شیدای عزیزم بازم ممنونم بابت وقتی که گذاشتین
شیدا جان مشکل ما اول این بود که بخاطر علاقه زیادی که بهم داشتیم تو این 2سال عقد شب و روز باهم بودیم و هرچند که اکثرا میگفتن خوب نیست ولی همسرم طاقت نمیاورد و دوست داشت همیشه باهم باشیم
دومین مشکل اینه که از نظر مالی به هیچ وجه حمایت مالی نشدیم و به همسرم سخت گذشت
و اما من:
رفتارم رو دارم تغییر میدم
دیگه به همسرم غر نمیزنم که چرا دیر اومدی کجا میری با کی میری...
برای ثبت نام تو یه رشته ورزشی از من نظر خواستن و منم با روی باز استقبال کردم.قراره عروسی یکی از دوستانشون تنها برن و بازم من موافقت کردم.
من یکسری اشتباه در رفتارام داشتم که خودم هم بهش پی بردم و دارم روی خودم کار میکنم
من همه زندگیم رو منوط به همسرم کرده بودم و این اشتباهه و به همه پیشنهاد میکنم اشتباه منو تکرار نکنن
بنظرم من باید به عنوان کسی که قراره سالها با همسرم زندگی کنه باید همیشه سعی بر حفظ تازگی خودم داشته باشم
تصمیم گرفتم بهش غر نزنم,تصمیم گیری درمورد مسائلی که بدون نظر منم انجام میشه رو به همسرم بسپرم,با اینکه خانواده ش هنوزم رفتارهای بدی نسبت به من دارن ولی دیگه از خانواده ش حرف یا گله ای نمیکنم,برای خودم سرگرمی درست کردم و کتاب میخونم و نقاشی میکشم و با دوستام وقت میگذرونم و همچنان هواسم به همسرم هست اما دارم مثل یه معشوقه رفتار میکنم نه مثل یه دوست یا مادر.منظورم اینه که حد و حدود رابطمون رو باید از هر نظر رعایت کنم.و همه تلاشم اینه که باهم بحث نکنیم و حتی اگر حق با همسرم بود کوتاه میام.یاد گرفتم اگر مثلا همسرم راجع به خانواده م منصفانه صحبت نکردن من مجبور نیستم واکنش نشون بدم و بحث درست کنم و دلخور شم.سعی میکنم متوجه بشن که اولویت اول زندگیم ایشونن ولی من باید این فاصله رو رعایت کنم و همچنان وقار خودمو حفظ کنم.مراقب حرمتا باشم که هیچ چیز مثل بحث باعث شکستن حرمت و باز شدن روی آدما تو روی هم نیست
اشکال کار من همین بود
و مهم تر از همه اینکه تصمیم گرفتم به ظاهرم بیشتر از همیشه برسم هرچند که همیشه مرتب و آرایش کرده هستم اما همسر من خیلی بیشتر تنوع طلب هستن.منظورم پوشیدن لباسای رنگی و جدید و .... هست
دوستم بهم پیشنهاد کرده که باهم بریم حرم امام رضا ولی میدونم که همسرم مخالفت میکنن اما واقعا خود منم به تنهایی نیاز دارم و میخوام یادم بیاد قبلا چطوری زندگی میکردم.من متاسفانه دیگه هیچ وقتی برای کسی جز همسرم نداشتم از بس باهم بودیم و ایشونم همینطور که این خیلی بده
ازون روز به بعد همسرم سعی کردن اوضاع رو بهبود بدن
دیشب باهم رفتیم و یخچالمون رو گرفتیم و منو برای شام رستوران بردن و برام یه جفت کفش هدیه گرفتن و از آرزوهاشو برنامه هاش برای آینده مون گفتن
که دو سال دیگه خونه میخریم و دوتا حساب بلند مدت تو بانک برای بچه هامون باز کنیم(هرچند که با بچه دار شدن مخالفم اما بروز ندادم)
در حال حاضر باید بیشتر روی خودم کار کنم
و همون کارهایی رو که شما فرمودین رو انجام دادم البته به وقتش نه جوری که حس کنن دارم برای بهتر شدن حال همسرم به زبون میارم و دیشب هم بهم گفتن من دوستت دارم مثل همیشه
ایشالا خدا کمکم کنه و من بتونم زندگی خوبمو حفظ کنم زندگی که واقعا خوبه فقط یکمی نیاز به درایت داره و تو مرحله حساسی قرار گرفته
شیدای عزیزم متاسفانه ما از بس کنار هم بودیم که اگر یروز بدون هم به منزل پدرانمون بریم همه میپرسن خانمت کو شوهرت کو و همسرم همیشه اینو به زبون میارن که بدون تو جرعت ندارم برم خونه از بس میگن خانمت کو؟قهر کردین؟چرا؟
و راستی دیروز مادرشون پولمونو به ما برگردوندن و ما هم خرید یخچال رو انجام دادیم و هم قرار شد بریم سفر اما طبق پیشنهاد شما باید یه مدت از هم دور باشیم و میخوام این پیشنهاد رو جوری به همسرم بدم که دلخور نشن و قبول کنن
بخاطر همین موضوع هست که دیگه با بعضی تفریحات بدون من مخالفتی ندارم میخوام یه وقتی هم برای دلتنگ شدنمون بوجود بیاد
خرداد ماه تولد همسرم هست میخوام براشون تو خونه خودمون جشن بگیرم و دوستانشون رو دعوت کنم.میدونم عاشق جشنه و خیلی خوشحال میشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)