دختر بیخیالعزیزم.اتفاقا من چیز دیگه ای فک میکنم.
من شوهرمو میشناسم.
چیزی به اسم بابام نمیده یا بابام نمیذاره یا... وجود نداره براش.
چون هرچی که بخواد رو با قهر و دعوام که شده میگیره ازش.
(این کار بچه هاست ؛که با قهر و لجبازی و دعوا بخواین به چیزی که میخواین برسن؛ فکر نمیکنین این خصوصیت خیلی بده؟؟؟ و نیاز داره که بیشتر رو این خصوصیت فکر کنین؟ قراره همیشه هروقت مشکلی داشتین شوهرتون اینطوری مشکل و حل کنن؟ تکیه گاه شما در زندگیتون همچین شخصی با همیچین استراژدی بچه گانه ای هستن؟)
بماند که باباش خودش همه کار میکنه واسش.
الانم این جریان خونه همش دروغ خودشه.که نمیده و... (این از بی اعتمادی طرفین بهم ؛ شما شوهرتون و دروغگو میدونین بعد میخواین باهاشون برین زیر یه سقف زندگی کنین؟)
من میشناسمش.
هم خودشو هم باباشو.
دلایلشم میدونم:
1.لذت میبره از ینکه قبل از هرکاری اذیتت کنه.
وای به روزی که ضعف نشون بدی.بیچاره میشی.
اگه م به روی خودت نیاری که میگذره.
که متاسفانه من ضعف رو نشون دادم اون شب.ب عصبانیتم.با قهرم.با حرفام.
(این مشکلات بعد از عروسیتون حل نخواهد شد مگه اینکه فکر اساسی براش بکنین ، یا کلا خودتون و قانع کنین که اینجوری هستن و تا آخر عمر تحملش کنین. توجه کنین این مشکلات سر هر مسله ای وجود خواهد داشت فقط مختص جریان دیشب یا همون خونه نیست!!!!)
الانم شک ندارم که خونه رو از باباش نمیگیره
(و باز هم بی اعتمادی )
2.فوق العاده بدبینه به من.یعنی الان داره فک میکمنه چه منافعی پشت اون خونه بود واسه من و چه مضراتی واسه باباش کهانقد من ناراحت شدم!
(شک و بدبینی طرفین بهم ! بی اعتمادی طرفین بیداد میکنه!!! باز بگین مشکل از خونه است )
3.اون شب یه گوشه از افکارشو گفت غیر مستقیم:
که بابای تو نمیده و نداده.بابای من چرا بده؟؟؟
(انتظار و توقع نابه جا از خانواده ها)
مشکلش ایناس.شک ندارم.
اگه مطمین بودم که باباش نمیده منم انتظاری نداشتم و کنارش میرفتم اجاره نشینی.
ولی میدونم این کار خودشه نه باباش
(و باز هم لجبازی ، لجبازی! )
- - - Updated - - -
اینم بگم که دومادشون اوایل خیلی سعی میکرد بهم کمک کنه.همیشه باهام صحبت میکرد و میگفت تو مثه خواهرمی.خیلی هوامو داشت خلاصه
- - - Updated - - -
تصمیم من راجع به خونه:
(کاش مینوشتین تصمیم من راجع به گرفتن عروسی و رفتن زیر یه سقف ؛ نه خونه؛ واقعا به نظر شما با توجه به موارد بالا مشکل شما دونفر الان فقط خونه است؟)
فعلا صبر میکنم و هیچی نمیگم.
تو این چند روز سعی میکنم خودمو اروم کنم.
تا زمانیکه حساسیت های سر خونه از بین رفت,یه بار دیگه زمانیکه با شوهرم رابطه خوبی داشتم با خوش رویی بحث رو پیش میکشم ببینم مزه دهنش چیه.
و اگه حرف از مستاجری شد خودمو میزنم به اون راه.یعنی تا الان حتی بهش فکرم نمیکردم و من فکرم رو همون پول ماشین بوده که بدیمش واسه خونه.
میدونین 55 تومن پول داره کلا.میخواد باهاش همه کار بکنه!!
فک میکنم هرچقدر بیشتر سر این جریان بحث کنم و بزرگترش کنم بیشتر از هدفم دور میشم با شناختی که از شوهرم دارم.بیشتر حساس میشه
(پس تصمیم گرفتین برای همیشه همین روند و ادامه بدین ؟ ؟؟چون قراره بعد از عروسی هم سر هر مسله ای شوهرتون همین رفتار و داشته باشن دیگه!! آخه مسله ریشه ای که حل نشد؛ شد؟)
- - - Updated - - -
میخوام اروم شم.
من ناراحتم چون:
1.دلیل این اتفاقا رو شوهرم میدونم.این که میخواد اذیتم کنه.اینکه داره باهام لج میکنه و بهم دروغ میگه.
راه حل: نداره
(واقعا راه حل نداره؟؟ بعد بخاطر همین که راه حل نداره دارین تمام تلاشتون میکنین برین زیر یه سقف و بهترین زمان عمرتونو قراره همین مدلی زندگی کنین؟؟)
2.فک میکنم سر همه مسایل این جریان پیش میاد.
