به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 87
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    119
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Estaf نمایش پست ها
    ممنون از توجهی که داشتین
    شاید حرفتم براتون قابل قبول نباشه یا فکر کنین این حرف خودش یه علامت بیماری هست
    ولی من روی خودم از لحاظ روانی و تغییر شرایط و بسیار کار کردم و خیلی از شرایطم که مشکل حساب میشده رو تونستم حل کنم
    مثلا مشکل اعتماد بنفس شدیدی داشتم ولی تونستم حلش کنم و الان میتونم بگم حتی خودشیفته هم هستم!
    یا مشکل نه گفتن داشتم ولی اینم حل کردم
    مشکل برقراری رابطه با افراد داشتم ولی تونستم حل کنم
    و خیلی مشکلات دیگه پس مشاوره و رواندرمانی دیگه کمکی نمیکنه و میدونم دارو احتیاج هست

    مثلا استرسی که دارم فقط با دارو قابل حل هست و بدترین مشکلم همین استرس شدید هست که حتی روی جسمم تاثیر میزاره
    یه مدت دارو هم مصرف کردم که تاثیرش بد نبود ولی تاثیر کامل نداشت و عوارض بدی هم داشت

    چندتا روانپزشک تونستم پیدا کنم ولی فعلا نمیدونم کدوم قابل اعتمادتر هستن چون زیاد از لحاظ مالی هم وضعیت خوب نیست نمیتونم چند پزشک با تجویز داروهای بی تاثیر رو عوض کنم تا پزشک خوبی پیدا کنم

    من کرمانشاه هستم ولی تهران هم البته میرم تغریبا هر ماه


    واقعا آفرین . دوست نازنین من تجربه ای ندارم در این زمینه. ولی یه راه استفاده از نظر مشاورین این سایت برای "شناخت مشاور خوب" هستش. عرض کردم خدمتتون که جناب SCi به گمان بنده خ می تونن کمکتون کنن. چون من ایشون رو چند وقته ندیدم پیشنهاد می کنم از فرشته مهربان و مدیر همدردی( از طریق لینک تماس با ما) یه روانشناس خوب پیدا کنین. باز من افرین می گم بر اراده شما. پست شما من رو به وجد اورد

  2. کاربر روبرو از پست مفید مهرااد تشکرکرده است .

    sci (جمعه 01 شهریور 92)

  3. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    محل سکونت
    زیر اسمان خدا
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,485
    سطح
    47
    Points: 5,485, Level: 47
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 294 در 130 پست

