتی بیوتیک ها رو نمی خورم. ورزش نمی کنم. به لباس هام اهمیت نمی دم ...


    1. سست شده اید/

    بله ولی باهاش مبارزه می کنم.


    1. مشکل افراط و تفریط دارید در هر کار، موضوع و حتی فکری/

    نمی دونم.


    1. زود رنج هستید/

    کلن درب و داغونم. یه زمانی زودرنج بودم. حالا انگار یه کامیون از روم رد شده. به کسی که یه کامیون از روش رد شده نمیشه گفت زودرنج. میشه گفت له شده!


    1. تازگی گوشه گیر شده اید/

    کلن درونگرا هستم. ولی گوشه گیر نه.


    1. و احساس می کنید که تمامی موارد فوق شاید هر روز داره بیشتر می شه؟/

    از وقتی که شما به تاپیکم سر میزنید خیلی بهترم.
    آزمایش هم داده ام. عفونت زنان داشتم و برای همین هم سونوگرافی و هم آزمایش دادم. اوضاع آزمایشم خوب بود. سونوگرافی هم عفونت شدید رو نشون میداد که یه عمل فریز کردم. اختلال هورمونی فکر نکنم. زمانی تستسترونم بالا بود. چندسال پیش. با قرص خوب شد.
    .
    فقط زیاد عصبی میشم. حرص می خورم. به خانواده همسرم که فکر می کنم داغون میشم. نمی تونم درکشون کنم. نمی تونم به همسرم هم حق بدم. انقدر فکر می کنم که مغزم درد میگیره. یکسال اخیر رو دائما به اونا فکر می کردم.

    - - - Updated - - -

    من در مقابل سرزش های خودم هیچ کار مفیدی هم برای خودم نمی کنم.
    .
    دیروز دوباره با همسرم حرف زدیم. اون عاشق اینه که ما با هم بحث کنیم. چون اون همیشه برنده است. وقتی حرف می زنیم می تونه هر چی دلش خواست بگه و من رو مقصر بدونه. توهین کنه ، تحقیر کنه. طلبکار بشه. اگر حرف طولانی و بحثی درکار نباشه اون این قدرت رو از دست میده..
    .
    من هم در این بحث ها شرکت می کن

    - - - Updated - - -

    همه ی نوشته هام پرید!
    .
    من هم در این بحث ها شرکت می کنم چون هر بار امیدوارم که این دفعه حرفم رو می زنم و چیزی رو متوجه اش می کنم و بلکه مشکلی رو حل کنم و امتیازی بگیرم . ... هر بار بی فایده است. من از قبل شکست خورده و بدهکارم. و بعد از گفتگو فقط میزان ناامیدی و نفرت و خشم و تحقیر بیشتری رو احساس می کنم.
    .
    نتیجه بحث دیروزمون (نتیجه گیری شوهرم و پذیرش اجباری من در مقابل موقعیت : یا پذیرش و یا دعوا !) :
    1. من باید 180 درجه اخلاقم رو عوض کنم تا بتونیم به زندگیمون ادامه بدیم.
    2. اون خونه پدر و مادر من و فامیل ها نمیاد و من هم خونه خانواده اون نرم. هر کسی تنهایی بره و به خانواده اش سر بزنه.
    این هم دقیقن چیزیه که خانواده اش میخوان. این که من خونه اونا نرم و فقط پسرشون باشه. ضمنن همسرم هم خونه ی ما نیاد.
    .
    خانواده اش هر بار به من میگن برو خونه ی پدرت. گاهی میگن ما با شوهرت کار داریم تو نیا. یا دست شوهرم رو میگیرند و می رن توی یه اتاق و در رو می بندند و من تنها می مونم. با این حال جلوی شوهرم ظاهر رو حفظ می کنند. مادرش منو بغل می کنه و گریه می کنه و میگه دلم برات تنگ شده بود!!!!!!!!!
    .
    شوهرم میخواد عدالت رو رعایت کنه! برای همین وقتی میگم از فلان کارت ناراحت شدم میگه من بیشتر از تو ناراحتم! من اصلن از دست تو خیلی عصبانیم!! اگر چیزی راجع به خوانواده اش رو بخواد بپذیره میگه خانواده تو هم همینطورند!! حالا هم میخواد عادلانه با هر دوطرف برخورد کنه!! (یعنی خواست خانواده اش رو عمل کنه.) میخواد دست پیش رو بگیره که عقب نمونه. میگه من از دست خانواده ات ناراحتم!! میگه چرا پدرت به من زنگ نزده بگه عزیزم پسرم چرا با دختر من تو رو ناراحت کرده! چی شده!! (واقعن این رو توقع داره!!!)
    بعد من که بستری بودم و خانواده اش طبق معمول به من زنگ نزدند به نظرش عادیه و اونا حق دارند.
    .

