به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 27 , از مجموع 27
  1. #21
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    ببین الهام جان

    شما مثل اینکه متوجه اصل راهنمایی بنده نشدین


    مسئله شما خونه و عروسی شده در حالی که اینها واقعاً مسئله اصلی شما نیست .
    مسئله اصلی شما خصوصیات شما و همسرته . شما ضعفهایی داری و ایشون هم بنا به ماجراها و روندی که شما اشاره داشتید ضعفهای مهمتری دارند که حتماً در زندگی مشکل پیدا خواهید کرد و حتماً میایی همدردی به ای وای و چکار کنم با این اخلاق و فلان رفتار .

    اصل حرف من این بود که حتی اگر خانواده اش آمدن ، تضمین در رابطه با خونه و عروسی هم دادن و شما هم مطمئن شدی عملی می کنند شما نپذیر و به کمتر از مشاوره راضی نشو و تصمیم نهایی را بگذار برای بعد از مشاوره چون شما نیاز به بررسی مجدد روی خودتون دارید اصلاً ببینید با هم می توانید زندگی کنید یا خیر ، آیا به طلاق بعد از عروسی نمی رسید ؟ و ضعفهای هرکدام معلوم بشه و اگر مشاور امیدواری داد که با فلان تغییرات می توانید با هم زندگی خوبی داشته باشید و ... تعهد بگیرید که مشاوره را ادامه دهید و اصلاً به کمک مشاور بفهمید چقدر متعهد و پای بند به قول و قرارهاش هست و ...

    متأسفانه شما خیلی سطحی مسائل را می بینی و اکنون مسائل مهمتر و جدی تر را رها کرده همانگونه که وقت شناخت بهش بی توجه بوده ای و فقط احساسی پیش رفتی حالا هم به گونه ای دیگر داری فقط احساسی پیش می روی و توجهی به جنبه های جدی نداری . تمام تمرکز شما شده اینکه باباش خونه میده و عروسی میگیره یا نه .

    در هر صورت اگر با همین روند احساسی و سطحی پیش بروی عروسی هم برات بگیرند و خونه هم داده بشه بعد از عروسی دوباره مهمان مایی و تاپیک اختلافاتتون و ... باز هم نعل وارونه زدن


    امیدوارم به خودت بیایی و به مسائل جدی تر اهمیت بدهی ، به ویژگی های شخصیتی اهمیت بدهی . وقتی شما راحت می گویی او هرچه بخواهد با زور هم شده از پدر و مادرش می گیرد تعجبم هست چطور از کنار این خصوصیت که مشتی نمونه خراوار از ضعفهایی اساسی هست اینهمه راحت می گذری و فقط می خواهی با همان زور این کار را بکند و برات مهم اینه که از باباش خونه را بگیره . و توجه به نوع رفتارش با خانواده و دیگران برای شناخت شخصیتش و تبعات ویژگیها اصلاض نداری . ظواهر زندگی روبراه هم باشد نمی تواند مشکل ناسازگاریهایی که از تفاوتهای شخصیتی و مشکلات رفتاری هردوی شما نشأت میگیره را حل کنه که شما اصلاض به اینها توجه نداری و فقط هیجان محور داری ساز خودت را می زنی .

    از ما گفتن بود





  2. 9 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    1234567 (سه شنبه 20 اسفند 92), alireza35 (چهارشنبه 14 اسفند 92), ammin (دوشنبه 12 خرداد 93), asemaneabi222 (چهارشنبه 14 اسفند 92), del (شنبه 17 اسفند 92), khaleghezey (چهارشنبه 14 اسفند 92), paiize (پنجشنبه 15 اسفند 92), الهام20 (چهارشنبه 14 اسفند 92), دختر بیخیال (چهارشنبه 14 اسفند 92)

  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    باشه
    چشم
    .ممنون.
    من همین الان از خواهرم میخوام که برام وقت یه مشاوره از مشهد بگیره.

    ممنونم.نتیجه شو اینجا میگم.

