به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 80
  1. #21
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    خب خدا را شکر فعلا یه قدم مثبت برداشتی و شرایط بهتره

    الهام جان، نمی دونم مشاورهات چه تکالیفی بهت دادن و چقدر درست انجامشون دادی.
    ولی یه برنامه بذار برای تغییر خودت و پی گیر و مصر تمریناتش را ادامه بده.

    ببخشید اینقدر صریح می گم ولی خیلی اعصاب خورد می کنی.
    دختر خوب و مهربونی هستی ولی خیلی گیر می دی .....
    هر کس باشه خسته می شه
    به همه چی گیر می دی
    همه چی را می خوای کنترل کنی
    حتی نفس کشیدنهای طرف مقابلت را

    به نظرم باید یه دفتر برداری و خیلی جدی تمرینات و برنامه هات و رفتارهات را به صورت مکتوب و مستمر ثبت کنی
    باید مثل درسهای دیگه ات که می نویسی و تمرین می کنی تا یاد بگیری
    این کار را هم جدی و با نوشتن دنبال کنی. هر روز بشینی رفتارهات، پیشرفت هات، عکس العملهات و ... را بنویسی و بررسی کنی.

    در ضمن خیلی حسودی. به ارتباط همسرت با خواهرزاده دو ساله اش تا سلام کردنش به بقال محل گیر می دی.
    چند ساله داری همینطور تو این تالار دور می زنی
    همیشه درس داری مسافرت نمی ری
    همیشه غر می زنی
    همیشه ناراضی هستی
    استعداد عجیبی در خراب کردن همه لحظه ها و برنامه های خوب داری

    می دونم شوهرت یه ایراداتی داره که دوست نداری
    ولی تو سالهای دوستی و همسایگی باید بهش فکر می کردی.
    خانواده ای که اهل دور همی هایی با مشروب و مواد و ... هستند مشخصن. نمی شه که این همه سال شما نفهمیده باشید.
    به هر حال قبول کردی با این خانواده وصلت کنی. شما همسرت را با مجموعه + و - هاش قبول کردی. نمی شه که بگی + هاش را داشته باشه، - را هم باید سریع تبدیل کنه به اون که من می خوام. اگرم خواستار تغییری هستی با این روش ممکن نیست.

    اگه از نظر مالی برات ممکنه یه مشاوره مستمر برای خودت برو. فقط خودت
    همسرت را اذیت نکن. تنهایی برو. ولی مستمر. یه نفر که روی خودت کار کنه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  2. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    Somebody20 (یکشنبه 22 آذر 94), ستاره زیبا (یکشنبه 22 آذر 94)

  3. #22
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    خب درس ميگى، من واقعا شخصيت كنترل گرى دارم، اما واقعا نمياد جز مواقعى كه پاى شوهرم وسط باشه به كسى يا چيزى حسادت كرده باشم، دليلشم نميدونم يا خساسيت من به ايشونه يا بى توجهى اون به من، شايد هم انقد درگير شوهرمم كه وقت نميكنم به كس ديگه اى حسادت كنم(اما از كودكى هم حسود نبودم).

    بله من تصميم به تغيير خودم گرفتم، خب من واقعا الان راهو نميدونم و ممنون ميشم مثلا تو اين مورد كمكم كنيد تا بتونم تو مورداى بعدى خودم شبيه سازى كنم و راه درستو برم.

