نوشته اصلی توسط
فرزانه 123
من و همسرم دیشب موقع غروب برای پیاده روی بیرون رفتیم و همسرم گفت موقع برگشت ماست و شیر هم بگیریم. خلاصه ما بیرون رفتیم و همسرم شروع کرد بجز ماست و شیر تمام چیزهایی که توی خونه لازم بود رو خرید. میوه و ... ماشین هم نبرده بودیم. من همونجا بهش گفتم بذار یه روز دیگه با ماشین که اومدی میخری. ولی قبول نکرد و کلی خرید کرد و چندتاش رو هم من گرفتم. راستش از این قضیه ناراحت شدم و همونجا هم بهش گفتم که مجبور نیستی همه چیز بگیری وقتی پیاده هستیم. و گفتم اذیت می شیم تا خونه پیاده بریم با این وسایل واقعا دستمون درد میگیره. ولی به حرفم گوش نکرد و گفت من بیکار نیستم تند تند بیام بیرون خرید. خلاصه من توی خودم رفتم و موقع برگشت زیاد حرف نزدم. مچ دستم هم از برداشتن بار واقعا درد گرفت و حتی امروزم درد می کنه. وقتی رسیدیم خونه بمن گفت چیه؟ چته؟ اخم کردی. من گفتم بخاطر این ناراحتم که قرار بود ما پیاده روی کنیم و هوا بخوریم. ولی هردومون اذیت شدیم. من بهت گفتم وسایل نخر فعلا تو گوش نکردی. اینارو که گفتم عصبانی شد و گفت ...............
علاقه مندی ها (Bookmarks)