به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 13 , از مجموع 13
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 آبان 95 [ 19:37]
    تاریخ عضویت
    1393-1-03
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    2,112
    سطح
    27
    Points: 2,112, Level: 27
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 174 در 61 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط heiran نمایش پست ها
    فدای یار ممنون از وقتی که گذاشتید
    در پاسختون باید بگم که من ابداً علاقه ای به دخترعموم ندارم،بخصوص که رفتارهای بدش رو خوب میشناسم و میدونم مادر خوبی برای بچه های احتمالیش نمیشه، برخلاف من که خیلی به بچه ها علاقه دارم
    من از این می ترسم که به اون خانم علاقمو بگم و ایشون بخاطر من مجبور به تحمل شرایط تا زمان راضی شدن پدرم بشه، ایشون شرایط خیلی خوبی برای ازدواج دارن و من نمیخام مانع ازدواجشون بشم
    خیلی سردرگمم، از طرفی نمیتونم و نمیخام این خانم رو از دست بدم و از طرف دیگه خانوادم حاضر نیستن منو همراهی کنن
    آخه بدون خانواده میشه رفت خواستگاری دختری که خانواده دار و اصیله؟ :(
    خواهرم 30 ساله و متاهلن با وجودی که میدونه دخترعموم مناسب من نیس اما بخاطر از هم پاشیده نشدن فامیل پشتمو خالی کرده

    ممنون فرشته مهربان
    توی این چندماه صحبتی که با پدرم داشتم حداقل اتفاق مثبت این بوده که هم خانوادم بخصوص پدرم و هم دخترعموم متوجه عدم علاقه من و عدم تمایلم به ازدواجم شدن و میدونن من فرد دیگه ای رو انتخاب کردم، شاید مشکل از خود من بوده که هیچ وقت علنا این عدم علاقه رو بیان نکردم ولی وقتی به دختری برخوردم که دیدم ایده آل منه دیدم دیگه جایز به سکوت نیستم
    اما پدرم گفتن باید صبر کنی تا دخترعموت ازدواج کنه بعد میایم خواستگاری که به این قول هم نمیشه اکتفا کرد، حس میکنم دارن ای بهانه ها رو میارن تا اون خانم ازدواج کنه و اخرش من برم سراغ دخترعموم

    درمورد اقدام به ازدواج با دیگر اعضای خانواده باید بگم متاسفانه هیچکس حاضر به همراهی با من نیست از ترس دعوا و از ترس برخورد پدرم
    حتی خاله و شوهر خالمم گفتن نمیتونن همراهیم کنن
    خیلی مستاصل شدم

    -------------------------------------------------------------

    من قائل به مضرات ازدواج فامیلی و ازدواج تحمیلی هستم اما متاسفانه پدرم حاضر به کوتاه اومدن نیستم
    کاش یه راهی پیدا میکردم واسه راضی کردن بابام یا لااقل نشون کردن اون خانم که خیالم راحت بشه اون خانم مال منه و از دست نمیدمش
    ممنون از همراهیتون
    سلام

    شرایط شما تو این دوره و زمانه واقعا عجیبه

    اگر بخواهی بگی بیماری روحی و . . . کارت تمومه الان وقت خوبی برای بیماری روحی نیست پس این گزینه رو از رو میز بردار

    به نظر من بهترین راه برای شما همراه کردن دیگران با خودتون هست

    همانطور که خودتون اشاره کردید چون همه ازدواج های اطراف شما فامیلی بوده کار ساده ای رو در پیش ندارید زمانبر و کند پیش میره اما بالاخره جواب میده

    تو نوشته هاتون چیزی از مادرتون نگفتید یا من دقت نکردم

    امکانش هست از فن و فنون مادر فرزندی برای پیش بردن اهدافتون استفاده کنید ؟

  2. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    دوست من شما دو موضوع پیش رو دارید

    اول از همه ببنید شما یه وقت طوری رفتار نکنید که بقیه فکر کنند چون شما از اون خانم خوشتون اومده نمی خواید با دختر عموتون ازدواج کنید هر چند گفتید از اول هم مخالف بودید به هر حال بازم تاثیر داره این طوری ابدا کسی برای شما قدم بر نمیداره..من شناختی از خوناوده ی شما که نداریم شما باید طوری عمل کنید یا حرف یا هرچی که به خونوادتون بگید که ترجیح میدید تا اخر عمر مجرد بمونید تا این که بخواید با دختر عموتون ازدواج کنید و ببنید واکنش اون ها چی میتونه باشه و به هر حال باید سعی کنید اگه شد یه طوری راضیشون کنید...خواهرتون هم فکر میکنم اول از همه باید به فکر برادر باشند تا روابط فامیلی ولی اصل موضوع پدر شما هستند...

    در رابطه با اون خانم هم به نظرم ایشون توی سنی نیستند که نتونند درست تصمیم بگیرند شما ایشونو از علاقتون مطلع کنید یه وقت دیدید حاظر بودند یه وقت هم ممکنه مخالفت کنند...به هر حال اینا چیزی نیست که شما بتونید حدس بزنید و باید فقط نظر خودنو بپرسید..ولی قبلش اون قدر باید قوی باشید که اگه ایشون جوابشون مثبت بود ولی بعد فهمیدن شرایط شما منفی شد اوضاع بدتر نشه و شما حس انزجار به خوناودتون پیدا نکنید و...