  4. 4 کاربر از پست مفید الهام20 تشکرکرده اند .

    alireza35 (چهارشنبه 14 اسفند 92), khaleghezey (چهارشنبه 14 اسفند 92), paiize (پنجشنبه 15 اسفند 92), دختر بیخیال (چهارشنبه 14 اسفند 92)

  5. #23
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط الهام20 نمایش پست ها

    دختر بیخیالعزیزم.اتفاقا من چیز دیگه ای فک میکنم.
    من شوهرمو میشناسم.
    چیزی به اسم بابام نمیده یا بابام نمیذاره یا... وجود نداره براش.
    چون هرچی که بخواد رو با قهر و دعوام که شده میگیره ازش.

    (این کار بچه هاست ؛که با قهر و لجبازی و دعوا بخواین به چیزی که میخواین برسن؛ فکر نمیکنین این خصوصیت خیلی بده؟؟؟ و نیاز داره که بیشتر رو این خصوصیت فکر کنین؟ قراره همیشه هروقت مشکلی داشتین شوهرتون اینطوری مشکل و حل کنن؟ تکیه گاه شما در زندگیتون همچین شخصی با همیچین استراژدی بچه گانه ای هستن؟)
    بماند که باباش خودش همه کار میکنه واسش.

    الانم این جریان خونه همش دروغ خودشه.که نمیده و...
    (این از بی اعتمادی طرفین بهم ؛ شما شوهرتون و دروغگو میدونین بعد میخواین باهاشون برین زیر یه سقف زندگی کنین؟)

    من میشناسمش.
    هم خودشو هم باباشو.
    دلایلشم میدونم:
    1.لذت میبره از ینکه قبل از هرکاری اذیتت کنه.
    وای به روزی که ضعف نشون بدی.بیچاره میشی.
    اگه م به روی خودت نیاری که میگذره.
    که متاسفانه من ضعف رو نشون دادم اون شب.ب عصبانیتم.با قهرم.با حرفام.
    (این مشکلات بعد از عروسیتون حل نخواهد شد مگه اینکه فکر اساسی براش بکنین ، یا کلا خودتون و قانع کنین که اینجوری هستن و تا آخر عمر تحملش کنین. توجه کنین این مشکلات سر هر مسله ای وجود خواهد داشت فقط مختص جریان دیشب یا همون خونه نیست!!!!)

    الانم شک ندارم که خونه رو از باباش نمیگیره (و باز هم بی اعتمادی )
    2.فوق العاده بدبینه به من.یعنی الان داره فک میکمنه چه منافعی پشت اون خونه بود واسه من و چه مضراتی واسه باباش کهانقد من ناراحت شدم!

    (شک و بدبینی طرفین بهم ! بی اعتمادی طرفین بیداد میکنه!!! باز بگین مشکل از خونه است )
    3.اون شب یه گوشه از افکارشو گفت غیر مستقیم:
    که بابای تو نمیده و نداده.بابای من چرا بده؟؟؟ (انتظار و توقع نابه جا از خانواده ها)

    مشکلش ایناس.شک ندارم.
    اگه مطمین بودم که باباش نمیده منم انتظاری نداشتم و کنارش میرفتم اجاره نشینی.
    ولی میدونم این کار خودشه نه باباش

    (و باز هم لجبازی ، لجبازی! )

    - - - Updated - - -


    اینم بگم که دومادشون اوایل خیلی سعی میکرد بهم کمک کنه.همیشه باهام صحبت میکرد و میگفت تو مثه خواهرمی.خیلی هوامو داشت خلاصه

    - - - Updated - - -

    تصمیم من راجع به خونه:

    (کاش مینوشتین تصمیم من راجع به گرفتن عروسی و رفتن زیر یه سقف ؛ نه خونه؛ واقعا به نظر شما با توجه به موارد بالا مشکل شما دونفر الان فقط خونه است؟)



    فعلا صبر میکنم و هیچی نمیگم.
    تو این چند روز سعی میکنم خودمو اروم کنم.
    تا زمانیکه حساسیت های سر خونه از بین رفت,یه بار دیگه زمانیکه با شوهرم رابطه خوبی داشتم با خوش رویی بحث رو پیش میکشم ببینم مزه دهنش چیه.
    و اگه حرف از مستاجری شد خودمو میزنم به اون راه.یعنی تا الان حتی بهش فکرم نمیکردم و من فکرم رو همون پول ماشین بوده که بدیمش واسه خونه.

    میدونین 55 تومن پول داره کلا.میخواد باهاش همه کار بکنه!!