    مثلا الان من و شوهرم تازه اشتى كرديم و همونطور كه ميدونين بعد هر اشتى يه موجى از احساسات مثيت وجود مياد و رابطه يه جوره خيلى خوبيه( منظور فكر اين كه تو اين دوروز اخير بين من و شوهرم جز محبت چيز وحود داشته رو بيرون كنيد از ذهنتون، ايشونم هرشب خودش منو بغل ميكنه و ميبوسه).
    انا ديروز صبح مريض شدم، حالم زياد بد نبود، رفتيم بيرون ناهار خورديم و اون رفت خونه مامانش و منم رفتم خونه مامانم، شب هم اومد اينجا يه سر و رفتيم خونه، مامانم ديد مريضم گفت فردا ناهار درس نكن و بيا اينجا، صب اومدم خونه مامانم و اونم رفت مغازه، ظهر كه اىمد ديد واقعا سرماخوردگيم اوت كرده، اما بازم مثل هميشه ناهارشو خورد و فت خونه مامانش. منم موندم اينجا، دايم هم دستور ميداد اونو بيار واسم اونو بردار واسم، منم واقعا نميتونستم و داداشم انجام ميداد.
    انقد گفتم دوس دارم برم دكتر زودتر خوب شم ،... اصلا يه بارم نگفته بريم، دايم مننظره مامانم منو ببره دكتر.
    از ظهرم كه رفته اصلا خبرمو هم نگرفته، منم با اين حالم دلم ميخواد برم فردا از استراحت كنم و از حام تكون نخورم اما ميدونم شوهرم حاضر نيس بمونه پيشم.

    حالا: اون كه تغيرر نميكنه،
    شما بگين من ١.در مغز خودم چطور فك كنم ٢.در رفتار با ايشون چطور باشم، چيزى ازش نخوام، بخوام؟! نميدونم
    دايم از صب افكار منفى دارم و همه ش ميگم اينمهمه به خاطر پدرش با اينكه هزار تا نيروى كمك داشتن خونه نميومد، اما الان كوچيكترين حس مسيوليتى به من مداره و خونه مادرم با اينكه همين بقله يه سر بهم نميزنه، يا يه زنگ، يا اينكخ حتى امروز بيشتر بشينه، ...


    نميدونم اين ذهنمو با اين همه توقع حطوز سر و سامون بدم
    واقعا حالم بده و حتى اين پستو به زحمت ميتويسم،

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت
    ویرایش توسط Somebody20 : یکشنبه 22 آذر 94 در ساعت 19:50

  4. #23
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم خدا رو شکر شما خودت اینطور عادتش دادی پس ازش گله نکن اما میتونی تغییرش بدی حالا که مریضی بیا خونه اصلا ازین به بعد مشکلی پیدا کردی اتفاقا خونه بمون و وقتی همچی خوب بود برو خونه مادرت شاید اول براش عجیب باشه اینکار شما ولی کم کم میفهمه چیکار کنه بیا خونه اگه واقعا مریضی خونه رو مرتب کن لباس خوب بپوش ولی یه جا برا خودت بنداز که ببینه مریضی بعد مثلا بگو کاش میشد برام سوپ درست میکردی فکر کنم اونموقع حتما خوب میشدم یا مثلا واقعا بذار ببینه چقدر حالت بده بگو کاش میشد دکتر برم حتما خوب میشدم فقط اینها رو بگو تا بشنوه همین فعلا انتضار نداشته باش الان برات سوپ درست کنه یا ببره دکتر شاید فقط بگه خوب چرا اومدی خونه به مامانت بگو برات سوپ بذاره یا ببره دکتر من وقت ندارم
    بگو نه دوست داشتم عشقم اینکارا رو میکرد همین دیگه هیچی نگو اون تو دلش با خودش کلنجار میره و ازونجا که بد عادتش کردی یکم سردرگمه چیکار کنه ولی عیب نداره تو خاستت رو بیان کن ولی محبت امیز و توقع بجا اوردنش فعلا نباش
    ولی شک نکن دفعه بعد خودش میفهمه چیکار کنه
    یادت باشه دیگه ازاین به بعد فقط تو شرایط عالی خونه مادرت برو حتی اگه شده تنها خونه بمونی و کسی مراقبتت نکنه
    حالا که بینتون خوب شده مواظب باش خرابش نکنی باز غرغر نکنی همش میری خونه مادرت ...........
    فقط درخاست نیاز کن ولی بعد اینکه نیازت برآور د کلی ازش تشکر کن و بگو بهت افتخار میکنم همچین تکیه گاهی دارم
    اونوقت بعد یه مدت میبینی اقاتون چطور دنبال براوردن خاستهاته