    نمی دونم باید چه کار کنم. خواهرم دانشگاه تهران قبول شده و برای ثبت نام و خوابگاه و ... پدر و مادرم به تهران میان.
    .
    من سعی کردم تکنیک xyz رو به کار بگیرم. ولی شوهرم میگه برای هر چیزی باید دلیل بیاری. بعد میگه دلیلت قانع کننده نیست. بعد می گه تو حساسی. تو توقع داری. تو اشتباه می کنی. تو بد تربیت شدی. تو نمی فهمی .... و توی این وضعیت من دارم دست و پا می زنم که توجیه کنم و از خودم دفاع کنم. چون نمی خوام داد بزنم یا پرخاش کنم و سعی می کنم بحث رو منطقی ادامه بدم...
    .
    آقای دانشمند، توصیه های شما باعث شد من به خودم فکر کنم. به خودم نگاه کنم. به خودم فکر کنم. من مدت هاست فقط دارم به شوهرم و خانواده اش فکر می کنم.
    .
    دلم برای خودم تنگ شده بود. چطوری میشه دختر بهتری باشم. آدم محکمی باشم...
    .
    برم و جلوی آینه شعر بخونم! مثل بچگی هام!

  2. #22
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    با یه آدم پر رو که به هیچ صراطی مستقیم نیست و هر کاری براش کنی طلبکارتر میشه و همیشه هم حق داره چی میشه کرد؟
    .
    .
    چرخه ی زندگی ما :
    من نمی تونم بی اعتنایی کنم. من باز هم میرم که باهاش حرف بزنم. باز هم شکست می خورم. حرف زورش رو قبول می کنم. بعد بهش می گم که ازش متنفرم. بعد براش چایی و میوه می برم. بعد موضوع رو ظاهرن فراموش می کنم. بعد اون ناراحتی پیش اومده رو تلافی می کنه. یه مدت هم بعدش سرسنگین میشه باهام. بعد من میرم که حرف بزنم. بعد بدهکار میشم و شکست می خورم . بعد اون به من میگه که پر توقعم. بعد این موضوع رو تلافی می کنه. من بی اعتنایی نمی کنم و اجازه میدم با رفتارش زجرم بده. بعد می گم که ازش متنفرم. بعد براش هدیه می خرم و بشقابش رو از جلوش برمی دارم. بعد اون طلبکارتر میشه. میگه که من باعث دعوا هستم. من می پذیرم چون آماده است که دعوا کنه. حرف زورش رو قبول می کنم. بعد موضوع رو ظاهرن فراموش می کنم. بعد اون ناراحتی پیش اومده رو تلافی می کنه. ....
    .
    .
    تازه این چرخه وقتیه که پای خانواده اش وسط نباشه!

  3. کاربر روبرو از پست مفید she تشکرکرده است .

    رویاا (سه شنبه 30 اردیبهشت 93)