    فک میکنم هرچقدر بیشتر سر این جریان بحث کنم و بزرگترش کنم بیشتر از هدفم دور میشم با شناختی که از شوهرم دارم.بیشتر حساس میشه

    (پس تصمیم گرفتین برای همیشه همین روند و ادامه بدین ؟ ؟؟چون قراره بعد از عروسی هم سر هر مسله ای شوهرتون همین رفتار و داشته باشن دیگه!! آخه مسله ریشه ای که حل نشد؛ شد؟)

    - - - Updated - - -

    میخوام اروم شم.

    من ناراحتم چون:
    1.دلیل این اتفاقا رو شوهرم میدونم.این که میخواد اذیتم کنه.اینکه داره باهام لج میکنه و بهم دروغ میگه.راه حل: نداره

    (واقعا راه حل نداره؟؟ بعد بخاطر همین که راه حل نداره دارین تمام تلاشتون میکنین برین زیر یه سقف و بهترین زمان عمرتونو قراره همین مدلی زندگی کنین؟؟)

    2.فک میکنم سر همه مسایل این جریان پیش میاد.
    سر جشن عروسی.سر جهیزیه.سر همه جی...
    که دلم میخواست شوهرم کنارم باشه اون لحظات جای اینکه مقابلم وایسته

    (یعنی شما اینها رو میدونین و باز هم.....)

    3.خیلی برام سخته.که قبول کنم تمام وعده هایی که میدادن دروغ بوده. (دروغگویی هم به ویژگی های قبلی اضافه کنین)
    مسلما این ریان تو مراحل بعدی هم اتفق میوفته.
    سر جشن عروسی.سر جهیزیه...
    من دلم میخواست همه این مراحل با خوشحالی طی شه.هم.نجوری که بهم قول داده بودن من واسش برنامه ریزی میکردم
    4.شوهرم اماده جنگه.تو تموم اون مراحلی که گفتم اماده امادست که اذیتم کنه. (شما هم خوب دارین آماده میشین که برین به استقبال میدون جنگ)
    من دوتا راه دارم: کنار بیام و با صبر و حوصله سعی کنم که مدیریت کنم برای رسیدن به چیزایی که میخوام.
    که از من بعیده این صبر و از شوهرمم بعیده این کنار اومدن با شرایط و رام من شدن.

    (دیگه خودتون به قسمت بولد شده توجه کنین ؛ من هیچی نمیگم)


    هیچی نگم.هیچی.فقط صبر کنم تا بگذره و هر کم و کسری بود لال شم

    ( یعنی میخواین منفعلانه عمل میکنین)


    5..ناراحتم چون شوهرم زندگی رو میدون جنگ میبینه.
    همه ش فکراینه که یوقت باباش بیشتر از بابای من خرج نکنه.
    که ....

    (واقعا به نظرتون همچین آدمی به همچین طرز تفکری به اون بلوغ لازم برای ازدواج و زیر یه سقف رفتن رسیدن)

    فک نمیکنم توان تحمل اون روزا رو پیش رو داشته باشم


    (الان فکر میکنین توان ندارین؟ پس چرا بدون حل مشکلاتتتون دارین برای رفتن به زیر یه سقف لحظه شماری میکنین؟)

    - - - Updated - - -

    منم مثه بابام از طلاق میترسم چون:

    1.مردم نمیگن چره عیبی داشت که سه سال نامزد موند اخرم یه عروسی واسش نگرفتن و و اخرش شد طلاق؟
    2.من باکره نیستم.تو شهر ما طبیعیه.اما تو خونوادمون نه.پدر و مادرم بهم چی میگن؟؟
    اصن واسم چه فرقی داره برم خونم یا نه؟
    3.این همه سختی کشیدم.اگه یه وقت طلاق بگیرم.شوهرم چی رو از دست داده؟؟ من چی ؟
    من همه ابروم.همه ایندم.
    اما اون حتی یه هزاریش کم نشد.هیچکاری واسم نکرد.
    ادمیم نیست که بهم مهریه بده.
    دلم میسوزه به این راحتی ول کنم برم
    4.همه فامیل بهم تیکه طعنه میندازن.سر همین جریان عروسی و...
    5.من هنوز عیبایی دارم.که اصلاح نشده.
    عصبی شدم.زود از کوره در میرم.سیاست ندارم.جراتمند نیستم
    میترسم یه روزی به خودم بیام که دیر شده
    6.بابام.بابام اذیتم میکنه.یه ادم سنتی که طلاق یعنی مرگ براش.
    الانم میگه روزگارت این نیست کهمیبینی بعد از طلاق