    Rep Power
    33
    Array
    سلام دوست عزیزم بسیار باهاتون احساس همدردی می‌کنم و امیدوارم هرچه زودتر این پست رو بخونید، خواهر من به دلیل مشکلات خانوادگیه زیادی که ما داشتیم و هم چنین مامانم که شخصیت کنترلگری داشت و این رو به من و خواهرم انتقال داده چندین ساله که دچار بیماری وسواسه عملی‌،فکری و اضطرابه و از وقتی‌ که دبستان میرفت توی کلاس اتفاقی‌ براش افتاد و جلوی بچها شخصیتش توسط معلم خرد شد و از اون وقت به بعد تیک عصبی هم گرفت چون زمینه‌های این استرس رو داشت،الان چندین ساله که تحت نظر روان پزشک و با مصرف دارو (فلوکستین10) وسواسش کاملا برطرف شده بود اما پارسال که مدرسشو عوض کردیم هرروز که از ساله تحصیلی‌ میگذشت گوشه گیر تر و منزوی تر میشد و هر درس رو باید چند ۱۰۰ بار میخوند چون حس میکرد فراموش می‌کنه و موقع خواب با اضطراب می‌خوابید و گاهاً گریه میکرد تا اینکه بعد از ۲ ماه این اضطراب تبدیل به فوبیا شد تا جایی که هرروز صبح وقتی‌ که اسمشو صدا میکردیم که بیدار بشه گریه میکرد و جیغ میزد و بعد از کلی‌ مکافات که مدرسه میرفت بیشتر از ۱ ساعت نمیموند اونم با مامانم البته، و بعد باهم برمیگشتن خونه و دوباره این قضیه روز بعد تکرار میشد... پیش دکترش که رفتیم گفت باید بستری بشه یک هفته توی بیمارستان بخش روانی‌،و ما دکتر رو عوض کردیم ،دکتر جدید قرصی رو معرفی‌ کرد که بیشتر برای حمله‌های پانیک و درمان بیماری سرع بکار میره و روزی ۳ تا از اونو مصرف میکرد به اضافه جلسات مشاوره که هیچ تأثیری نداشت و همچنان جیغ‌های بد میزد و حاضر به برقراری ارتباط نبود تا جایی که میگفت دیوار‌های مدرسه رو که میبینم حالت تهوع پیدا می‌کنم ،ریزش موی شدید گریه‌های زیاد ،افت تحصیلی‌،... همه از آثار این فوبیا یا ترس شدید از مدرسه بود که در اثر یک اضطراب به وجود اومده بود ، خلاصه می‌کنم: ما بعد از اینکه هیچ نتیجه ای نگرفتیم پیش یک روانشناس متخصص کودک و نوجوان رفتیم و در عرض یک هفته هم دوزه مصرفی دارو رو پایین آورد هم کلا اونها رو عوض کرد و می‌تونم بگم ۱۰ روز نشد که اثر خودشو گذشت ،حتی الان با اینکه روزی یه قرص میخوره ولی‌ نه وسواسش برگشت نه اضطرابش و جلسه‌های مشاوره رو هم میره ، به نظر من روانشناس خبره ۸۰ درصد قضیه است و بقیه اش جلسات روان کاویه که ریشهٔ این ترس و اضطراب که الان تبدیل به فوبیا شده رو در شما پیدا کنه و اونو از ذهنتون پاک کنه ، اگر مایل بودید اسم قرص ها رو هم براتون مینویسم فقط جهت اینکه بدونید حتما درمانی هست ، این حرفمو با اطمینان قلبی میگم ، با امید بهبودی

  4. 3 کاربر از پست مفید yektaye tanha تشکرکرده اند .

    Estaf (دوشنبه 21 مرداد 92), meinoush (دوشنبه 28 مرداد 92), Pooh (پنجشنبه 31 مرداد 92)

  5. #13
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 آبان 92 [ 09:48]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    134
    امتیاز
    597
    سطح
    11
    Points: 597, Level: 11
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 194 در 88 پست

    Rep Power
    0
    Array
    جناب یاخته تنها اوایل و اواسط پسستون واقعا دردناک و عذاب اور بود واقعا ولی در اخر واقعا خوشحال شدم که حال خواهر گرامیتون رو به بهبودی گذاشته

    دقیقا بخاطر همین مسائل بهیچ وجه اعتماد صدردصد بهیچ پزشکی در هیچ زمینه ای من ندارم و وقتی خودم مراجعه میکنم برای هر مشکلی حتما با تحقیقات تصمیم میگیریم
    حالا در زمینه خاص اعصاب و روان که وضعیت پزشکی خیلی بد هست همچین مواردی مثل خواهر شما بسیار دیدم و شنیدم

    یکی از دوستان من به روانپزشک مراجعه کرده برای افکارش ولی در کمال تعجب روانپزشک بیمار رو بیرون انداخته بود و گفته بود تو کافر شدی کاری از دست من ساخته نیست!

    در مورد درمان هم بله کاملا خودم هم اعتقاد دارم برای 99درصد بیماریها و مشکلات انسان در حال حاظر درمان هست ولی درمانگری که شناخت درست پیدا کنه بسیار مهم هست

    بازم خوشحالم که حال خواهرتون بهبود پیدا کرده و ارزو میکنم هرچه زودتر 100درصد بشه درمانشون دیگه هم احتیاج به پزشک پیدا نکنن

  6. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    محل سکونت
    زیر اسمان خدا
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,485
    سطح
    47
    Points: 5,485, Level: 47
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 294 در 130 پست

    Rep Power
    33
    Array
    متشکرم ازتون و تنها چیزی که می‌خوام بهتون بگم اینه که هیچ وقت امیدتون رو از دست ندین چون فکر نمیکنم از خواهر من دیگه بدتر باشین پس حتما شرایطتون بهبود پیدا می‌کنه