  4. #23
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array
    خانمها SHE و Tabasom
    شما در یک چرخه منفی گرفتار شده اید. زمانی که یکی از همسران مسلط باشه و دیگری منفعل این چرخه شروع می شه! دقت کنید! با یک چرخه منفی روبرو هستیم...
    در یک چرخه منفی همانطور که فرد از تصمیم گیریهایش اجتناب می کند، دیگری مسلط تر می شود! هر چه بیشتر این تسلط کامل تر می شود، انفعال شما هم کامل تر می شود! بیشتر کناره می گیرید و این ترکیب اجتناب و انفعال، و تسلط و پرخاش، چرخه ای منفی ایجاد می کند! چرخه منفی در هر دوری که می زند، صمیمیت رو به مقدار قابل توجهی کاهش می دهد
    چرخه دو طرف دارد! یک طرف شما به عنوان منفعل! و یک طرف همسر شما به عنوان مسلط و زور گو! مادامیکه این دو نفش وجود دارد چرخه در حال کار است و لحظه ای متوقف نمی شود!
    به نظرتون چه راهکارهایی برای توقف چرخه داریم؟
    1. همسرتون دست از تسلط برداره! پرخاشگر نباشه ... حالا یا جرات مند باشه یا منفعل! خب سوال اینجا اینه که آیا می تونید همسرتون رو تغییر بدید؟ جواب الزاما "خیر" نیست... به نظرم می تونید بر رفتارهای همسرتون تاثیر گذار باشید.. اما نمی تونید ایشون رو ذاتا تغییر بدید! ولی در هر دو حالت انرژی زیادی برای تغییر ایشون اتفاق می افته
    2. خودتون دست از اجتناب و انفعال بردارید. یا جرات مند بشید و یا پرخاشگر... خب پرخاشگری مشکل شما رو در این حالت چند برابر می کنه هر چند چرخه متوقف می شه! اما مشکلاتتون بصورت تصاعدی زیاد می شه! پس راهکار دیگه برای توقف چرخه منفی، جرات مند شدن شماست! این تنها راهکار شدنیه! و تنها راهکاری است که دارید...
    در این وضعیت چرخه منفی زندگی متوقف می شه اما چرخه مثبت شروع نمی شه!
    / بعدش با راهکارهای تغییر رفتار، خلاقیت عاشقانه و ... موجب می شوید که همسرتون هم کمی تغییر کنند. و اون زمانه که چرخه مثبت آرام شروع می شه!
    می دونید:
    - چرخه منفی خیلی سریع شروع می شه.. اما چرخه مثبت با صرف انرژی زیاد و آرام شروع می شه
    - چرخه منفی خیلی سریع متوقف می شه اما چرخه مثبت خیلی سریع متوقف نمی شه...

    موفق باشید
    خانم SHE، همانطور که متوجه هستید شما هم در تونل سندرم سی سالگی قرار دارید! این سندرم در مورد افراد متاهل خیلی حساسه و تنها راهکارش شروع مهارت جرات مندانه است! لطفا راهکار ها رو شروع کنید

  5. 2 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (سه شنبه 10 دی 92), رویاا (سه شنبه 30 اردیبهشت 93)