    - - - Updated - - -

    سلام عزیزم خدا رو شکر شما خودت اینطور عادتش دادی پس ازش گله نکن اما میتونی تغییرش بدی حالا که مریضی بیا خونه اصلا ازین به بعد مشکلی پیدا کردی اتفاقا خونه بمون و وقتی همچی خوب بود برو خونه مادرت شاید اول براش عجیب باشه اینکار شما ولی کم کم میفهمه چیکار کنه بیا خونه اگه واقعا مریضی خونه رو مرتب کن لباس خوب بپوش ولی یه جا برا خودت بنداز که ببینه مریضی بعد مثلا بگو کاش میشد برام سوپ درست میکردی فکر کنم اونموقع حتما خوب میشدم یا مثلا واقعا بذار ببینه چقدر حالت بده بگو کاش میشد دکتر برم حتما خوب میشدم فقط اینها رو بگو تا بشنوه همین فعلا انتضار نداشته باش الان برات سوپ درست کنه یا ببره دکتر شاید فقط بگه خوب چرا اومدی خونه به مامانت بگو برات سوپ بذاره یا ببره دکتر من وقت ندارم
    بگو نه دوست داشتم عشقم اینکارا رو میکرد همین دیگه هیچی نگو اون تو دلش با خودش کلنجار میره و ازونجا که بد عادتش کردی یکم سردرگمه چیکار کنه ولی عیب نداره تو خاستت رو بیان کن ولی محبت امیز و توقع بجا اوردنش فعلا نباش
    ولی شک نکن دفعه بعد خودش میفهمه چیکار کنه
    یادت باشه دیگه ازاین به بعد فقط تو شرایط عالی خونه مادرت برو حتی اگه شده تنها خونه بمونی و کسی مراقبتت نکنه
    حالا که بینتون خوب شده مواظب باش خرابش نکنی باز غرغر نکنی همش میری خونه مادرت ...........
    فقط درخاست نیاز کن ولی بعد اینکه نیازت برآور د کلی ازش تشکر کن و بگو بهت افتخار میکنم همچین تکیه گاهی دارم
    اونوقت بعد یه مدت میبینی اقاتون چطور دنبال براوردن خاستهاته

  5. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    Somebody20 (جمعه 27 آذر 94)

  6. #24
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Somebody20 نمایش پست ها
    انا ديروز صبح مريض شدم، حالم زياد بد نبود، رفتيم بيرون ناهار خورديم و اون رفت خونه مامانش و منم رفتم خونه مامانم، شب هم اومد اينجا يه سر و رفتيم خونه، مامانم ديد مريضم گفت فردا ناهار درس نكن و بيا اينجا، صب اومدم خونه مامانم و اونم رفت مغازه، ظهر كه اىمد ديد واقعا سرماخوردگيم اوت كرده، اما بازم مثل هميشه ناهارشو خورد و فت خونه مامانش. منم موندم اينجا، دايم هم دستور ميداد اونو بيار واسم اونو بردار واسم، منم واقعا نميتونستم و داداشم انجام ميداد.
    انقد گفتم دوس دارم برم دكتر زودتر خوب شم ،... اصلا يه بارم نگفته بريم، دايم مننظره مامانم منو ببره دكتر.
    از ظهرم كه رفته اصلا خبرمو هم نگرفته، منم با اين حالم دلم ميخواد برم فردا از استراحت كنم و از حام تكون نخورم اما ميدونم شوهرم حاضر نيس بمونه پيشم.
    همونطور که ستاره گفت، به نظر من هم
    همسرت به این موضوع عادت کرده. شنیدی می گن لطف دائم می شه وظیفه؟
    اون الان فکر می کنه واقعا درستش اینه که تو مریض باشی و مامانت ازت نگهداری کنه و بابات تو رو ببره دکتر و ...