    اولا این تصمیمه که خودت میگیری ؛ برای حرفای مردم هم هیچوقت نمیتونی جلوشونو بگیری ؛ تو خوبم باشی مردم حرف میزنن.
    اما درمورد اینکه میگی فرق نداره ؛ و چی بیشتر از دست میدی!


    عزیز من جوونیت وقتت ! عمرت ؛ زندگیت!! اینارو از دست میدی!
    اگه فردا یه بچه هم بهتون اضافه شد ؛ اون بچه چه گناهی کرده خب؟ وارد یه زندگی پر تنش بشه! شماها دارین آماده میشین واسه یه میدون جنگ نه زندگی پر از آرامش!
    اولا سعی کنین برین پیش مشاور مشکلاتتونو حل کنین اما اگه هم نشد! حداقلش اینه که تو تلاشتو کردی



    - - - Updated - - -

    میخوام به خودم کمک کنم. (آفرین)

    من مهمم.من حیفم.جوونیم حیفه.
    من ادمم.ارزشی دارم.
    نباید اجازه بدم هرکسی به این راحتی اذیتم کنه.

    نباید انقد ضعف داشته باشم که به این راحتی بشکنم.

    نباید به شوهرم و کاراش انقدر بال و پر بدم که بتونه اشکمو دربیاره.

    دیگه نمیخوام گریه کنم.
    به خاطر هیچکس.

    هیچکس منو دوست نداره.
    خودم که خودمو دوست دارم.

    من به تنهایی م باید بتونم خوشحال باشم.بدون شوهرم.
    باید بتونم اداره کنم.لا اقل خودمو.

    میخوام به خودم کمک کنم.قبل از همه کس و همه چیز من مهمم.من و ارامشم


    - - - Updated - - -
    ه
    عزیزم فکر کنم زیاد متوجه منظور من نشدی .
    من گفتم که مسله شما اصن پول و خونه نیست مسله شما خیلی فراتر از این حرفاست.(که چند موردشم برات لیست کردم؛ خودت خداییش به اون مواردی که برات قرمز کردن بخون دیگه رفتم تو خود متنت برات مصداق آوردم که انشالله متوجه بشی کهمشکلت فقط فقط فقط عروسی نیست!)

    اگه میخوای تو زندگی آیندت شکست نخوری باید یه فکر اساسی واسش بکنی ؛ اول مشکلات و حل کنی بعد بری زیر یه سقف

    اولا که من حرف از جدایی نزدم.
    گفتم فقط سعی کن مشکلات و حل کن
    گفتم برو مشاوره
    گفتم قاطع و محکم با شوهرت حرف بزن.

    اما تو چکار کردی؟ تو مشغول درست کردن یه عالمه" مانع روانی" شدی .

    گفتی با بابام که نه اصلا ؛ چرا؟ چون آدم متعصبی هستن که طلاق از نظرشون یعنی مرگ! و حاضر به حرف زدن و رودرو شدن با خانواده شوهر نیستن؛ اونم بدونی که تلاشتو بکنی ؛ بدون اینکه سعی کنی قاطع و محکم وشجاعانه بری جلو و منطقی حرفتو بزنی. فقط قضاوت عجولانه کردی.

    گفتی اصن با شوهر نمیشه حرف زد؛ غیر منطقی ، لجباز و یه دنده و.... است و همش میخواد من و تحقیر کنه یا اذیت کنه.

    اینا همه مانع روانی که تو واسه خودت درست کردی.
    وقتی اینکاررا رو میکنی خب معلومه اون قاطعیتی و که باید تو حرفات ایجاد نمیکنه؛ نمیتونی درست مفهوم و منظور حرفتو برسونی متاسفانه.
    برای همین از همین الان حس شکست بهت دست میده اونم حس شکست بدون انجام هیچ کاری!!