  6. #24
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    آقای sci ممنونم از توضیحاتتون. من دیشب هم با شوهرم صحبت کردم. حال و روزم واقعن خوب نیست. به شدت نگران اومدن خانواده ام به تهران هستم. شوهرم میگه که نمیخواد اونا رو ببینه. نمی تونم اونا رو به خونمون دعوت کنم. اونا باید به خونه ی اقوام برند. نمیخوام قهر ادامه پیدا کنه و بی احترامی بشه.
    .
    من تنهایی بدون شوهرم برای دیدن خانواده ام نمیرم. اینو به شوهرم گفتم.
    .
    من به شوهرم گفتم که احساس می کنم اون هیچ وقت کنارم نیست و همیشه علیه منه و داره از خانواده اش حمایت می کنه. که اون قبول نکرد.
    .
    اون میگه رابطه هر کدوم ما فقط با خانواده خودش باشه تا مشکلی پیش نیاد و زندگیمون آروم باشه. ولی من گفتم که این راهش نیست.
    .
    دفعه قبلی که حسابی دعوامون شده بود من به مادرش زنگ زدم با گریه و شکایت ولی اون جوابی بهم نداد و گفت تو مقصری و بعدش هم دیگه بهم زنگ نزد. به شوهرم زنگ زده بود و گفته بود حق با اونه.
    ولی من فرداش به مادرش زنگ زدم و از اینکه اعصاب اونو خورد کردم و ناراحتش کردم عذرخواهی کردم و گفتم ما مشکلمون رو حل کردیم.
    .
    حالا هم از همسرم توقع دارم به مادرم زنگ بزنه و عذرخواهی کنه که اون ها رو درگیر دعوامون کردیم. اینا رو به همسرم گفتم.
    .
    گفتم که پدر و مادرهامون به صورت طبیعی توی دعوا طرف بچه ی خودشون رو میگیرند و من از این بابت از دست خانواده اش ناراحت نیستم. گفتم دیگه نمی ذاریم اون ها وارد مشکلات ما بشند.
    .
    (این که توی دعوا خانواده ها در جریان قرار میگیرند تقصیر منه. از همسرم می ترسم و به خانواده ها پناه می برم که بی نتیجه هم هست.!)
    .
    تمام مدت نمی تونستم جلوی گریه ام رو بگیرم. شوهرم میگه از خانواده ی من توقع داشته ازش حمایت کنند و مث پسرشون باشه نه اینکه بگن خب طلاق بگیرین.
    .
    به نظرم خانواده ام توی اون شرایط چاره دیگه ای نداشتند. خواسته بودند در برابر یه آدم پررو محکم باشند.
    .
    شوهرم حسابی حرصش گرفت و گفت اگر من مردم هم بگو اونا سر قبر من نیان!
    .
    ولی چند دقیقه بعد آروم شد و خیلی طبیعی اومد خوابید و صبح هم خوب بود.
    .
    چه کار کنم؟ صبر کنم و بذارم هر کاری خواست بکنه؟ بذارم به اختیار خودش؟ نمی دونم چه فکری با خودش کرد. نمی دونم چرا رفتارش خوبه. می ترسم نقشه ای چیزی کشیده باشه. به هیچ وجه نمی خوام مجبورش کنم چون تا ابد تلافی اش رو سرم درمیاره. الان هم بیشتر از یک هفته از دعوا گذشته.
    .
    باز هم دارم بیش از اندازه محبت می کنم. با اینکه ازش ناراحتم و حتی ازش می ترسم احتیاج دارم بغلم کنه. و اینو تقریبن به زور ازش میخوام!
    .
    آقای sci من به تمرین های بیشتری احتیاج دارم.
    طبق توصیه های شما وقتی خانواده ام اومدند باید بهش بگم : من ازت می خوام که به خانواده ام زنگ بزنی. و من بدون تو نمیرم ببینموشون. (و بگم که : ولی تو هر کاری که درست می دونی انجام بده؟)
    .
    من احساسم رو به همسرم گفتم. افکارم رو گفتم. درخواستم رو گفتم. فقط حرف هایی اش رو که قبول داشتم پذیرفتم. اون هم نظرش رو گفت. توقعش رو گفت و تصمیمش رو هم گفت. فقط با شنیدن واژه عذرخواهی عصبانی شد و بعدش خوب شد..
    .
    به غیر از اشک های من که همین طوری میومد بقیه اش به نظرم مکالمه ی بهتری بود. بهش گفتم که من دوستش دارم و زندگیم رو هم دوست دارم و ازش کمک میخوام که دوباره همه چیز رو درست کنیم. اون هم باز اشاره کرد به اینکه از خانواده ها دور بشیم.
    .
    خانواده اون بسیار پدر-مادر سالار، سنتی و قدیمی هستند و اهمیتی به بچه نمیدند. من کنار اونا به صورت عادی تصور می کنم داره بهم بی احترامی میشه چه برسه به اینکه واقعا بخوان اینکارو بکنن! و هر بار که به شهرستان میریم بعدش دعوامون میشه. من شکایت می کنم و شوهرم از اونا دفاع می کنه و منو مقصر میدونه. شوهرم میگه اونا همین اند که هستند و تو افکارت رو عوض کن. و چون نمی تونی پس نمی خواد بیای اونجا.
    .
    من چه کار کنم آقای sci ؟ خواهش می کنم باز هم منو راهنمایی کنید. واقعن بهش نیاز دارم. خدا رو برای حضور شما شکر میکنم. من از این بابت خیلی خوش شانس بودم. براتون بهترین آرزوها رو دارم.
    .

  7. 2 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (سه شنبه 10 دی 92), رویاا (سه شنبه 30 اردیبهشت 93)

  8. #25
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    1. حقوق فردی مون رو تقریبن رعایت کردم.
    2. مطابق تکنیک xyz حرف زدم. (تقریبن 50%)
    3. از جملات من استفاده کردم. (بیشتر از 50%)
    4.شنونده بودم.
    -- از تنفس وسط بحث استفاده کردم و بحثمون تند نشد.
    5. آخر بحث چون سکوت کرد ذهن خوانی کردم.
    6. قضاوت نکردم.
    -- بعد از شام و قبل از خواب زمان مناسبی رو برای صحبت انتخاب کردم.
    -- نتونستم گریه رو قطع کنم. ولی سعی کردم کنترلش کنم.
    -- بعدش آروم شدم. بعد از حرف مون احساس خوبی داشتم گرچه به نتیجه ی مشخصی نرسیدیم.
    -- برای اینکه بغلم کنه از خلاقیت عاشقانه استفاده کردم!! :)

    .
    .
    اگر بتونم شرایط رو مدیریت کنم و اوضاع آروم بشه، از این به بعد نمیذارم به خاطر خانواده اش دعوایی پیش بیاد. از این به بعد خیلی مراقب همه چی خواهم بود. از این به بعد جراتمند و درست باهاش برخورد می کنم ...
    .
    فقط اگر همه چی دوباره طبیعی بشه...