    چون همیشه اینطور بوده.
    به نظرش همه چیز الان عادیه. حتی اگه بگی بیا منو ببر دکتر ممکنه تعجب کنه یا ناراحت بشه که چرا خانواده ات انجام ندادن!

    خودت باید نقش خانواده ات را کمرنگ کنی و عملا (نه با حرف و غر و ...) نقش همسرت را پررنگ.
    نمی شه مستقیم و عملی بهت بگیم چی کار کن چون جزییات زندگیت و شرایطت را نمی دونیم
    خودت باید پیداش کنی
    ولی مثلا ... می تونی وقت دکتر بگیری و بهش زنگ بزنی بگی من برای فلان ساعت وقت دکتر گرفتم می شه بیایی با هم بریم. حالم بده و نمی تونم تنها برم.
    یا از مطب دکتر زنگ بزنی بیاد تو رو برگردونه. بگو اومدم و الان حالم خیلی بدتره تنهایی نمی تونم برگردم.

    ذره ذره عادتش بده که کارهات را انجام بده.
    زنگ بزن بگو داری می آیی برای من رشته سوپ بخر
    یا نصف سوپ را درست کن و بگو لطفا اینو بهش اضافه کن خودم حالم بده نمی تونم
    یا مثلا سوپ را آماده کن ولی خودت نیار. نیم ساعت بعد ازش بخواه برات سوپ بیاره.

    نمی شه انتظار داشته باشی شما سرما خوردی و یک دفعه همسرت منقلب بشه و زندگیش را ول کنه و از صبح تا شب به شما برسه
    اونم کسی که اصلا عادت نداشته
    کم کم می تونی عادتش بدی.

    شما رفتی خونه مادرت نشستی، اون هم مطمئنه که یه پرستار دلسوز تمام وقت داری
    دیگه برای چی بیاد بهت رسیدگی کنه؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  7. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    masamasa (دوشنبه 23 آذر 94), Somebody20 (جمعه 27 آذر 94)

  8. #25
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    77
    Array
    بايد ريشه‌هاي اين مشکل رو پبدا کنيد. خودتون رو "به هم بريزيد" ببينيد اين موش مکاري که روحتون رو ميجوه کجا قايم شده. توي يک قهر کوتاه روزهاي بچگي؛ توي يک تبعيض قائل شدن دوره نوجووني، توي يک سرماخوردگي و تنها موندن... ذات اون دردي که گاهي اداي حسودي رو درمياره، گاهي اداي حس تنهايي رو... چيه؟
    شايد روانکاوي و صداقت با خودتون بتونه کمکي بکنه. به نظرم يه تاپيک هم بزنید و اسمش رو نـزار تغيير خودم "به جاي فلاني" بزار تغيير خودم براي خودِ خودم.
    دغدغه‌هاي تازه‌اي ايجاد کنبد. کتاب بخونید. فيلم ببينید. بافتني ببافید...
    يه سررسيد بخرید و توش برنامه‌هاتون رو يادداشت کنید. سي آذر، امتحان(روز قبلش درس بخونم...)دهم دي، بريم روستا... اينطوري ميتونيد از قبل برنامه ريزي کنيد و مسافرت رفتن با مهموني شما همزمان نميشه.

    در رابطه با پست دوم؛ نهار با هم بیرون رفتید؛ تمام روز در کنار خانواده بودید و عملا عنوان کردی احتیاجی به کمک ایشون ندارید. با این حال چندبار در طول روز به شما سر زدن. باور کنید خیلیها در این شرایط شما رو میزارن دو روز اونجا بمونید و خبری هم نمیگیرن. پس فکر نکنید مورد غفلت واقع شدید. در این مثال شما باید جلوی احساس بد رو بگیرید. اما در مثال دیگری ممکنه نیاز باشه بروزش بدید.