    شما نیمتونید فرصت ها رو از دست بدید که ایا دختر عموتون ازدواج بکنند با کسی دیگه که بعش دشما راحت شید یا از این چیزا...خیلی ها هستند الان خونواده ها پشت شون نباشند به نظرم بهتره بس که بعد ازدواج توی زندگی فرزنداشون دخالت می کنند و نمی تونند خوشبختی اونا رو ببینند..

    به نظر من با دلی شکسته از خدا بخواید براتون کاراتون رو درست کنه...یه وقت می بنید مهر شما به دل اون خانم و خوانوادش افتاد و قبول کردند..به هر حال اگه قبول هم نکردند میدونید شما بیش تر به دنبال چاره میفتید چطوری خوناودتون رو راضی کنید و در هر صورتش برای شما خیره..بستگی داره چطور به قضیه نگاه کنید..

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 تیر 93 [ 01:08]
    تاریخ عضویت
    1393-2-28
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    85
    سطح
    1
    Points: 85, Level: 1
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ذمانح نمایش پست ها
    سلام

    شرایط شما تو این دوره و زمانه واقعا عجیبه

    اگر بخواهی بگی بیماری روحی و . . . کارت تمومه الان وقت خوبی برای بیماری روحی نیست پس این گزینه رو از رو میز بردار

    به نظر من بهترین راه برای شما همراه کردن دیگران با خودتون هست

    همانطور که خودتون اشاره کردید چون همه ازدواج های اطراف شما فامیلی بوده کار ساده ای رو در پیش ندارید زمانبر و کند پیش میره اما بالاخره جواب میده

    تو نوشته هاتون چیزی از مادرتون نگفتید یا من دقت نکردم

    امکانش هست از فن و فنون مادر فرزندی برای پیش بردن اهدافتون استفاده کنید ؟



    بله شرایط من خیلی عجیبه واقعا
    حس میکنم توی دهه 40 حبس شدم :(

    متاسفانه مادر من فوت کردن، اگه زنده بودن شک ندارم یه ماهه پدرم با رضایت قلبی میومدن خواستگاری، چون رابطه خوبی باهم داشتن



    ---------------------------------------------------

    نقل قول نوشته اصلی توسط فدایی یار نمایش پست ها
    دوست من شما دو موضوع پیش رو دارید

    اول از همه ببنید شما یه وقت طوری رفتار نکنید که بقیه فکر کنند چون شما از اون خانم خوشتون اومده نمی خواید با دختر عموتون ازدواج کنید هر چند گفتید از اول هم مخالف بودید به هر حال بازم تاثیر داره این طوری ابدا کسی برای شما قدم بر نمیداره..من شناختی از خوناوده ی شما که نداریم شما باید طوری عمل کنید یا حرف یا هرچی که به خونوادتون بگید که ترجیح میدید تا اخر عمر مجرد بمونید تا این که بخواید با دختر عموتون ازدواج کنید و ببنید واکنش اون ها چی میتونه باشه و به هر حال باید سعی کنید اگه شد یه طوری راضیشون کنید...خواهرتون هم فکر میکنم اول از همه باید به فکر برادر باشند تا روابط فامیلی ولی اصل موضوع پدر شما هستند...

    در رابطه با اون خانم هم به نظرم ایشون توی سنی نیستند که نتونند درست تصمیم بگیرند شما ایشونو از علاقتون مطلع کنید یه وقت دیدید حاظر بودند یه وقت هم ممکنه مخالفت کنند...به هر حال اینا چیزی نیست که شما بتونید حدس بزنید و باید فقط نظر خودنو بپرسید..ولی قبلش اون قدر باید قوی باشید که اگه ایشون جوابشون مثبت بود ولی بعد فهمیدن شرایط شما منفی شد اوضاع بدتر نشه و شما حس انزجار به خوناودتون پیدا نکنید و...

    شما نیمتونید فرصت ها رو از دست بدید که ایا دختر عموتون ازدواج بکنند با کسی دیگه که بعش دشما راحت شید یا از این چیزا...خیلی ها هستند الان خونواده ها پشت شون نباشند به نظرم بهتره بس که بعد ازدواج توی زندگی فرزنداشون دخالت می کنند و نمی تونند خوشبختی اونا رو ببینند..

    به نظر من با دلی شکسته از خدا بخواید براتون کاراتون رو درست کنه...یه وقت می بنید مهر شما به دل اون خانم و خوانوادش افتاد و قبول کردند..به هر حال اگه قبول هم نکردند میدونید شما بیش تر به دنبال چاره میفتید چطوری خوناودتون رو راضی کنید و در هر صورتش برای شما خیره..بستگی داره چطور به قضیه نگاه کنید..


    حرفاتون بسیار عالی بود
    الان حدود 8 ماهه دارم با خودم کلنجار میرم که آیا به اون خانم بگم یا نگم!
    نمیدونم چیکار کنم
    از یه طرف همیشه جلوی چشمم هست از طرف دیگه نمیتونم بهش حسم رو بگم
    من میخام فقط و فقط از کانال خانواده وارد بحث بشم، یعنی شماره منزلشون رو بگیرم و به خواهرم بگم باهاشون تماس بگیرن نه مثل روابط الان که پسر و دختر شماره بهم میدن و با هم راحت میرن و میان تا ببینن چی میشه، دوس ندارم اون خانم رو هم وارد برزخی کنم که الان خودم داخلشم

    خیلی دارم اذیت میشم، شدیدا دلم گرفته از این موقعیت
    خیلی خیلی دعا و راز و نیاز میکنم امیدوارم خدا به دلم گوش کنه
    ویرایش توسط heiran : پنجشنبه 01 خرداد 93 در ساعت 14:24


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:13 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.