    - - - Updated - - -

    شاید هم فقط چون حرفهام رو زدم و احساسم رو گفتم و گریه کردم و بغلم کرد و نوازشم کرد حالم خوب شده.شاید من باز هم جراتمند نبودم. .اون در مقابل جملات "تو" سریعا واکنش دفاعی نشون داد و من حواسم رو جمع کردم که از جملات "من" استفاده کنم. چقدر فرق داره. ولی من همش باید حواسم رو جمع کنم و کار سختیه. شاید اولشه و با تمرین عادت کنم..آقای sci من به هر حال نتیجه خاصی نگرفتم. من آدم صبوری نیستم. خیلی هم وقت ندارم. خانواده ام میان و من میخوام لااقل یه زنگ بهشون بزنیم و همه چی درست بشه.

  9. کاربر روبرو از پست مفید she تشکرکرده است .

    رویاا (سه شنبه 30 اردیبهشت 93)

  10. #26
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    یه چیز دیگه هم هست. شوهرم به تازگی روی گوشیش رمز گذاشته. قبلا هیچ وقت رمز نداشت. گوشیش ازون قدیمی هاست و اصلن نمیشد روش رمز گذاشت. باید خیلی تلاش کرده باشه تا رمز بذاره.چرا؟
    .
    می دونم که قبل از من از یه دختری که دانشجوش بوده خوشش میومده ولی اقدامی براش نکرده. چون فکر کرده بهم نمی خورن ولی دختره خوشگل بوده. چند ماه پیش دختره به گوشیش زنگ میزد و شوهرم از من قایم می کرد. وتی مجبور شد اعتراف کنه گفت که نمی تونم بهش بگم نزن چون باهاش رودربایستی دارم.
    .
    ولی به نظرم قضیه تموم شد. حالا دیشب بهم گفت من تو رو به خاطر خوشگلیت نگرفتم. از تو خوشگل ترم هست. مثلا من دانشگاه برام موقعیتش بود و اشاره غیرمستقیم کرد به همون..
    .
    ولی من جدی نگرفتم. الانم به نظرم جدی نمیاد. اهل دختر و این حرفا نبوده آخه.
    .
    فقط نمی فهمم چرا گوشیش رو با زحمت رمزدار کرده. بعد از سه سال؟؟ می دونم که خانواده اش اهل sms فرستادن نیستند. هیچ دوست ناجوری نداره.
    .
    به نظرتون چه کار کنم؟ می تونم ازش بپرسم؟ مطمئنن روی جوابش نمیشه حساب کرد...
    .
    حتی فکر کردنش هم قلبم رو متلاشی می کنه! واقعن توانش رو ندارم...

    - - - Updated - - -

    اهل دوستی و بازی نیست. اگر چیزی باشه اگر، حتمن براش جدی است! شاید می خواد محبوبیت خودش رو امتحان کنه ... کسی نمی تونه بفهمه چه حالی دارم..

    - - - Updated - - -

    آقای sci خواهش می کنم بیا بهم سر بزن. خواهش می کنم. دستام یخ زده. یه تاپیک توی تالار دیدم و گفتم نکنه اون هم داره ...

  11. کاربر روبرو از پست مفید she تشکرکرده است .

    رویاا (سه شنبه 30 اردیبهشت 93)

  12. #27
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array
    سلام خانم،
    پست 60 که گذاشتید فقط در مورد راهکارهایی است که به شما دادم.
    در هیچ تاپیکی غیر از تاپیکهایی که به شما توصیه شده وارد نشوید! افکار منفی خودتون رو کنترل کنید. به نظرم این افکار منفی موجب می شوند که شما نتوانید راهکارها رو بکار ببندید و لذا نتیجه نمی گیرید و بسیار کند پیش می ریم!
    افکار منفی خودتون رو کنترل کنید.
    اگر یک فکر منفی به شما حمله کرد، سه بار تنفس کنید/ بعد چشمانتون رو ببندید و به یک صحنه بسیار عالی فکر کنید با همه جزئیاتش! مثلا قدم زدن کنار دریا و نگاه کردن صدفها، دونه دونه صدفها رو ببینید و بشمرید/ حدود سی ثانیه تا یک دقیقه این فکر رو داشته باشید و بعد چشمانتون رو باز کنید و محل فیزیکی خودتون رو تغییر بدید
    - روزانه 15 دقیقه پیاده روی کنید سریع
    - موسیقی گوش کنید

    منتظر کارهایی که انجام می دید هستم!

