سلام عزیزم
من شمارو درک میکنم قبلا خودم هم نامزدی داشتم که به دلم ننشسته بود.
اینکه با کسی ازدواج کنیم که به دلمون نشسته سخته و باید زودتر از اینها فکر جدایی میوفتادی شاید
تو همون مراسمهای خاستگاری.
دوم اینکه تصمیم و انتخاب اشتباهت رو تماما بندازی گردن پدرو مادرت اصلا و ابدا صحیح نیست
هیچکدوم از ما خانواده 20 نداره و هممون با یسری کم و کاستی بزرگ شدیم
ولی بلخره ادم بزرگ میشه و میفهمه که بعضی رفتارها غلطن
پس ازینکه مدام بگی مقصر خانوادم هستند دست بردار.
بعد اینکه تمام کسایی که از ازدواج بت میسازن بعدا از زندگی ناراضی میشن
عزیزم حتی کسی که عاشقانه هم ازدواج کرده بازم به هرحال زندگی روتین و معمولی داره
سرتاسر ازدواج که مثل فیلمهای هندی پر سوزو گداز نیست.
یه مورد دیگه اینکه خب عادیه خانوم احساسی تر و اقا منطقی تر باشه
شما خودت هم دلسرد بودی با ایشون
محبت و لطافت زن خشنترین مردو نرم میکنه.
بنظرم بهتره حالا که 10 سال گذشته از زندگیت بشینی با خودت عاقلانه صحبت کنی
تقصیرو گردن کسی نندازاشتباهت رو قبول کن و سعی کن از فردا یجور دیگه زندگی کنی
عاشقش نیستی؟
پدر بچه هات که هست
مطمنا حمایتش رو داری
پس از فردا سعی کن یجور دیگه رفتار کنی شاید یه جرقه ای زده شد تو زندگیتون
از همون ابتدا که میاد خونهه و درو روش باز میکنی
نوع رفتارت رو عوض کن
با لبخند نگاهش کن و ببوسش
بشوق میاد باور کن
زیاده روی ام نکن با این کارای کوچیک شروع کن باور کن
نرم میشه و شماهم همینطور
علاقه مندی ها (Bookmarks)