  7. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 25 مرداد 92 [ 16:54]
    تاریخ عضویت
    1392-5-23
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    8
    سطح
    1
    Points: 8, Level: 1
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    از بچگی خیالبافی زیاد داشتم در محیط خانه غمگین و عصبانی و بداخلاق بودم از زنها فراری بودم خجالت میکشدم حتی با زنهای همسن مادرم حرف بزنم سوم دبیرستان وسواس فکری شدیدی سراغم آمد به علت عدم تمرکز در درس پسرفت کرده و افسرده شدم کم کم اوضاع طوری شد که مدتها از خانه بیرون نمیرفتم به خدمت سربازی رفتم آنجا هم تاثیر بدتری بر حالات روحی ام گذاشت
    شما باید حتما به روانپزشک مراجعه کنید و همینطور به روانشناس بالینی
    من 4سال و نیم دارو مصرف میکنم برای افسردگی اول سیتالوپرام بعد از آن آسنترا بعد از آن فلووکسامین که برای وسواس خیلی موثر است در ضمن کپسول تیوتکسین که برای ضد جنون است مصرف میکردم داروهایی که الان مصرف میکنم به شرح ذیل است
    فلووکسامین 100 صبح و شب
    کلومیپرامین 50 صبح و ظهر و شب
    تیوتکسین 5 شب
    تریفن 2 شب
    البته دارودرمانی برای هر فرد با توجه به شدت بیماری و زمان بیماری و جسم فرد متفاوت است اسامی داروها را صرفا جهت اطلاع گذاشتم.

  8. کاربر روبرو از پست مفید ebrahim.m1361 تشکرکرده است .

    Estaf (دوشنبه 28 مرداد 92)

  9. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    119
    Array
    سلام . تازه فهمیدم اقایی! نظرم خ ربطی به موضوعت نداره، اما جرات کردم یه چیزی بگم. یه وقتایی خ جدی جواب میدی اما خ وقتها خ مهربونی و چون حس م یکنم که انسان منطقی هستی هردفعه یه اپسیلون نظر می زارم برات. در مورد اخرم ببخشید وقتی نظر دادم متوجه اشتباهم شدم که نتونستم ویرایش کنم. بله شما به همه بسط نداده بودی!
    .


    دوست گلم حس می کنم . فقط حس م یکنم که توصیه هایی که به مینوش م یکنی ( در واقع راهی بوده که خودت رفتی در واقع) بی تاثیر تو این افسردگیت نیست.


    ببین من نم یگم که استقلال بده و دوست داشتن خودمون کاربدیو.. هیچ کس نمیگه! اصلا اساس خ از شرها اینکه ادم خودش رو لایق خوبیها ندونه اما من حس م یکنم شما تو این زمینه از تعادل خارج شدی! یعنی همون چیزاییکه خودت تو دوپست قبلیت گفتی!

    نمی دونم شاید خودت دوست داری تنها باشی! و انتخاب خودته که اصلا انتخاب بدی نیست! ولی خ خوب خاهد شد مطالعاتت فقط تو یه زمینه نباشه !


    نمی تونم منظورم رو برسونم! بیشتر ازاینم نم یتونم توضیح بدم. امیدوارم ناراحتت نکرده باشم چون واقعا شما کاربر محترمی هستی و من هم فقط خاستم نظرم رو بگم!

    راستی م یگین دوساله 30 بار رنگ افتاب رو ندیدی! خب چجوری ماهی یه بار تهران میری تقریبا!!! می دونم حالا پیش خودت م یگی چه گیریها!!!
    شایدم شب می ری شب برم یگردی؟

    - - - Updated - - -

    راستی هیچوقت یوگا کار کردی؟

  10. 2 کاربر از پست مفید مهرااد تشکرکرده اند .