  13. کاربر روبرو از پست مفید sci تشکرکرده است .

    رویاا (سه شنبه 30 اردیبهشت 93)

  14. #28
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    1. براش میوه شسته بودم و توی یخچال بود. آخر شب که رفت ظرف میوه رو آورد من خسته بودم و توی اتاق خوابیده بودم. گفت بیا بخور. گفتم خسته ام. گفت مگه بچه ای!!! یعنی چی! منم نتونستم خیلی ساده بگم میاری این اتاق با هم بخوریم. نتونستم بگم و رفتم پیشش آشپزخونه.
    حق 9 رو برای خودم درنظر نگرفتم.

    2. چند وقت بود میخواستم سیم کارت ثابت بخرم. هزینه اش رو هم خودم میدم. حالا یکی از آشناها که می خواست برای خودش بخره برای منم گرفت... با هزینه ی مناسب و برام آورد در خونه مون. نمی تونم به شوهرم بگم! قبلن گفته بود که پول نداریم برای اینکار. و می ترسم بگه با من مشورت نکردی و چرا گرفتی...
    حق 1 و 9 رو برای خودم درنظر نگرفتم.
    .
    3. دلم می خواست به خواهرم بابت قبول شدنش تبریک می گفت ولی این یه رویا است. شوهرم بیشتر حسادت می کنه و نگران اینه که من خواهرم رو از این به بعد بیشتر می بینم. (ذهن خوانی؟)
    حق 1 و 9 رو برای خودم درنظر نگرفته ام. و شاید حق 5(نه گفتن) رو برای شوهرم.
    .
    4. صبح که براش صبحانه آوردم گفت نمی خورم دیرم میشه و هیچ توجهی نکرد که من هم وقت ندارم و به خاطر اون دارم مثلا شیر رو گرم می کنم وگرنه خودم سرد می خورم و .... من هم چیزی نگفتم و طوری نشون دادم که انگار من عجله ای ندارم تا اون راحت باشه... بعدش با آژانس رفتم سر کار.
    حق 1 و 9 رو برای خودم درنظر نگرفتم.
    .
    5. شبش نمی خواستم با هم رابطه داشته باشیم. خیلی خیلی خسته بودم ولی نگفتم نه. هیچ وقت نمی گم نه. به جاش گفتم که خیلی خوب بود...
    حق 2 و 5 رو برای خودم درنظر نگرفتم.
    .
    6. صبح که اومدم سر کار مثل همیشه میز کارم خاکی بود و دستمال کشیده نشده بود ولی به روی خودم نیاوردم. همکارم اعتراض کرد و خدماتی اومد و میزها رو تمیز کرد.
    حق 9 رو برای خودم درنظر نگرفتم.
    .
    7. ...
    .
    .
    رعایت کردن بند 9 (تقاضا کردن) از همه سخت تره. ولی من دارم از شما که فقط از روی لطف و محبت اینجا هستید تقاضا می کنم چطور نمی تونم از شوهرم که در مقابل من وظایفی داره تقاضا کنم؟ چون توی یه چرخه گیر کردم؟
    .
    منو ببخشید آقای sci. حق با شماست کند پیش می رم. انگار ناخوداگاه همین که شوهرم لبخند بزنه ( که نمیزنه!) و آروم باشه و حرف بزنه راضیم!! و دیگه یادم میره این چه وضعیه آخه.
    .
    نمی فهمم من همیشه مورد توجه زیاد خانواده، فامیل و حتی مسئولین مدرسه(!) و معلم و استاد بودم. ولی انگار کمبود محبت دارم ...
    .

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    یک کلمه ای رو در نوشته شما پر رنگ کردم! شما نوشتید اگر درخواستی کردم! درخواست وضعیتش روشنه! شما وقتی اینگونه به شوهرتون می گید که ازشون درخواست نمی کنید! شما از ایشون سوال می کنید! مثل اینکه بپرسید حالت خوبه؟ ایشون هم بگن خوبم! یا بگن نه! آیا شما حال از ایشون درخواست کردید؟ بسیاری از خانمها و آقایون که وارد مراحل تمرینهای جرات مندانه می شوند این مشکل رو دارند.
    .
    در حالت کلی و غالب اوقات، فرد جرات مند زمانی درخواستش رو مطرح می کنه که مطمئن باشه جوابی مثبت دریافت می کنه، در چنین شرایطی اگر جواب خیر یا مطابق میلش دریافت نکنه ناراحت نمی شه! چون می دونه که این حق فردی طرف مقابلش هست! شاید درخواست دیگری رو در زمان مناسب برای رفع ابهام خودش مطرح کنه، اما هرگز روی درخواستش پافشاری نمی کنه!
    .
    اینکه شما به همسرتون بگید: بریم خرید؟ اسمش درخواست جرات مندانه نیست! اسمش درخواست نیست! ا
    ین فقط یک سوال عادیه که می تونه هر چیزی جوابش باشه.
    در مراحل کسب مهارت رفتار جرات مندانه، به شما می گم که چگونه باید درخواست جرات مندانه رو تنظیم کنید که با کمترین مقاومتی مواجه بشه!


