سلام کیمیا جان
من با یه خانم مشاور یه آشنایی دارم اون به من گفت تو نمی تونی اون عوض کنی ولی فکر خودتو چرا
همین
تشکرشده 498 در 242 پست
سلام کیمیا جان
من با یه خانم مشاور یه آشنایی دارم اون به من گفت تو نمی تونی اون عوض کنی ولی فکر خودتو چرا
همین
درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور
نکرده است\"
تشکرشده 498 در 242 پست
ولی آخه ما که نمیخوایم پسرشونو ازشون بگیریم یه جوری با ما رفتار میکنن انگار ما دشمن جونشونیم
اگه با ما مهربان باشند خب ما هم بیشتر به اونها سر میزنیم اونها یه کاری میکنن که ما ازشون گریزون بشیم
درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور
نکرده است\"
تشکرشده 3,145 در 958 پست
سلام
با نظر طاهره خانم موافقم البته اینم قبول دارم که بعضی مادرشوهرها زیادی خودخواه هستن. اما چه میشه کرد؟
یادمه یکی می گفت هر وقت از دست کسی عصبانی شدید فکر کنید یه دیوونه یه کاسه ماست ریخته تو سرتون، چی کار می کنید؟
به زندگی طوری نگاه کنیم که همیشه احساس خوشبختی کنیم. همونطور که گفتم همسر منم روی مادرش تعصب داره اما تمام لحظه هاش برای منه تمام خوشی ها و غمهاش ... اونقدر با من راحته که کنار من خود واقعیشه.
حتی اگه خود واقعیش یه کم بی حوصله اس اما فقط منم که میبینم . بقیه چیزها می گذره خیلی عادی .
بهتره حساس نباشیم
تشکرشده 467 در 211 پست
کیمیا جان ، صدا جان
تقریبا مشکل هردوی شما یکیه شما می تونید به محبت به مادر شوهرتون و راضی کردن اون توجه همسرتون رو به خودتون جلب کنید وقتی همسرتون محبت خالصانه شما رو به مادرش می بینه می فهمه که شما مادر شوهرتون رو مثل مادر خودتون دوست دارید پس نصف مشکلات حل می شه ازاین به بعدش باید کم کم با سیاست خاص خودتون و با محبت و عاطفه زنانه ای که دارید توی دل همسرتون جا باز کنید مادرشوهراتون می خوان ثابت کنند که هنوز مالک پسراشون هستند و می خوان راه و روش زندگی رو به شما یاد بدن ولی نمی دونن چطوری این کار رو انجام بدن عزیزان با صبر و تحمل مشکلات برطرف می شه
تشکرشده 467 در 211 پست
عروس خانمهای جوان به نیکی آگاهند که اغلب مادرشوهرها بر خلاف بسیاری از نگرشها و باورهای نادرست و ذهنیتهای غلط، از شخصیّتی والا و برجسته برخوردار هستند و وجودشان همواره منبع خیر و برکت است.
عروس خانمهای فهیم میدانند که مادرشوهرهای امروز، خودشان در سالهایی نه چندان دور در منزلت و جایگاه عروس خانم پای به زندگی مشترک نهادهاند و همه ی عروس خانمها نیز بالقوه از منزلت مادرشوهری و مادرزنی برخوردارند و لذا همه ی عروس خانمها باید در اندیشه ی زدودن نگرشهای منفی، باورهای نادرست و ذهنیتهای ناروا نسبت به مقام و منزلت «مادرشوهری» باشند.
عروس خانمهای فهیم خوب میدانند که هر قدر نسبت به مادر همسر خود مهربان و صبور باشند، شخصیّت او را مورد تأیید و تکریم واقعی قرار دهند و از سویدای دل او را دوست بدارند، در واقع جاودانهترین دوستیها و محبّتها را در دل همسر خویش بارور میکنند.
احترام به مادر و پدر همسر و تکریم شخصیّت ایشان توسط عروس خانم از اصول مهم زندگی مشترک و از معیارهای اصلی حسن تدبیر در حیات زوجهای جوان است.