    Estaf (دوشنبه 28 مرداد 92), meinoush (دوشنبه 28 مرداد 92)

  11. #17
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 آبان 92 [ 09:48]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    134
    امتیاز
    597
    سطح
    11
    Points: 597, Level: 11
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 194 در 88 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از جناب ابرهایم برای در میون گذاشتن تجربشون واقعا مفید بود برام

    جناب مهراد
    اول اینکه نمیدونم کجا گفتم ماهی یکبار میرم تهران و میام ولی اگر گفتم حتما اشتباه بوده
    من تاغریبا نصف خانواده تهران و کرج ساکن هستن به همین خاطر قبلا معمولا میرفتم تغریبا همون حداکثر ماهی جند روز میرفتم و میومدم ولی در حال حاظر اخرین بار خرداد سال گذشته بوده یعنی بیشتر از یکسال

    ولی در مورد باقی مطابتون واقعیتش زیاد درست نتونستم تجزیه و تحلیل کنم حرفاتون رو نتیجه بگیرم
    مثلا اینکه درباره توصیه هام به مینوش که تاثیر افسردگیم هست متوجه نشدم نقدتون به دقیقا کدوم بخش توصیهام هست اگه دقیق بگید خیلی خوشحال میشم

    در مورد دوست داشتن خود واقعیت اینه اتفاقا حرفتون رو قبول دارم و فکر میکنم خدوم هم بهش اشاره کردم همونجا که بعضی و قتا ادم از اونطرف بام میفته
    و دقیقا من هم همین اتفاق برام افتاده در موقیعتی ولی این رو در نظر بگیرید که اشتباه و خطا ذات زندگی هست و هرگز هیچ راهی و روشنی صددرصد بدون خطا نیست
    ولی مهم این هست که انسان از خطاها درست بگیره و به راهش ادامه بده

    در مورد تنهایی هم من خودم انتخاب کردم تنها باشم ولی این انتخاب جبر هست و نه اختیار
    من هم دوست دارم انسانهایی در اطرافم باشن حالا در هر شکل و مرحله مثل دوست، معشوق، همفکر، همصحبت، سنگصبور و ...
    ولی بحث این هست من به این رسیدم که اصل این نیست حتما این افراد کنار انسان باشن بلکه باید کسانی کنار انسان باشن که واقعا همونی باشن که انسان میخواد نه هرکسی
    مثلا من نداشتن دوست و رفیق و بچه محل رو بسیا نرجیه میدم به اینکه صدتا دوست و رفیق داشته باشه ولی این صدتا واقعا دوست ورفیق انسان نباشن بلکه فقط بر اساس جبر مکانی و زمانی باعث شده انسان باهاشون رابطه داشته باشه

    یا مثلا رابطه با جنس مخالف چه ازدواج چه دوستی یا هر مرحله روشی ااز رابطه احساسی، بازم من ازدواج یا دوستی با هر کسی فقطز برای اینکه انسان یک رابطه با جنس مخالف که در طبیعت و خواست انسان هست رو بهش پاسخ بده بلکه انسان باید با کسی این رابطه رو تشکیل بده که واقعا اون احساس و خواست در وجودش شکل بگیره

    پس من خودم راضی به تنهایی صرف نیستم ولی تنهایی رو بر رابطه به هر شکل و فقط برای تناه بدون بسیار ترجیه میدم ولی اگر افرادی وجود داشته که بالا توضیح دادم بله اونوقت کسی بخواد تنها باشه احتمالا مشکلی داره و باید درمان بشه

    در مورد یوگا خیر یوگا کار نکردم ولی مدیتیشن و مراقبه کار کردم و در مواقعی تاثیرگزاریش رو حس کردم واقعا


    یک تشکر و افرین هم باید بهتون بگم که واقعا درک و فهم بالایی دارید که مطالبی که شخصی هست اودین و در این تاپیک بیان کردین و تاپیک دیگر دوستان رو خراب نکردین و بحثهای حاشیه ای و شخصی اونجا راه ننداختین

  12. کاربر روبرو از پست مفید Estaf تشکرکرده است .

    meinoush (دوشنبه 28 مرداد 92)

  13. #18
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    352
    Array
    من قبلا پرسیده بودم این روانپزشکو می گفتن خوبه. تهرانه. اما خودم نرفتم. قیمتش هم بالاست انگار. حتما بپرس قیمتو بعد برو.
    دکتر راز افشار 88797238

    - - - Updated - - -

    روانشناس خوب پیدا نکردم.

