دوستای مهربونم واقعا از خوندن پستهاتون اشکام سرازیر شد....ببخشید که ناراحتتون کردم و باعث شدم بعضیاتون یاد عزیزاتون بیفتین.
دوست عزیزم تولد ارزو:
حتما قابل هستی و دعات برای من یک دنیا اررزش داره.امیدوارم منم مثل پیام دهکردی این روزا رو بگدرونم.خودم میدونم کیفیت پستام متاسفانه اومده پایین.حتی انگیزه عوض کردن رنگ و فونت هم ندارم.وقتی میبینم میتونه حرفای من یکی رو اروم کنه اما توان نوشتن ندارم خیلی خودخوری میکنم.ممنون که برام نوشتی
سنجاب عزیز و دوست قدیمیم:
فقط خدا میدونه که من برای زندگی قبلیم چه کارا که نکردم.دیگه بالاتر از گدشتن از پدر و مادر مگه داریم؟ خدا منو ببخشه که از اونا گذشتم چون دستور اون اقا بود.پدر و مادری که حتی ازارشون به مورچه هم نمیرسید....همون تنش ها و استرس ها و اون کارهای بی جواب منو رسوند اینجا.ممنونم سنجاب جان که برام نوشتی دوست خوبم
امین اقا برادر خوبم:
شما به من لطف دارید.هرکاری از دستم بر بیاد برای همه انجام میدم و این رو وظیفه خودم میدونم خدا شاهده.دعای شما برای من بسیار با ارزشه و خیلی هم ضروریه و بهش نیاز دارم
برلیان عزیز:
ممنونم ازت.اما ایا صاحب الزمان بنده گناهکاری مثل من رو میپذیره؟من نماز ظهر و عصرم رو نخوندم امروز....امروز چند ساعتی یه جایی نشسته بودم.خیره شده بودم و اتفاقات زندگیم رو مرور میکردم.بخدا قسم جاییش نبود که من کسی رو اگاهانه ازار داده باشم.تا یادم میاد کسی دلخوری از دستم نداشت اما شاید اصل ماجرا چیزی غیر از این باشه...
هپی گرل عزیز:
میبینی انقدر تنبل شدم که زبون روتغییر نمیدم و اسمت رو فینگلیش مینویسم...ممنون از امیدواریت.خیلی عالی و به موقع بود
دوووو عزیزم:
ممنونم ازت.توکلم به خداست...ولی ددورغ چرا...خیلی میترسم.
باران عزیزم:
کاش منم دلی به پاکی پدر بزرگت داشتم.کاش همین امشب خدا نظری بهم کنه.ببش که ناراحت شدی عزیزم
نیلوفر جان :
شما به من لطف داری.ممنو که نوشتی برام/درست میگی سرگذشتم قویم کرد.اما در عین حال هم جسمم رو خراب کرد.وقتی میبینم بچه ها غصه زندگیاشون رو میخورن و حرص میخورن دلم میخواد صورتاشون رو بگیرم تو دستام و بگم غصه نخورید .جسم ادمیزاد نمیفهمه غصه چیه.جسم،درد و غم رو یه جور دیگه تحویل میده....ممنونم از دعات.حتما به دردم میخوره و عالیه
دوستای عزیزم
ارزوی مرگ میکنم.نه از ترس و ضعف.از اینکه دوست ندارم مثل گوشت قربونی زیر دست دکترا باشم.همین الانم بخاطر ازمایش ها دستهام کبوده و کمرم هم زخم...این بیشتر منو میترسونه.شیمی درمانی و سوزن سوزن شدن و پورت داخل قفسه سینه گذاشتن و ....
- - - Updated - - -
میشل جان ممنون که نوشتی.نمیدونم چرا نتونستم پستم رو ویرایش کنم و مال شما رو هم اضافه کنم.
نمیدونم راستش که الان حسم چیه...فقط یه بغضی دارم که باعث شده فکم و زیر گلوم درد بگیره...اصلا نمیدونم غمگینم یا خشمگین..بی حوصله ام یا مضطرب...اصلا نمیدونم.دوست دارم گریه کنم ولی نمیتونم..نمیاد اشکام.شاید واسه اینه امروز خیلی گریه کردم و روز خیلی بدی رو گدروندم اما میدونم این بغض باید تخلیه بشه...ممنونم از حضورت
علاقه مندی ها (Bookmarks)