آقا دامادها در یک نگاه بیشترین مسوولیّت را در تألیف قلوب، تنظیم حسن روابط، تعمیم نیکیها و مهربانیها و تقویت پایههای استوار کانون پرنشاط خانواده را برعهده دارند.
آقا دامادها، حلقه ی اتصال و پیوند عاطفی و موجب نزدیکی دلها و مهربانی قلبها هستند.
آقا دامادهای فهیم و برتر آنانی هستند که از هیچ کوششی در جهت تألیف قلوب مادر و همسر و همدلی وهمراهی ایشان دریغ نمیورزند.
آقا دامادهای موفّق آنانی هستند که هرگز از قدردانی و تمجید از وجود گرامی همسر و اظهار محبّت و دوستی نسبت به وی و نیز تعظیم و تکریم شخصیّت بزرگوار و ارجمند مادر غافل نمیشوند.
آقا دامادهای برتر، مردان پرصلابت و فهیمی هستند که پس از ازدواج رابطه ی عاطفی خویش را با مادر و پدرعزیز خویش بیشتر میکنند و همواره تلاش مینمایند دوستی و محبّت همسرشان را نیز بهطور مستقیم و غیرمستقیم نثار آنان نمایند.
آقا دامادهای بصیر با توجه به حساسیت احتمالی والدین خود، بخصوص مادر نسبت به زندگی تازه و شخصیّت عروس خانم، همچون تنپوشی مطمئن برای همسر، هرگز ذرهای از کاستیها و نارساییهای زندگی مشترک و ضعفها و کوتاهیهای احتمالی همسر خویش را به خانواده ی مادری خود انتقال نمیدهند، بلکه همیشه از مهر و محبّت و گرمی و صمیمیّت همسر خود سخن گفته، با ابلاغ ارادت خاص و محبّت خالصانه ی وی نسبت به والدین و خواهرانش، دل ایشان را شاد و قلبها را به هم نزدیک میکنند.
آقا دامادها هرگز گلههای احتمالی مادر و خواهر خود را به همسرشان انتقال نمیدهند و در عوض از تعریف و تمجید آنان نسبت به شخصیّت خوب عروسشان سخن میگویند و این خود زمینه پدیدآیی نگرشهای مثبت و رفتارهای خوشایند نسبت به خانواده همسر در اندیشه و عمل عروسخانم خواهد بود. 1
آقا دامادها و عروس خانمهای فهیم هرگز اجازه نمیدهند که فرصتی فراهم شود تا جمعی زبان به غیبت گشوده، شخصیّت همسر و یا خانواده ی ایشان را مورد نقادی و تحقیر قرار دهند.
آقا دامادهای مهربان و منطقی و عروس خانمهای با وقار و متین همواره تلاش میکنند که با محبّت متقابل و گرمی روابط، دلهای والدین خود را نسبت به همدیگر نزدیک و نزدیکتر سازند.
عزيزان با تمام اين حرف ها آنچه مسلم است خوش خط و خال بودن و بد ذات بودن آدمهاست .
من وقتي ازدواج كردم بدلايلي با شوهرم به مسافرت نرفتم تا عيد 87 (يعني نقريبا 1 سال ) من كه خيلي خسته شده بودم به شوهرم اين پيشنهاد رادادم و او نيز موافقت كرد .كلي اصرار كردم كه مادرش و برادهايش با ماا بيايند كه مادرش قبوا نكرد.اما به محض رفتن و اينكه تماس گرفتيم كه رسيديم خنده بر لب هاي شوهرم خشك شد و تا وقت آمدن اخم او باز نشد.پشت تلفن مادرش كلي گريه كرده كه منم حوسلم سررفته و خلقم تنگ شده و00000
اگر واقعا اين مادر بي غرض و مرض باشه يه همچين كاري ميكنه ؟
ديروز شوهرم به من زنگ زد كه من دارم به جلسه اي ميرم و كار دارم اما شب كه اومد فهميدم رفته بوده باز مرخصي گرفته و خونه مامانش رو خونه تكوني كنه !