    عزیز دقیقا متوجه نشدم مشکلت از کجا ناشی شده. نوشتی استرس بیش از حد می گیری ولی با رابطه با ادما مشکلی نداری.
    اول اینکه من به تو و توصیه هات مدیونم.توصیه های خیلی مفیدی بهم کردی.
    یه چیزی هم در نظر بگیر اینکه وقتی ادم خیلی می خونه یا خیلی توی نت کار داره یا هر کاری که داره خیلی فقط با خودش در ارتباطه بعد از یه مدتی خود به خود حالت ترسو داره از روبرو شدن با ادما. این طبیعیه. باید کم کم خودتو به ادما عادت بدی. مثلا از یه کلاس ورزش یا زبان. یه جای این مدلی که مهم هم نباشه چه رفتاری با کی داری. یه مورد دیگه اینکه احتمالا خاطراته که باعث استرس شدیدت میشه. مثلا با بیرون رفتن یا جای خاصی رفتن یه خاطره ای که توش بد گیر کرده بودی یادت میفته.

    اول باید از نظر جسمی مطمن شی مشکلی نداری. ازمایش خون بدی از نظر ویتامین ها یا حتی اگه لازمه بری یه بار پیش دکتر مغزو اعصاب ام ار ای لازم دید بده. بعدش که مطمن شدی از نظر جسمی مشکلی نداری میرسی به روانشناس. باید دلیل اصلی این حالتو پیدا کنی. احتمالا خودت می دونی دلیلشو.

    راستی اگه افتاب نمی بینی حتما ویتامین دی و کلسیم مصرف کن. حتما بعد از اینکه خودیش حداقل 20 دقیقه پیاده روی کن. چون کلسیم که همراه دی باشه بی فعالیت باشی رسوب می کنه توی خون. باید فعالیت های عادی داشته باشی. مولتی ویتامین خوب هم بخر بخور. کلا به جسمت برس.

    - - - Updated - - -

    ظاهرت که مشکلی پیدا نکرده؟ دقیقا چرا اینطور شدی؟ اگه می تونی بگی بگو.

    ببین هر ادمی چیزی داره که به ادم یاد بده. ممکنه ادمایی که می بینی خیلی هاشون در حد تو و فکرات نباشن اما ساده ترین ادما هم اگه بهشون دقیق بشی می بینی یه چیزی دارن که به ادم یاد بدن. حتی ادمایی که برات به نظر خسته کننده میان یا ادمایی که به نظرت وقت تلف کردنه حرف زدن باهاشون. حتی اونارو دقیق نگاه کنی می بینی یه چیزایی هست توی رفتاراشون که به دردت بخوره. پس لازم نیست کسی رو دوست داشته باشی تا بهش دقت کنی لازم نیست که همه در حد و سطح فکرات باشن تا بتونی چند دقیقه باهاشون حرف بزنی. لازم هم نیست که فکر کنی کسی که باهاش یه کم حرف می زنی دیگه بهش متعهد شدی و باید باهاش دوست باشی یا مجبوری براش بیشتر وقت بذاری. نه. ولی هر کسی رو با دقت نگاه کن. اگه اینکارو نکردی تجربه جالبی برات میشه. یه مقدار تازگی داره و خوشحال کننده است. چون هر ادمی منحصر به فرده. پس می تونی حالا حالا ها ادما رو نگاه کنی بررسی کنی و تحلیل کنی. سرگرمیه.

    یه چیزی هست به اسم زبان بدن. اگه خوندی که هیچی اگه نخوندی بخون کتاباشو بگیر بعدش مردمو نگاه کن و رفتاراشونو ببین. بعدش خودت سعی کن یه سری از رفتارارو که لازمه توی خودت در مورد همین زبان بدن بهتر و بهتر کنی. اینم یه دلیل دیگه واسه اینکه مردمو از نزدیک نگاه کنی.

    مجبور نیستی که با همه دوست شی. ولی مجبور هم نیستی که بدت بیاد از بقیه. از هر کی هر چی می تونی یاد بگیر.

    - - - Updated - - -

    ظاهرت که مشکلی پیدا نکرده؟ دقیقا چرا اینطور شدی؟ اگه می تونی بگی بگو.