    آقای sci این نوشته ی شما مثل اینکه آدرس نقشه ی گنج رو نشون میده! درخواستی که با کمترین مقاومت روبرو بشه!
    البته این بزرگترین مشکل من نیست. چون من اصلن درخواست نمی کنم که ادبیات و نحوه بیانش مشکل داشته باشه یا اینکه با مقاومت روبرو بشه! برای همین شوهرم همیشه میگه من همه کاری برای تو می کنم. راست میگه!!! من اصلن مخالفت درست و حسابی نمی کنم. درخواستی هم ندارم. معلومه که اون هم نمی فهمه چرا گاهی اینقدر پرخاشگر میشم.
    .

    - - - Updated - - -

    آقای sci میشه من یه تاپیک تازه باز کنم؟ از اول دستوراتتون رو توش میارم. و عملکردم رو گزارش میدم. اشکالی نداره؟ این تاپیک احساس خوبی بهم نمیده به خاطر عنوانش و روزهایی که گذروندم.
    .
    میشه لطفن تاپیک منو رها نکنید. قول میدم تلاشم رو بیشتر کنم. باز هم ممنونم

    - - - Updated - - -

    راستی در مورد سوالی که پرسیده بودید در خصوص سندرم سی سالگی : بله من در مورد خیلی از مسائل و به طور کلی بی تفاوت، بی اهمیت و بی دقت شدم!
    .

    - - - Updated - - -

    فقط یه کار مثبت : افکار منفی رو متوقف کردم! با تنفس و صحبت با همکارانم و اینکه هیچ چیزی باعث تشدید این افکار منفی نشد و من هم الان آرومم. وقتی پست شما رو خوندم سعی کردم چشم هامو ببندم و یه صحنه ی دوست داشتنی مثل دریا رو تصورم کنم. تونستم اما : لذت نمی برم! قبلا خیلی از این تخیل ها داشتم! برام لذت بخش بود. البته افکار منفی ندارم الان ولی احساس می کنم توی این یک سال اخیر (بعد از تغییر شغلم) دیگه هیچ چیزی برام واقعن لذت بخش نیست!

  15. کاربر روبرو از پست مفید she تشکرکرده است .

    رویاا (سه شنبه 30 اردیبهشت 93)

  16. #29
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    درخواست های من از شوهرم برای امروز:

    1. ازش میخوام که شیشه های آبلیمو رو که یک ماهه کنار خونه است بالاخره با شیشه شور بشوره و به انباری ببره.
    2. ازش میخوام که زودتر بخوابه تا من هم راحت بخوابم و صب خواب نمونیم و اذیت نشیم. (این موضوع یکی از دعواهای ادامه دار ماست. شوهرم میگه من نباید به خواب اون کار داشته باشم. من دارم بهش دستور میدم. من دارم محدودش می کنم. من بچه ام. من وابسته ام. و ... اگر بهش بگم بیا بخواب میگه به من چه کار داری خودت بخواب ولی عملن نمیشه و من هم وقتی اون کنارم خوابیده و چراغ ها خاموشه بهتر خوابم می بره و خودش هم صبح ها اذیت میشه و دیر میرسه و بابت صبحانه هم نق میزنه.)
    .
    .
    اگر من بتونم با تکنیک xyz و ضمنن با احترام به بند 5 (نه گفتن) همسرم این درخواست ها رو بگم و موفقیت آمیز باشه و پذیرفتن او هم باعث منت و طلبکاری و پرخاشگری بعدی اون نشه، شاخ غول رو شکستم.
    .
    .
    خانواده ام امروز به تهران میان و به خونه ی اقوام میرند... من هیچ حرفی به شوهرم نمیزنم. چون نمی دونم چه درخواستی کنم که موفق باشم.

  17. کاربر روبرو از پست مفید she تشکرکرده است .