    نگو من جوابشو میدونم ؛ قضاوت نکن ! انجام بده ، تو قبلا مگه اینکارو کردی ، قبلا که بابات گفته من رو نمیندازم تو چطوری خواسته تو بیان کردی؟؟؟؟ قاطع و محکم بودی ، حرف منطقی زدی؟

    لازم نیست با پدرتون حرف از طلاق بزنین. شما قراره حرف از حل مشکلات بزنین نه طلاق ! حرف از راه حل!

    عزیزم این کاره پسر بچه هاست که با قهر و دعوا و لجبازی چیزی که میخواین و بدست بیارن. نه کاره یه مرد پخته عاقل که قراره یه زندگی و اداره کنه!
    تو میخوای با یه بچه بری زیر یه سقف؟ یا با یه مرد زندگی کنی!
    مردی که مسولیت پذیر باشه ؛ عاقل باشه ؛ متعهد باشه؛ تکیه گاهت باشه.

    نه مردی که وابسته به دیگرانه! منتظر حرف و تصمیم دیگرانه.

    واقعا خودت برو دیگه تو متنت دوباره به عنوان یه شخص بی طرف بخون حرفای خودتو قسمت هایی که منم قرمز کردم بخون ؛ ببین واقعا مشکل تو فقط خونه و عروسی و ماشینه!!

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط الهام20 نمایش پست ها
    باشه
    چشم
    .ممنون.
    من همین الان از خواهرم میخوام که برام وقت یه مشاوره از مشهد بگیره.

    ممنونم.نتیجه شو اینجا میگم.

    آفرین چه خوب ؛

    ببخشید من پست فرشته مهربون و پست شمارو ندیدم ؛ الان دیدم. پس خوبه که بالاخره متوجه شدی مشکلتون فراتر از یه جشن عروسیه! و بفکر راه حل افتادی.

    محکم و قاطع باش.
    و شجاعانه رفتار کن
    موفق باشی
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **


  6. 4 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (چهارشنبه 14 اسفند 92), heaven65 (پنجشنبه 15 اسفند 92), khaleghezey (چهارشنبه 14 اسفند 92), الهام20 (شنبه 17 اسفند 92)

  7. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    میشه همه تاپیکهامو حذف کنید؟ کجا باید درخواست بدم؟ مشکل واسم پیش اومده.شوهرم خونده همشونو و میخواد که حذف کنم/ممنون

  8. #25
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دیروز [ 00:51]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,573
    امتیاز
    45,048
    سطح
    100
    Points: 45,048, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,996

    تشکرشده 6,481 در 1,467 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    0
    Array
    سلام الهام جان
    فکرمیکنم بند20 قوانین همدردی روبخونید بهتون میگه چکارکنید
    بایدعضو مشترکین آزادبشی.
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  9. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام.
    من خوبم.امیدوارم شمام خوب باشین.
    paiizeجان ممنونم که به یادم بودی.

    بچه ها همونجور که فک میکردم شوهرم اومد همه چیزو خوند.خیلی ناراحت شد.راستش الانم زیاد دوس نداره بیام اینجا بنویسم...
    منم فقط میام میخونم و نت برداری میکنم و میرم.

    میشه گفت همه چی خوبه.یعنی با 2ماه بیش قابل مقایسه نیس.
    نمیدونم .ازون روزی که اومد همسرم اینارو خوند خیلی بهتر شد.هرچند الانم هراز گاهی قاطی میکنه و برمیگرده به اون دوران.پشت سر خونوادم یه چیزایی میگه تو دعوامون که دلم نمیخواد بشنوم.من هنوزم ناراحت میشم.ولی خب...راضیم..میتونیم حلش کنیم.حداقلش فهمیدم که دوسم داره.حالا اگرچه یه کارایی میکنه ..
    .. ولی خب خیلی بهتره اوضامون.
    عید با شیرینی اومد خونمون.
    الان دیگه تقریبا هرجا بگم میاد با خونوادم...
    شبا میاد بیشم میخوابه..
    روز ماذر خودش برا من و مامانم کادو خرید و اومد خونمون.بدون اینکه من بگم...

    منم با خونوادش خوب شده رابطه م.دیگه هیچ حساسیتی ندارم روشون...دیگه وقتی باهاشونم اذیت نمیشم.