    ببین هر ادمی چیزی داره که به ادم یاد بده. ممکنه ادمایی که می بینی خیلی هاشون در حد تو و فکرات نباشن اما ساده ترین ادما هم اگه بهشون دقیق بشی می بینی یه چیزی دارن که به ادم یاد بدن. حتی ادمایی که برات به نظر خسته کننده میان یا ادمایی که به نظرت وقت تلف کردنه حرف زدن باهاشون. حتی اونارو دقیق نگاه کنی می بینی یه چیزایی هست توی رفتاراشون که به دردت بخوره. پس لازم نیست کسی رو دوست داشته باشی تا بهش دقت کنی لازم نیست که همه در حد و سطح فکرات باشن تا بتونی چند دقیقه باهاشون حرف بزنی. لازم هم نیست که فکر کنی کسی که باهاش یه کم حرف می زنی دیگه بهش متعهد شدی و باید باهاش دوست باشی یا مجبوری براش بیشتر وقت بذاری. نه. ولی هر کسی رو با دقت نگاه کن. اگه اینکارو نکردی تجربه جالبی برات میشه. یه مقدار تازگی داره و خوشحال کننده است. چون هر ادمی منحصر به فرده. پس می تونی حالا حالا ها ادما رو نگاه کنی بررسی کنی و تحلیل کنی. سرگرمیه.

    یه چیزی هست به اسم زبان بدن. اگه خوندی که هیچی اگه نخوندی بخون کتاباشو بگیر بعدش مردمو نگاه کن و رفتاراشونو ببین. بعدش خودت سعی کن یه سری از رفتارارو که لازمه توی خودت در مورد همین زبان بدن بهتر و بهتر کنی. اینم یه دلیل دیگه واسه اینکه مردمو از نزدیک نگاه کنی.

    مجبور نیستی که با همه دوست شی. ولی مجبور هم نیستی که بدت بیاد از بقیه. از هر کی هر چی می تونی یاد بگیر.

    - - - Updated - - -

    http://www.pezeshkonline.irاینجا هم می تونی در حد سوال پرسیدن پزشکی استفاده کنی. البته لزوما خیلی دقیق جواب نمی دن. حتی ممکنه کلا جواب ندن.

    - - - Updated - - -

    حتی حیوونا هم چیزایی دارن که برای ادم اموزنده یا سرگرم کننده باشه.ببخشید که انقدر پخش نوشتم. ویرایشو می زنم اما متن نمیاد. ظاهر نوشته ام اینطوری پخش شد.موفق باشی.

  14. #19
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 آبان 92 [ 09:48]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    134
    امتیاز
    597
    سطح
    11
    Points: 597, Level: 11
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 194 در 88 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون مینوش عزیز برای راهنماییت

    در مور استرس اینطور هست که ربطی به ادمها نداره یعنی مثلا مشکلی پیش میاد برای برادرم و میاد صحبت میکنه درباره مشکلش من میخوام نظر بدم و کمک کنم ولی یک دلدرد شدید و لرزش میاد سراغم که باید حواسم رو پرت کنم از همه چیز تا این حالت تموم بشه یعنی کاملا نوع اضطراب جسمی که البته با توجه به شرایط حدودش فرق داره یعنی بعضی وقتها فقط یهجور دلشوره بیشتر نیست بعضی وقتا حتی پام انقدر بلرزش میفته که نمیتونم سرپا وایسم

    در مورد بی دلیل نبدون هم کاملا درست گفتی هیچ چیزی بی دلیل نیست و من دقیقا دلایل رو میدونم و بسیاری از مشکلات با پی بردن به دلایل در خودم درمان هم کردم

    مثلا در نوجوانی مشکل ارتباط برقرار کردن داشتم خیلی هم شدید و حتی برای یه خرید ساده دچار مشکل میشدم که این از ضعف اعتماد بنفس و بلد نبودن رابطه برقرار کردن با ادما و خیلی موارد دیگه بود ولی حالا اصلا این مشکل رو ندارم چون مشکل اعتماد بنفسم رو حل کردم و موارد دیگه همین طور که فکر میکنم قبلا گفتم