    رویاا (سه شنبه 30 اردیبهشت 93)

  18. #30
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    1. درخواستم در مورد شستن شیشه ها : خودش قبول کرده بود که انجام بده. ولی تا آخر شب خبری نشد. من وقتی می خواستم برم بخوابم گفتم میخوای شیشه ها رو بیاری با هم بشوریم؟ (به هیچ وجه دلم نمی خواست کمکش بدم. فقط نمی تونستم مستقیم ازش بخوام و ناراحت هم بودم که انجام نمیده. اگر باز هم انجام نمی داد خودم تنهایی انجام میدادم.)
    رفت شست ولی توقع داشت برم کمکش کنم ولی من نرفتم!! گفت بیا اینا رو هم تو بشور! (مگه همش چقدر بود؟) گفتم اگه ممکنه خودت بشور. ولی من خودم توقع ایجاد کرده بودم و یکم ناراحت شد.
    .
    2. در مورد خواب : دیشب 90 داشت و من سعی کردم بهش حق بدم که دیر بخوابه. درخواستی نکردم و خودم سعی کردم بخوابم و خوابم برد. فقط درخواست کردم که تلویزیون رو کم کنه.
    .
    3. تمرین جلوی آیینه شعر خوندن رو انجام دادم. // به خودم و لباسم توی خونه میرسم.
    .
    4. صبح همسرم پتو رو روی تخت صاف کرد. خیلی ذوق کردم. هیچ وقت اهمیتی به این چیزا نمیده. ازش تشکر کردم. ولی احساس خوبی راجع به خودم نداشتم. چون حالت چهره اش خیلی بی اعتنا و خیلی سرد بود. فکر کردم آدم کسل کننده ایم که هی تشکر می کنم!

    - - - Updated - - -

    5. نمی دونم باید تنهایی به دیدن پدر و مادرم برم یا نه؟ جلوی همسرم زنگ بزنم و دعوتشون کنم؟ (اونا حتمن با حرف من نمیان.)

    - - - Updated - - -

    ***متاسفانه یا خوشبختانه اینکه من بابت شیشه ها همین درخواست رو هم ازش کردم دلیلش این بود که خودش گفته بود که انجام میده وگرنه احتمال داشت جرات درخواستش رو نداشته باشم.
    .
    6. یه سوال داشتم : همسرم بعضی کارها رو میگه که انجام میده ولی هیچ وقت زمانی رو برای انجامش تعیین نمی کنه و اگر من یادآوری کنم ناراحت میشه و میگه داری گیر میدی! و میگه من هر چیزی رو که بگم انجام میدم حتمن انجام میدم و هر وقت که بخوام انجام میدم. (مهم اینه که انجام میشه) و تصورش اینه که اگر من موضوع رو یادآوری می کنم یا دوباره ازش بخوام که انجام بده معنی اش اینه که :
    1. من اونو و حرفش رو قبول ندارم.
    2. بهش اعتماد ندارم که حتمن انجام میده.
    3. آدم عجولی هستم.
    4. دارم گیر میدم. (حتی اگر یه بار بگم.)
    5. فکر می کنم فراموش کرده.
    .
    .
    دلایلی که همون موقع کار رو انجام نمی ده :
    1. تنبلی
    2. میخواد خودش تصمیم گیرنده باشه و مخصوصن همون موقع که من توقع دارم انجام نده.
    3. بی نظمی و بی اهمیتی و خونسردی
    .
    من بلد نیستم چکار کنم که هم حساسیتش از بین بره و هم به زمان انجام کار اهمیت بده ؟ چطور باید درخواست کنم که جبهه نگیره؟
    .
    آقای sci امیدوارم که از من ناامید نشده باشین.

  19. کاربر روبرو از پست مفید she تشکرکرده است .

    رویاا (سه شنبه 30 اردیبهشت 93)


 
صفحه 3 از 16 نخستنخست 12345678910111213 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نحوه دسترسی به انجمن های همدردی(مشاوره تخصصی عمومی و مشاوره تخصصی خصوصی )
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 01 شهریور 99, 19:28
  2. مشاوره تخصصی با آقای sci
    توسط sidni در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 09 اردیبهشت 93, 17:57
  3. مشاوره تخصصی she با جناب آقای sci -- ادامه
    توسط she در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 آذر 92, 19:11
  4. میخوام خودمو بیشتر بشناسم! یه شناخت تخصصی و ریشه ای!!!
    توسط del در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 10 مهر 92, 12:46

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.