سلام آقای دانشمند. ممنونم از توجه تون.
دوستان ممنونم که از محبتون. خانم تمنای من باهات موافقم. من زیاد حرف می زنم باهاش! اون زیاد عمل می کنه! خانم heaven مرسی. مرسی از همدلیت. منم امیدوارم.
آزمایش هم داده ام. عفونت زنان داشتم و برای همین هم سونوگرافی و هم آزمایش دادم. اوضاع آزمایشم خوب بود. سونوگرافی هم عفونت شدید رو نشون میداد که یه عمل فریز کردم. اختلال هورمونی فکر نکنم. زمانی تستسترونم بالا بود. چندسال پیش. با قرص خوب شد.
.
فقط زیاد عصبی میشم. حرص می خورم. به خانواده همسرم که فکر می کنم داغون میشم. نمی تونم درکشون کنم. نمی تونم به همسرم هم حق بدم. انقدر فکر می کنم که مغزم درد میگیره. یکسال اخیر رو دائما به اونا فکر می کردم.
- - - Updated - - -
من در مقابل سرزش های خودم هیچ کار مفیدی هم برای خودم نمی کنم.
.
دیروز دوباره با همسرم حرف زدیم. اون عاشق اینه که ما با هم بحث کنیم. چون اون همیشه برنده است. وقتی حرف می زنیم می تونه هر چی دلش خواست بگه و من رو مقصر بدونه. توهین کنه ، تحقیر کنه. طلبکار بشه. اگر حرف طولانی و بحثی درکار نباشه اون این قدرت رو از دست میده..
.
من هم در این بحث ها شرکت می کن
- - - Updated - - -
همه ی نوشته هام پرید!
.
من هم در این بحث ها شرکت می کنم چون هر بار امیدوارم که این دفعه حرفم رو می زنم و چیزی رو متوجه اش می کنم و بلکه مشکلی رو حل کنم و امتیازی بگیرم . ... هر بار بی فایده است. من از قبل شکست خورده و بدهکارم. و بعد از گفتگو فقط میزان ناامیدی و نفرت و خشم و تحقیر بیشتری رو احساس می کنم.
.
نتیجه بحث دیروزمون (نتیجه گیری شوهرم و پذیرش اجباری من در مقابل موقعیت : یا پذیرش و یا دعوا !) :
1. من باید 180 درجه اخلاقم رو عوض کنم تا بتونیم به زندگیمون ادامه بدیم.
2. اون خونه پدر و مادر من و فامیل ها نمیاد و من هم خونه خانواده اون نرم. هر کسی تنهایی بره و به خانواده اش سر بزنه.
این هم دقیقن چیزیه که خانواده اش میخوان. این که من خونه اونا نرم و فقط پسرشون باشه. ضمنن همسرم هم خونه ی ما نیاد.
.
خانواده اش هر بار به من میگن برو خونه ی پدرت. گاهی میگن ما با شوهرت کار داریم تو نیا. یا دست شوهرم رو میگیرند و می رن توی یه اتاق و در رو می بندند و من تنها می مونم. با این حال جلوی شوهرم ظاهر رو حفظ می کنند. مادرش منو بغل می کنه و گریه می کنه و میگه دلم برات تنگ شده بود!!!!!!!!!
.
شوهرم میخواد عدالت رو رعایت کنه! برای همین وقتی میگم از فلان کارت ناراحت شدم میگه من بیشتر از تو ناراحتم! من اصلن از دست تو خیلی عصبانیم!! اگر چیزی راجع به خوانواده اش رو بخواد بپذیره میگه خانواده تو هم همینطورند!! حالا هم میخواد عادلانه با هر دوطرف برخورد کنه!! (یعنی خواست خانواده اش رو عمل کنه.) میخواد دست پیش رو بگیره که عقب نمونه. میگه من از دست خانواده ات ناراحتم!! میگه چرا پدرت به من زنگ نزده بگه عزیزم پسرم چرا با دختر من تو رو ناراحت کرده! چی شده!! (واقعن این رو توقع داره!!!)
بعد من که بستری بودم و خانواده اش طبق معمول به من زنگ نزدند به نظرش عادیه و اونا حق دارند.
.
نمی دونم باید چه کار کنم. خواهرم دانشگاه تهران قبول شده و برای ثبت نام و خوابگاه و ... پدر و مادرم به تهران میان.
.
من سعی کردم تکنیک xyz رو به کار بگیرم. ولی شوهرم میگه برای هر چیزی باید دلیل بیاری. بعد میگه دلیلت قانع کننده نیست. بعد می گه تو حساسی. تو توقع داری. تو اشتباه می کنی. تو بد تربیت شدی. تو نمی فهمی .... و توی این وضعیت من دارم دست و پا می زنم که توجیه کنم و از خودم دفاع کنم. چون نمی خوام داد بزنم یا پرخاش کنم و سعی می کنم بحث رو منطقی ادامه بدم...
.
آقای دانشمند، توصیه های شما باعث شد من به خودم فکر کنم. به خودم نگاه کنم. به خودم فکر کنم. من مدت هاست فقط دارم به شوهرم و خانواده اش فکر می کنم.
.
دلم برای خودم تنگ شده بود. چطوری میشه دختر بهتری باشم. آدم محکمی باشم...
.
برم و جلوی آینه شعر بخونم! مثل بچگی هام!
علاقه مندی ها (Bookmarks)