    خیلی روی خودم کار کردم از لحاظ روحی و روانی از مدیتشن بگیره با تمرین هیپنوتیزم تا پیدا کردن جوابهای فلسفی و اجتماعی در زندگیم
    از لحاظ جایگاه و موقیعیت اجتماییم خودم رو بالا کشیدم با فعالیت کاریو تحصیلی که کردم و شاید کار خاصی نکدم و در محیط اطرافم بسیار بالاتر تونستم خودم رو بالا بکشم تا اون حس دوستداشتن خودم و اعتمادبنفس رو بدست بیارم

    ولی بعد از یک سلسله اتفافات خانوادگی و شغلی و جزایی و .... که واقعا گفتنش مثل داستانها شاید بشه باعث شد فشار وحشتناکی روم بیاد که مثلا میخواستم برای مشکلی داشتم برم دادگاه تمام بدم به رأشه میفتاد در حالی که اصلا هیچ دلیلی نداشت

    پس متوجه شدم این مشکلات دیگه فقط با دارو و کنترل توسط دارو باید حل بشه و راهی دیگه نیست

    مشکل ظاهری فرمودید خیر مشکل ظاهری ندارم و اتفاقا در لول بسیار بالایی قرار دارم :دی
    ولی همونطور که قبلا گفتم یک سلسله مشکلات مشکل خانواده شروع شد تاثیر همون مشکل باید بوجود اومدن مشکلات وحشتناک دیگه ای شد که دیگه توانم رو کامل گرفت
    و چیزی که در حال حاظر مشکل اصلی هست بیکاری هست که بدلیل همون مشکلات که گفتم باعث این شده نه تمرکز لازم رو داشته باشم و برای شروع یک فعالیت هم که اتوماتیک هرکاری ریسک طبیعی داره من دچار استرس غیر طبیعی میشم و نمیتونم طرف کاری برم و فقط دارم وقت میگذرونم

    در مورد انسانهای دیگه و رابطه داشتن کاملا حرف شما رو قبول دارم و اتفاقا جزء اصلی تفکرات من هم هست که با بیت از سعدی در من شعله گرفت که میگه ادب از که اموختی از بی ادبان
    من هیچکس رو بد نمیدونم و از هیچکس حتی کسانیی که بدترین بدیها رو بهم کردن گلایه ای ندارم ولی ازشون نفرت در وجودم دارم و ترکش هم نمیکنم
    ولی بحث این نیست من دوست نداشته باشم با کسی رابطه برقرار کنم بلکه نوع روابطی در جامعه شکل میگیره برام قابل قبول نیست

    به طور مثال من توی نت فقط توی همچین انجمنهایی تخصصی و کلی فعالیت میکنم و هرگز وارد محیطهای چت و چتگونه و شبکه های اجتماعی نمیشم و یکبار که در جایی فعالیت کردم بسیار برام گران تمام شد و دردناک شد
    چون 99%فعالیت در جامعه نتی ما فقط حول روابط دختر پسری میگذره که در کلیت بد نیست بسیار هم خوبه ولی روش و طریقه اینکار بسیار اشتباه و کثیف شکل گرفته در جامعه ما بخاطر محدویتها و نبود اموزشهای لازم و هرکس هم وارد این محیط میشه اتوماتیک مثل دیگران یا باید عمل کنه یا دیده میشه
    توی همین جا من نظری دادم توی تاپیک دوستان دقیقا بهمین خاطر من و نظرم رو مثل اونها دیدن در حالی هیچ شباهتی نداشت

    در رابطه با جنس مخالف همین حالت هست که صداقت جایی نداره و 90درصد واقعا دوست دارن دروغ بشن ولی با واقعیت روبرو نشن..مثلا اگر قول خاستگاری بدی در حالی که خوده دختر با تمام وجودش میدونه دروغ هست ولی بازم خودشو گول میزنه و هرکاری میکنه ولی اگر صداقت داشته باشی و راست بگی معمولا ترد میشی چون براشون عجیبه کسی صداقت داشته باشه
    در محیط دوستانه همین حالت هست و ...
    پس من دوری از این محیطها رو بهتر میدونم تا ورود بهشون مثلا اگر فقط 2دوست واقعی و صادق داشته باشی بهتره تا 100تا دوست جبری و فقط برای دوستی

