نازنین جان همسرت خیلی خسته هست و پشیمون که چرا اینقدر زود خودش رو درگیر اینهمه زحمت کرده ! به قول خودش میتونست بره فوقشو بخونه سر فرصت بره سربازی و یه کار متناسب با روحیه ش پیدا کنه و ... از ۱۸ سالگی که از خانوادش جدا شده و بعدشم بلافاصله سربازی و کار ( اونم دوتا کار) . نمیدونم چه دلیلی داشته که اول زندگی خودشو تو این همه قرض و قوله بندازه تا بتونه خونه بخره!!! مگه چه عیبی داشت چند سال اول زندگیتونو مستاجر میشدین؟؟؟ الان میتونستین یه نامزدی خوب و کم دغدغه داشته باشین و اینقدر درگیری ذهنی نداشته باشین! هر کی دیگه هم جای ایشون بود، خسته میشد چون از ۱۸ سالگیش و شروع جوونیش همش داره تلاش میکنه و زحمت می کشه و با توجه به اوضاع اقتصادی مملکت و شرایط محیط کار ، از زحمتش هم خیلی نتیجه ای نمیگیره. میدونی اون شما رو میبینه که تو خونه خودت نشستی خانواده و دوستان و فامیل دورو برت هستن... وقت ازاد دو برابر ایشون داری و داری زندگی مجردی خودتو میکنی( منظورم اون مسوولیتای کم دوران مجردیه که واقعا برا همه لذتبخشه) و با خودش مقایسه میکنه که هیچکدوم از اینارو نداره و از خیلی وقت پیش که اومد خواستگاری شما ، چقدر تو زحمت افتاده و نتونسته از دوران راحت مجردی لذت ببره! ازدواج شما با شناخت کافی نبوده و کاملا احساسی رفتین جلو ،... خرید خونه اول زندگی و درگیر کردن همسرت با سه تا وام و کلی نگرانی مالی هم بزرگترین اشتباهتون بودده!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)