    فقط کاشکی کاشکی شوهرم یاد بگیره تو دعوا هرچی دلش میخواد بهم نگه .درسته چیزی نمیگم ولی...
    کاشکی به خونوادم انقد بدبین نباشه.
    کاش خودشو عضوی از ما بدونه.بدونه که دوسش دارن.خلاصه دیدشو اصلاح کنه.
    کاش یکم بامون قاطی شه انقد تو جمعامون بق نکنه یه گوشه...

    منم یاد بگیرم گریه نکنم.
    جراتمند باشم.(دارم تمرِینشو میکنم البته)



    راستش یکمی نگرانم.احساس میکنم شوهرم کم کم داره یادش میره که خوب باشه.بعضی وقتا خسته میشه از خوب بودن.
    شایدم باز دارم بدبین میشم و ذهن خوانی میکنم...
    نمیدونم.برامون دعا کنید.نمیخوام برگردیم ر خونه اول.یعنی نمیتونم...نمیکشم

    تابستون میریم خونمون.

    - - - Updated - - -

    تاپیک جدا باز نکردم چون فک نکنم زیاد به بیام بنویسم.
    همسرم ناراحت میشه...

    - - - Updated - - -


    ویرایش توسط الهام20 : دوشنبه 12 خرداد 93 در ساعت 19:59

  10. 4 کاربر از پست مفید الهام20 تشکرکرده اند .

    paiize (سه شنبه 13 خرداد 93), sanjab (دوشنبه 12 خرداد 93), واحد (سه شنبه 13 خرداد 93), خیال تو (سه شنبه 13 خرداد 93)

  11. #27
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دیروز [ 00:51]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,573
    امتیاز
    45,048
    سطح
    100
    Points: 45,048, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,996

    تشکرشده 6,481 در 1,467 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز
    خیلی خوشحال شدم واست.امیدوارم همیشه خوشبخت باشی
    نگران نباش اون ازخوب بودن خسته نمیشه.آدمها همه خوبی رودوست دارن.فقط با خوبیهاست که زندگیها قشنگ میشه.
    توخوب باش.بهش بیشترمحبت کن.حالا که اون داره به خاطر تو وزندگیت این همه تلاش میکنه توهم کمکش کن.ازش حمایت کن.ازهرکارخوبش تشکرکن تا بیشتر تلاش کنه.واین خوبی واسش عادت بشه.اگه واسه توواون عادت بشه همه چی شیرین میشه.
    قرارنیست که همش باهم دعوا کنید تااون توی دعوا بخواد به خانوادت حرفی بزنه.دیگه باید واسه خودت خانمی شده باشی که اجازه ندی سر هرموضوعی دعوا پیش بیاد.باید بتونی کنترل کنی اوضاع رو.توخانمی پس باید بیشتر حواست باشه که تنش ایجاد نشه.
    توی دعوا خوب اون که هواسش نیست چی داره میگه اما بعد ازدعوا خیلی آروم وقشنگ باهاش صحبت کن وبگو منوتو خیلی همدیگه رودوست داریم پس بیا کاری کنیم که نه باحرف ونه باعمل همدیگه روناراحت ودلسرد نکنیم.نگران نباش اگه حساسیت نشون ندی این هم درست میشه.شوهر منم توی دعوا همه حرفی میزنه اما بعدش پشیمون میشه وخودش شرمنده میشه.وسعی میکنه کمترازاین حرفها بزنه.
    نگران نباش درست میشه همه چی.مواظب زندگی قشنگتون باش.
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  12. 3 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    واحد (سه شنبه 13 خرداد 93), الهام20 (سه شنبه 13 خرداد 93), خیال تو (سه شنبه 13 خرداد 93)


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 54
    آخرين نوشته: چهارشنبه 17 تیر 94, 18:47
  2. سرد شدن نسبت به همسر بدلیل مشکلات زیاد
    توسط سناریا در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 16 خرداد 94, 18:34
  3. از اینکه خیلی زیاد عاشق شوهرمم خسته شدم چون مشکلات زیادی برام ایجاد کرده
    توسط مهشید93 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 دی 93, 15:23
  4. پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 خرداد 93, 10:55
  5. استرس شدید -تنبلی زیاد -بی حوصلگی زیاد باعث شده همه اش بخورم
    توسط پونه در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 دی 92, 23:06

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.