اقای علی گیلان عزیز حرفت خیلی قشنگ بود
اما متاسفانه هرچندبار این ها رو به خودم بگم تا دلم کاری رو نخواد نمیتونم انجام بدم دیگه خودمو میشناسم...
مینوش عزیز تر از جان که همیشه به فکر خواهرتی ازت ممنونم نه همون طور که گفتم نسبت به مردها دافعه ندارم خوبم باهاشون اتفاقا هرچند یکم برام ناشناخته است .
چیش رو اعصابمه؟ می دونی اون ایرادی نداشت اتفاقا خیلی هم طرفدار داشت از هر لحاظ تو دانشگاه حتی دخترا ازش خواستگاری هم کرده بودن
اولا اره از تیپش خوشم نمیومد اما بعد ها خیلی خوشتیپ شده بود یعنی حسم کلی بود که نمیخواستم باهاش باشم .
مینوش من به فکر تغییر و این حرفها نیستم میدونی من خیلی عاطفی و عاشقم اگه دلم یکیو بگیره از همه چیش خوشش میاد حتی از بدی هاش .. اما کسی رو نگرفته فعلا.
نمیخوام برا داشتن کسی زور بزنم به زور که نمیشه .اون حقشه که با یکی ازدواج کنه از ته دل بخوادش .
دلم بهش راه نداشت الانم چند روزه بهش فکر می کنم اما من همونم .
و این رو هم میدونم که دل را درگه بسی بالاتر از عقل است عقل هم پایه ی دله . گفتی دلم رو با عقلم بسنجم سنجیدم ولی عقلم گفت تو دیوانه ای فقط با تایید من به نتیجه نمیرسی باید اونی که بالاتر از منه هم تو کار باشه ...
اما انقدر ادم با ارزشیه برام که تاپیک هم زدم تا نظر شما دوستانم رو بدونم .
اقا حامد ممنون از توجهتون وسعی ای برای کمک بهم کردین
زندگی دینی ! اتفاقا خیلی بهش فکر میکنم اما برا شناختش باید عمیقا الگوهاش رو شناخت بستر اماده است اگه چیزی مد نظرتون بود میگفتین .
در این مورد خیلی به دین فکر کردم اما دیدم من ادم دلی هستم باید خیلی یکیو بخوام تا بتونم براش از جونم مایه بذارم بهش بگم عشقم و از خودم در بیام .
میخوام کسی باشه که از ته دلم اینو بگم گفتنی که دیگه خودم نباشم ... این مرحله اول تمرین عشق در عالم برام هست.
عشقی که هدف نهایی اش همسرم نیست اون هم در طول یک عشق عظیم قرار داره .
هدفمم از ازدواج قسمتیش همینه که براش از خودم بیرون بیام واقعا باهاش یکی شم یه وحدت دو نفره وحدتی که هرکدوم به اون یکی میگه من فدای تو و منی در کار نیست
هرکدوم برای دیگری از خودش می گذره و این میشه عشق... میشه عین حق .
اگه این نباشه من هدفی در ازدواج نمی بینم ..
بعد هم روحیات من با فیلم بازی کردن نمی خونه .
نمی خوام صرفا چون همه ازدواج می کنن ازدواج کنم اگه این نباشه ترجیح میدم تنها باشم .
رضا جان کلا خیلی زحمت کشیدی ممنونم ازت
کاملا باهات هم عقیده ام و تصور خیلی نزدیکی بهم داری و درکم کردی مخصوصا تو پست اولت .
خودم هم میدونم که برای اثبات باید با دید باز برم سراغش اما هرکاری میکنم نمیتونم گفتم که در صورتی میتونم برم سراغش که واقعا بخوامش اما نمی خوام
من میترسم در رابطه ای باشم که اون برام مهم نباشه و حتی اگه یذره امکانش باشه که اذیتش کنم
ترسناک ترین کار عالم اینه که کسی رو برنجونم ...
و اون جمله ای که بولد کردی
(
البته به ظاهر در حقیقت اینطور نیست)
چیزی که شما متوجه شدی منظورم نبود ... یه رمز بود .واجب بود بنویسم .ترجیح می دم توضیحش ندم چون باز به قول خودت پروانه ای میشم حالا بیا جمع کن .
خیلی منتظر بودم کسی بیاد و ایرادم رو بگه اما مثل اینکه شما هم با من موافقید نسبتا ...
من خودم رو خواسته هامو در ک میکنم اما خب سختی ها ی زیادی داره در عین سادگی بسیار سخت به نظر می رسن اما میدونم نیست .
مشکل اینه که در واقعیت یکم شاید به مشکل بر بخورم بالاخره داستان من میدونین همون داستان " طاووس و جور هندوستانه"
حالا ممکنه با خودتون بگین اوووه ببین چه ادعایی داره و خدا میدونه کیو در نظر داره .
ولی اینطور نیست ممکنه فرد مورد نظرم بسیار هم ساده باشه به ظاهر و شاید موقعیت خیلی تاپی هم نداشته باشه وهمه تعجب کنن از انتخابم .
خواسته من موقعیت و پول نیست هرچند مسایل عقلی رو هم در نظر دارم که کار داشته باشه ... اما نسبی هست .
همین فرد هم تو یکی از بهترین دانشگاه های کشور عضو شده و مدرس هست و بسیاری امتیاز دیگه .
نمیدونم بذارین بیش ازین گیجتون نکنم .
داستان من مثل اینکه تمومی نداره انگار قراره همیشه عجیب غریب زندگی کنم مثل ادم نمیتونم باشم .
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
علاقه مندی ها (Bookmarks)