جالبه نه !
با اينكه يكبار من در حضور مادرش بهش گفتم كه من راضي نيستم تو از كارو زندگي بزني و خيلي كارها رو به گردن من بياندازي اما باز اين زن فهيم ! گوشش بدهكار نيست و با آه و ناله و گريه شوهرم رو ميكشومه ميبره خونه و كاراشو راست و ريست ميكنه .جالبه !
تشکرشده 715 در 251 پست
سلام به دوستای عزیز. من فکر می کنم اکثر مادرشوهرها همینطورن. مهم اینه که ما چطور برخورد کنیم. اول بذارین یه اتفاقی که چند روز پیش برام افتاد رو براتون تعریف کنم تا هم درددل کرده باشم هم تجربه ای باشه برای بقیه.
چند روز پیش یه سوء تفاهمی برای مادرشوهرم پیش اومد و مبنی بر اون هرچی از دهنش دراومد به من گفت. من که خیلی ناراحت شده بودم هیچی نگفتم و با قهر به خونه مون که طبقه بالای اوناست رفتم. شب وقتی همسرم اومد و چشمای پف آلوی منو دید با اصرار ازم خواست تا موضوعو براش تعریف کنم و من بعد از مدتی قضیه رو براش تعریف کردم اما ازش خواستم که هیچ عکس العملی انجام نده و با مادرش اینا حرفی از این بابت نزنه.نمی خواستم تصور کنن همیشه چغلیشونو برای پسرشون می کنم. اما تا آخرشب از گریه آروم نمیشدم. آخه خیلی توقعم شده بود که چه طور اون به خودش اجازه داده با من این طوری صحبت کنه. گاهی هم برای شوهرم درددل می کردم اما نه با لحن بد....فقط از احساسی که برام پیش اومده بود می گفتم. خلاصه همسرم برای اینکه منو از این حال و هوا درآره فرداش منو برد ده.در این مدت با مادرش اینا هیچ تماس و برخوردی نداشتم. وقتی از ده برگشتیم می خواستم به قهرم ادامه بدم اما تصمیم گرفتم اجازه ندم جو دلخوری بینمون پیش بیاد . این شد که انگار نه انگار قضیه ای بوده به خونه اونا رفتم و به مادرشوهرم با روی خوش سلام کردم. جالب بود که او هم انگار نه انگار همین برخوردو کرد. خلاصه تصمیم گرفتم همیشه حرفاشونو از این گوش بشنوم از اون گوش در کنم.
مهم اینه که همسرامون تحت تأثیر حرف دیگرون قرار نگیرن و زندگی مشترک ما شاد و خوش باشه. همسرم همیشه میگه بیا اوقاتمونو به خاطر حرف دیگرون خراب نکنیم. ول کن حرف مردمو. خودمونو بچسب.
بهتره سعی کنید در ظاهر با مادر همسرتون خیلی خوش برخورد، مهربان و صمیمی باشین اما لازم نیست به بعضی چیزها عادتشون بدین. مثل اینکه براشون خرید کنید یا اونا رو به جایی ببرین یا هر هفته دعوتشون کنید یا ظرفای ناهارو بشورین. منظورم خود شما عروسا هستش. با پسرشون کاری نداشته باشید. پسرشونه چشمش... بکنه. اما باید طوری با سیاست برخورد کنید که همسرتون به خونه زندگی خودش هم برسه..مهم نیست چقدر برای اونا مایه میذاره .مهم اینه که شما رو از یاد نبره.. پایدار و شاد باشید.
تشکرشده 109 در 49 پست
ببخشید از اینکه صریح حرف می زنم :
وقتی به مادرشوهرم محبت می کنم و خوب وبا روی خوش حرف می زنم بدتر پررو میشه و راحتتر انتظاراتش را میگه .
من خیلی راهکارها را امتحان کردم .