    اینکه چیزی بخواید یا نخواید هم بستگی به همین موضوع داره. شما چی میخواید؟
    کلیت قضیه رو مشخص کنید؛ تا به جزئیات برسیم. ایده آل شما از همسر چیه؟
    مردی که سوپ بپزه؟ مردی که خونواده‌اش رو خیلی کم ببینه؟... دقیق و ریز و با شماره بنویسید تا بشه بررسی کرد که ممکنه و چطور میشه خواست؟
    ویرایش توسط mahasty : سه شنبه 24 آذر 94 در ساعت 13:10

  9. 2 کاربر از پست مفید mahasty تشکرکرده اند .

    Somebody20 (جمعه 27 آذر 94), شیدا. (چهارشنبه 25 آذر 94)

  10. #26
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    سلام دوستان، شرمنده كه دير پاشخ ميدم اين مدت واقعا مريض احوال بودم، اما پستاتونو خوندم و راهكارارو سعى كردم احرا كنم، نتيجه شم زياد بد نبود، يكى دو تا چشمه ديدم از همسرم.
    دوستان راستش يه بحثى پيش اومده،
    به زمينى بابام سر عقد داد به من، حالا شوهرم اصرار داره ميخوام برم توش مغازه بسازم كار كنم،
    واسه مغازه ساختنم پول كم دارن، ميگه بيار پولاى عروسى رو هم بده تا پولش حور شه،$نصف ديگه پولاى عروسى رو هم خمون اول ازم گرف). همه شم ميگه زمين خودته جاى دورى كه نميره به اسم خودته و...
    ١٥تومن پوله، ١٦تومنم همون اول دادم بهش.
    منم با اينكه ميدونم پول زياد داره تو حساب كناباش با باباش، و از طرفى اين تنها پول منه تو زندگيه كه توًش اختيار دارم و مال خودمه، اما منو در عمل انجام شده قرار داده و ميخواد ببره بفروشه فردا. واقعا ته دلم راضى نيستم و الان خيلى ناراحتم كه نميتونم نه بگم، ميترسم باز اين ارامش بهم بخوره

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت

  11. #27
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم به نظر من اول مثلا بگو فکر نکنم جاش برا مغازه مناسب باشه کلا یه بهونه بیار البته متوجه نشه شما نمیخای زمین بدی اما اگه بعدااز هر بهانه بازم خاست حتما حتما زمین مغازه رو تماما به نام خودت بزن
    در مورد پول هم مثلا بذار حساب بلند مدت بانک که نتونی برداشت کنی یا مثلا بورس البتهالان بورس بیشتر ضرره به هر حال سعی کن ندی البته اگه فکر میکنی خودش داره و به باد میره

  12. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    Somebody20 (جمعه 04 دی 94)

  13. #28
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    سلام عزيزان

    واقعا دارم رو خودم كار ميكنم، از وقتى اين تاپيكو زدم هر چن روز به بار ميام پستارو ميخونم، كه يادم نره بايد چيكار كنم، واقعا هم پيشرفت كردم و كلمات محبت اميزم اضافه كردن به كارم، خيييلى كم گير مييدم، خييلى كم عصبانى ميشم...

    اما امشب دو تا عروسى دعوت بوديم، عروسى دوست من و عروسى دوست ايشون، ميخوتست بياد عروسيه دوست من فهميدم ناراحته گفتم عزيزم هرجا بهت خوش ميگذره برو(با اينكه با دوستاش صميميم نبود، ولى چون ساير رفقام دعوت بودن،...) گفتم فقط حيف كه ميدونم ميرسى به دوستات باز كارايى كه در شانت نيس ميكنى، اونم گف اى بابا تو فك كردى كالا خريدى؟! منم ادمم، چشم ميام ور دل تو عروسى دوستت.