سر جشن عروسی.سر جهیزیه.سر همه جی...
که
دلم میخواست شوهرم کنارم باشه اون لحظات جای اینکه مقابلم وایسته
(یعنی شما اینها رو میدونین و باز هم.....)
3.خیلی برام سخته.که قبول کنم تمام وعده هایی که میدادن دروغ بوده.
(دروغگویی هم به ویژگی های قبلی اضافه کنین)
مسلما این ریان تو مراحل بعدی هم اتفق میوفته.
سر جشن عروسی.سر جهیزیه...
من دلم میخواست همه این مراحل با خوشحالی طی شه.هم.نجوری که بهم قول داده بودن من واسش برنامه ریزی میکردم
4.شوهرم اماده جنگه.تو تموم اون مراحلی که گفتم اماده امادست که اذیتم کنه.
(شما هم خوب دارین آماده میشین که برین به استقبال میدون جنگ)
من دوتا راه دارم: کنار بیام و با صبر و حوصله سعی کنم که مدیریت کنم برای رسیدن به چیزایی که میخوام.
که از من بعیده این صبر و از شوهرمم بعیده این کنار اومدن با شرایط و رام من شدن.
(دیگه خودتون به قسمت بولد شده توجه کنین ؛ من هیچی نمیگم)
هیچی نگم.هیچی.فقط صبر کنم تا بگذره و هر کم و کسری بود لال شم
( یعنی میخواین منفعلانه عمل میکنین)
5..
ناراحتم چون شوهرم زندگی رو میدون جنگ میبینه.
همه ش فکراینه که یوقت باباش بیشتر از بابای من خرج نکنه.
که ....
(واقعا به نظرتون همچین آدمی به همچین طرز تفکری به اون بلوغ لازم برای ازدواج و زیر یه سقف رفتن رسیدن)
فک نمیکنم توان تحمل اون روزا رو پیش رو داشته باشم
(الان فکر میکنین توان ندارین؟ پس چرا بدون حل مشکلاتتتون دارین برای رفتن به زیر یه سقف لحظه شماری میکنین؟)
- - - Updated - - -
منم مثه بابام از طلاق میترسم چون:
1.مردم نمیگن چره عیبی داشت که سه سال نامزد موند اخرم یه عروسی واسش نگرفتن و و اخرش شد طلاق؟
2.من باکره نیستم.تو شهر ما طبیعیه.اما تو خونوادمون نه.پدر و مادرم بهم چی میگن؟؟
اصن واسم چه فرقی داره برم خونم یا نه؟
3.این همه سختی کشیدم.اگه یه وقت طلاق بگیرم.شوهرم چی رو از دست داده؟؟ من چی ؟
من همه ابروم.همه ایندم.
اما اون حتی یه هزاریش کم نشد.هیچکاری واسم نکرد.
ادمیم نیست که بهم مهریه بده.
دلم میسوزه به این راحتی ول کنم برم
4.همه فامیل بهم تیکه طعنه میندازن.سر همین جریان عروسی و...
5.من هنوز عیبایی دارم.که اصلاح نشده.
عصبی شدم.زود از کوره در میرم.سیاست ندارم.
جراتمند نیستم
میترسم یه روزی به خودم بیام که دیر شده
6.بابام.بابام اذیتم میکنه.یه ادم سنتی که طلاق یعنی مرگ براش.
الانم میگه روزگارت این نیست کهمیبینی بعد از طلاق
اولا این تصمیمه که خودت میگیری ؛ برای حرفای مردم هم هیچوقت نمیتونی جلوشونو بگیری ؛ تو خوبم باشی مردم حرف میزنن.
اما درمورد اینکه میگی فرق نداره ؛ و چی بیشتر از دست میدی!
عزیز من جوونیت وقتت ! عمرت ؛ زندگیت!! اینارو از دست میدی!
اگه فردا یه بچه هم بهتون اضافه شد ؛ اون بچه چه گناهی کرده خب؟ وارد یه زندگی پر تنش بشه! شماها دارین آماده میشین واسه یه میدون جنگ نه زندگی پر از آرامش!
اولا سعی کنین برین پیش مشاور مشکلاتتونو حل کنین اما اگه هم نشد! حداقلش اینه که تو تلاشتو کردی
- - - Updated - - -
میخوام به خودم کمک کنم. (آفرین)
من مهمم.من حیفم.جوونیم حیفه.
من ادمم.ارزشی دارم.
نباید اجازه بدم هرکسی به این راحتی اذیتم کنه.
نباید انقد ضعف داشته باشم که به این راحتی بشکنم.
نباید به شوهرم و کاراش انقدر بال و پر بدم که بتونه اشکمو دربیاره.
دیگه نمیخوام گریه کنم.
به خاطر هیچکس.
هیچکس منو دوست نداره.
خودم که خودمو دوست دارم.
من به تنهایی م باید بتونم خوشحال باشم.بدون شوهرم.
باید بتونم اداره کنم.لا اقل خودمو.
میخوام به خودم کمک کنم.قبل از همه کس و همه چیز من مهمم.من و ارامشم
- - - Updated - - -
ه
علاقه مندی ها (Bookmarks)