دوستان عزيز سلام
آخر فروردين ماه بود كه ما تصميم به رفتن مسافرت با خانواده شوهرم داشيم و همه با هم به كيش رفتيم .مادرم 1روز زودتر از ما با يكي از دوستانش رفتند .در سفر شوهرم خيلي به مادرش توجه ميكرد تا جايي كه گاهي احساس تنهايي ميكردم و از اينكه با آنها رفتم پشيمون شدم و هر وقت كه شوهرم مادرم را ميديد من رو با آنها تنها ميگذاشت و ميرفت ...خلاصه دردسرتون ندم وقتي برگشتيم سه شنبه بود شوهرم 4شنبه مرخصي گرفت و در خدمت مادر و 5 شنبه با مادرش طبق معمول به بهشت زهرا رفت .5شنبه ظهر كه برگشت گفت فردا ظهر بريم خونه مادرم .كفتم نه ميخوام استراحت كنم اما چون پدرم ميخواست به سفر برود بايد به ديدنش ميرفتم تا به شوهرم گفتم بريم خونه مادرم زود ترش كرد كه چرا خونه مادرم نرفتيم و ميريم خونه مادرت .اون روز خونه ما كه اومد با يك من عسل هم نميشد خوردش .بعدش كه بهش گفتم چرا اينطوري ميكني كلي آسمون ريسمون بافت كه تو اينطوري گفتي و 0000 گفتم ما كه 4 روز با مادرت مسافرت بوديم با اينكه مادر من هم اونجا بود كلا من 4 ساعتم اونا رو نديديم ؟اما اصلا تو كتش نمير ه خلاصه اين مسئله منجر به دعوا شد و به اينجا انجاميد كه هر دو خودمون به خانواده خودمون سر ميزنيم و با خانواده همديگر كاري نداريم .حالا نمي دونم بالاخره چي ميشه اما موصع شوهرم اصلا درست نيست .نميدونم چكار كنم؟خستم كردند
تشکرشده 109 در 49 پست
سلام به همه دوستان عزیز
آمدئ به این سایت برایم یک نوع دلخوشی خاصی شده است که بتونم با شما درددل کنم .
یک نکته خیلی مهم می خوام بگم : خدا کنه که از محبت کردن زیاد از حد خودتان احساس پشیمانی نکنید
احساس فوق العاده بدی که من دارم این است که از محبت های زیادی که به مادرشوهرم کردم و سکوت های زیادی که در مقابلش انجام دادم ، و هیچ وقت نتونستم در برابر حرف های بسیار عجیب و قریب و کاملاً خودخواهانه او حرف بزنم خسته شدم .
چرا همش میگید به مادرشوهر محبت کنید ؟
بعضی های ظرفیت محبت ندارن .
مادرشوهر من اصلا ذاتاً آدم دعوایی ، غیبت کن ، عصبی است .
از نگاه های خشمناک مادرشوهرم متنفرم .
مادرشوهر من وقتی به خانه ام می اید و چند هفته در خانه ام می ماند ، دیگه رمقی برایم نمی ماند ، علاقه شوهرم به مادرش مرا کلافه کرده است .
الان دیگه روش من سکوت شده است ، فقط دیگه امیدم به خداست ، از خدا می خوام کمکم کنه که دست از سرم برداره ، و با شوهرم بحث نمی کنم ، در برابر شوهرم نیز سکوت می کنم . مطمئن هستم که خدا دستهایم را میگیره .
آیا کسی هست که احساس عمیق دلم را حس کنه ؟
بدجوری حالت تنفر و دلزدگی به مادرشوهرم دارم .
مادرشوهری که همه انرژی خود را روی نقشه ریزی و اجرای نقشه هایش می گذارد ، مادرشوهری که به دلیل عقده های دوران عروسی خودش ، شکنجه ام می دهد
هر بار از نو محبت را آغاز کردم ، و به خاطر شوهرم دیدگاهم را عوض کردم ، پررویی او بیشتر شد .
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)