نوشته اصلی توسط
Pooh
سلام.
ممنون خانم بی نهایت. ولی اخه اگه نشه چجوری سرم رو توی خانواده و فامیل بالا بگیرم؟ ماشالله فامیل ما هم که گیر. من خودم فقط احوال دیگران رو میپرسم ولی نمیپرسم چی کار میکنی؟ فامیل ما هی از مامان و بابا میپرسن چیکار میکنه پوه؟ دفاع کرد؟ سر کار رفت؟ و... اخه یکی نیست بگه شما مگه فوضول زندگی بقیه اید؟ بابا و مامان هم خب بنده خداها نمیدونن چی جواب بدن و میگن پروژه اش سخت بوده و طول کشیده. ولی میفهمم اذیت میشن.
بعد از اون دعوای اخرم با مامان و بابا، خیلی رفتارشون تغییر کرده و بهم گیر نمیدن و کنترل نمیکنن. ولی خب دیگه ضایعه که این مدت کم کاری کرده ام. قبلاها بابا اگه ازم ناراحت میشد اخم و تخم میکرد و جواب سلام نمیداد و... اما بعد از دعواهه، با اینکه میدونم درونا ناراحته که چرا دنبال کارام نیستم، ولی اخم نمیکنه بهم. توی خودش میره ولی بدخلقی با من نمیکنه. حتی قشنگ میگه سلام بابا جون. اما میفهمم نگرانه.
دیروز صبح زود بلند شده بودم و رفتم یه دوش گرفتم و داشتم اماده میشدم برم که مامان بیدار شد. با تعجب پرسید کجا؟ گفتم یه سر میرم دانشگاه. یهو چشاش برق زد. گفت اره مامان، برو، مهر شد دیگه.
دیروز 7 شب رسیدم خونه. همیشه بابا که از سر کار میاد من براش چایی میبرم و اینا. دیروز که رسیدم بابا چایی ریخت اورد داد دستم. بابا خیلی عاطفیه ولی اصلا اهل ابراز شفافش نیست. این چایی که اورد برام، به معنی تشویق و تشکرش از این بود که رفتم دانشگاه.
با این اوصاف اگه نشه، چجوری تو چشم مامان و بابا نگاه کنم؟
من درس رو دوست دارم. ولی از هر چیزی که براش زمان و چارچوب خاص بذارن کلافه میشم. یعنی اگه به خودم باشه کارهام رو دلم میخواد تفریحی و سر حوصله و اونجوری که خودم دلم میخواد انجام بدم و تحت فشار بودن کلافم میکنه.
زن ایرانی عزیز، منابع رو دارم و خونده ام در طول این دو سال. چهار پنج تا کتاب و حدود 100 تا مقاله و ده تایی پایان نامه خونده ام. ولی مشکل این بود که کارم آزمایشگاهی و ساخت بود و باید نمونه ها ازشون تست گرفته میشد تا داده داشته باشم که تحلیل کنم. جواب تستها خیلی طول کشید. بعدم توی یه تست مهمش خوب جواب نداده بود.
کمتر از یک ماه وقت دارم. نمیدونم چی بشه. دارم انجامش میدم و تا حالا 108 صفحه شده، ولی هنوز کلی از داده ها تحلیل نشده.
اگر نشه تمدید سنوات کنم، نمیرسم تمومش کنم. :(((
علاقه مندی ها (Bookmarks)