نوشته اصلی توسط
maadar
ظاهرا برداشت شما از مطلب من این طور بوده که گفتار من سرزنش یا اعتراض به دلتنگی همسرم بوده و به همین علت تعجب کردید که چطور چنین چیزی نتیجه مثبت داشته ، روش من گوش دادن فعال به حرف هاش به طور کامل و گفتن این جمله که متوجه احساست هستم و میفهمم، بدون ابراز هم دردی ، ناراحتی ، خشم و یا هر احساس دیگری و ارایه یک راه حل برای موارد مشابه بعدی که هروقت دلش،تنگ شد بدون معطلی برود اون فرد را ببیند دلتنگی اش،برطرف بشود و بعد بیاید خانه و بیان غیرمستقیم حق خودم که تمایلی به شنیدن اینگونه موارد ندارم و هیچگونه مسئولیت در مورد آن برعهده نمیگیرم.همه آدمها یک وقتهایی دلشون برای یکی تنگ میشه ولی اینکه یکی بیاد این احساس عادی رو تبدیل به مسیله و موضوع بکنه و بدتر از اون دیگران بخصوص همسرش رو بخواد درگیر بکنه و دنبال مقصر باشه و احساس گناه ایجاد کنه و توقع دلداری داشته باشه ، اینجا دیگه دلتنگی نیست، بازی و حقه بازیست، آدمهای ضعیف زیاد بازی در میارن، یک جورهایی بهانه گیری میکنند، باید جلوش محکم بود ، من با اون حرفم یک بار برای همیشه بهش فهماندم که بازیش کارساز نیست ، اول باید یاد بگیره که نمیتونه از بازی و حقه بازی استفاده کنه اون وقت یک خلأ ایجاد میشه که جاش رو باید با روشهای درست صحبت کردن و بیان احساس و خواست واقعی پرکرد ، وقتی که بتونه با روش درست مشکل و یا خواسته اش رو مطرح کنه اون وقت حرمت نفس هم بالا می ره.
كاملا درست ميگى عزبزم، من هم نسبت به خونوادم عشق و دلتنگى و همه چى دارم، انا ازش سواستفاده نميكنم، اما بولدش نميكنم و باهاش باعث دردسر ديگران نميشم، پس كاملا الان حق ذارم ك درگير بازيشون نشم و بذارم خودشون باهم بازى كنن تا شايد ي روز خسته شن.
پرستوى عزيز، ممنون از نظرت، كاملا درست ميگى، چندين باز نظرتو خوندم و بهش فك كردم
كاملا درست ميگى، همه مون مشكلاتى داريم و منم ك بايد تصميم بگيرم و ببينم ميتونم با اين مشكل كنار بيام يا از حوزه صبر من خارجه و نميتونم
بچه ها من با مشاورم صحبت ميكنم، حرفاشو ميگم شايد ب درد خيليامون بخوره
ايشون نطرش اينه تو دنباى امروز، با اين ميزان حساسيت ها، ، حرفاى قديمى و خاله زنكى مادرشوهر و خواهرشوهر و پاشو ببرم نره اونحا حواب نميده، نظرشون اينه همسرم واقعا مشكل داره، اونم در كودكيش، اما مسيولش من نيستم،
يعنى ميگن رابطه ايشون و مادرش ضربه اى ب من نميزنه، من حق دارم بخوام رازهامو توى خونه نگ داره، اما حق ندارم بگم روزى چندبار به مادرت سر بزت، ابشون خودش بايد اذيت شه ازين عذاب وجدان و حال بدش ك فعلا نميشه، دليلى نداره من به جاش اذيت شم،
ميگن بايد بپديزى اين همسرته، با اين علايق، با اين روابط خانوادگى، و من حق ندارم روابطشو بهم بزنم چون بخشى از زندگيشه ك فقط براى خودشه ، چون من هم خودم زندگى و روابطى دارم ك بايد براى خودم باشه و ب ايشون مربوط نيس.( ك مشاورم ميگ براى من اين بخش تقريبا اصصصلا وحود نداره و خودمو فراموش كردم و همسرم و خونوادش در مركز همه زندگيم هستن)
حالم خيلى بهتره دوستان، خودمو مشغول نيكنم و هرروز سعى ميكنم يك نكته مثب از زندگيم و روى كاغذ بنويسم
چن تا هدف براى زندگيم گذاشتم ك اثزى از خونواده شوهرم توش نيس، ميخوام روى اونا تمركز كنم تازاين مرضوغ كمرنگ شه واسم:
اينكه كمى توى روابط و تفريحاتمون تغييز ايجاد كنيم، مثلا ميخوام يكم تلاش كنم دوستى داشته باشيم يا رفت و امدى براى زندگيم تدارك بببينم ر ازين حس بد و افسردگى بيرون بيام
روى شغل و درامدم وقت بذارم
به سلامتيم و ورزشم مثل سابق اهميت بدم و حال روحيم نذارم بد بشه
يا راهي خواهم يافت
يا راهي خواهم ساخت
ویرایش توسط Somebody20 : سه شنبه 06 خرداد 99 در ساعت 12:12
علاقه مندی ها (Bookmarks)