    چيزى نكفتم، امروز فهميدم عروسى دوست من نمياد و منم طبيعى كردم و كفتم عروسى دوستت ميرى فلانو بپوش (يعنى كه ميدونم ميرى و مشكلى ندترم كه ضايه نكنم خودمو).
    با خودمم مفتم بره م شايد مشروب نخوره، اما خورد، انقد خورده بود كه حالش بد شد و دوستاش اوردنش خونه و الانم پسر عمه ش اينجا خوابيده، كه مراقبش باشه

    نميدونم صب كه بيدار ميشم چ برخوردى كنم

    شبدا جان كه ميگفتى اعتياد و مشروب چيزى نبود كه قبل ازدواج ندونى، ولى به قران نميدونستم، اين ادم نماز صب ميرف مسجد اوايل عقد
    نميدونم برخورد صحيح چيه. عصبانيم، عصبانى

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت

  14. 2 کاربر از پست مفید Somebody20 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 04 دی 94), فدایی یار (جمعه 04 دی 94)

  15. #29
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم تا حدی کارات خوب بود من جای شما بودم باهاش همون عروسی میرفتم مثلا میگفتم حالا که تو سختته بیای عروسی دوستم ولی من سختم نیست پیش عشقم باشم میرفتم شاید زیادروی نمیکرد
    در مورد مشروب خوردنش شما اگه واقعا قبلا اطلاع نداشتی و الان از لحاظ اعتقادی با اینکار مشکل داری قشنگ بشین تو یه زمان خوب و مناسب که خوشین بهش بگو عزیزم من عاشق اون اوایلم که اعتقادات محکمتری داشتی شما که اهل مسجد و نمازی خودت میدونی که اینکار حرامه و تو قران هم اومده و........کلا از در اعتقادی وارد شو
    شاید متنبه بشه
    خودتم اعتقادات رو محکمتر کن شاید روش اثر بذاری البته غیر مستقیم

  16. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    Somebody20 (جمعه 04 دی 94)

  17. #30
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود دگربار

    این تایپیک قبلیت مدیر 2 تا پست برات گذاشته فکر میکنم جوابیه که باید خیلی خوب بخونیش بهش فکر کنی تصمیم بگیری

    تایپیک های زیادی زدی جواب های زیادی گرفتی به نسبت قبلت تغییرات زیادی کردی عالی نشدی ولی تا حدودی تغییرات مثبت داشتی جوابت رو با یک مثال میزنم.

    شما یک تیکه چوب بگیر جلوت یا یک سنگ رو بگیر جلوت از هر زاوایه ای بالا پاین راست چپ با عصبانیت با خنده با گریه و بغض و با هر دید و هر روشی نگاه کنی آیا درش تغییری ایجاد میشه؟!!

    2تا کار میتونی کنی
    1.همینطوری که هست بپذیریش
    2.ترست رو بزاری کنار اقدام جدی کنی و تا تهش هم بری

    تا حالا کلی تایپیک زدی اگه صدتا یا هزارتای دیگه هم بزنی بی فایدست تا وقتی قاطعانه عمل نکنی و تصمیم نگیری
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  18. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    Somebody20 (جمعه 04 دی 94)


 
صفحه 3 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اوراکا ... اوراکا: من، اكنون و اينجا تغيير مي كنم.
    توسط بالهای صداقت در انجمن شخصیت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 01 دی 89, 12:09
  2. چرا تغيير نمي كنيم؟
    توسط Niloo55 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: جمعه 23 بهمن 88, 16:24
  3. کمک درتغيير روش
    توسط نگين در انجمن ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 17 خرداد 87, 19:31
  4. +آيا نظرش تغيير مي كنه؟
    توسط no1 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: جمعه 10 اسفند 86, 20:52
  5. آيا نظرش تغيير مي كنه؟
    توسط no1 در انجمن ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: سه شنبه 07 اسفند 86, 08:44

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.