    ممنون از لینکی و شماره دکتری که دادین حتما پیگیری میکنم

    در مورد حیوانات هم اتفاقا من عاشق حیوانات هستم و شاید یکی از خلاء هام این مدت دور شدن از حیوانات بوده که نتونستم باهاشون رابطه برقرار کنم ولی حتما حیوانات بهترین دوستهای انسان میتونن باشن


    ممنون ازتون که توجه کردین و نظر دادین و ببخشید اگر زیاد مفهمون نبوده کلماتم چون زیاد عادت ندارم مشکلاتم رو تعریف کنم برای دیگران و فقط همیشه برای خودم مرورشون میکنم و حلشون میکنم

  15. کاربر روبرو از پست مفید Estaf تشکرکرده است .

    meinoush (دوشنبه 28 مرداد 92)

  16. #20
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    352
    Array
    عزیز احتمال زیاد اگه بتونی روانشناس خوب پیدا کنی کنار روانپزشک خیلی بهت کمک می کنه.
    فکر کنم اون چیزی هم که مهرااد گفت درست باشه از جهتی. اینکه کتابای فلسفی خوندی بعدش کلا یه جورایی بقیه برات غریبه شدن. یعنی دور شدی از ادمای دیگه. اینم در نظر بگیر.
    ببین همون ادمایی که فکر می کنی لیاقت لبخند و محبتتو ندارن هستن که می تونن واسه ات بشن ارامش خاطر! همونان که یه محیط رو برات می تونن دوست داشتنی کنن. با یه لبخند با یه سلام و احوالپرسی کوتاه. همون کسایی که فکر می کنی سیستمشونو رفتاراشونو قبول نداری زیادن و اثر گذار میشن! اینم در نظر بگیر. خیلی هم خودتو دور نکن از بقیه. ممکنه لیاقت خوشرویی تو رو نداشته باشن اما استرستو احساس ناخوشایندتو که از یه جایی از گذشته های دور میاد همینان که می تونن ازت کم کنن و دور کنن. به این فکر کنی دیگه انقدرام به نظرت بی اهمیت نمیان.

    یه چیز دیگه هم اینه که ادم سعی می کنه بزرگ شه. تو که بزرگ شدی و سعی می کنی بزرگتر هم بشی. اگه بخوای می تونی کاری کنی که بقیه توی تو حل شن. ادم بزرگ اثر گذاره دلشم گنده است. راحت می تونه بقیه رو جذب کنه و توی خودش حل کنه. (این میشه اداره کردن اطرافیان با بالغت)


    حس نفرتو نداشته باش. می فهمم چی می گی. ولی اولین قدم واسه اینکه ادم بخواد با دشمنشم روبرو شه و مقابله کنه اینه که نفرتو نسبت به اون از خودش دور کنه تا بتونه دقیق ببینه چی به چیه و مدیریت کنه اوضاعو تا به جایی که می خواد برسه. (کودک درونه که نفرت داره)


    اینهمه خوندی اینهمه اطلاعاتت بالاست یه مقدار باید زبان بدن رو بخونی یه مقدار هم دلتو گنده و مهربون کن نسبت به بقیه. لازم نیست کاری واسه کسی کنی اما حس خوب داشته باش نسبت به بقیه. حس خوبت توی رفتار توی چهره ات مشخص می شه و سریع بازخورد خوب می گیری. تازه اگه یه کمی بگذره احتمال زیاد می تونی اوضاعو همون طوری کنی که می خوای! مثلا یه بحثو برسونی به جایی که خودت می خوای با اداره و مدیریت بقیه اونم به شکل خیلی نامحسوس و با روی گشاده و مهربون!! همه همون کاری رو می کنن که می خوای بدون اینکه بدونن یا حتی اگه بفهمنم بازم با خوشحالی همون کاری رو می کنن که می خوای. این کارا رو با ادمایی که تازه باهاشون روبرو می شی می تونی بکنیا اما نه با خونواده ات. در مورد غریبه ها راحت تره. تو که اینهمه اطلاعات جمع کردی بخوای می تونی اثر گذار باشی نه اینکه استرس بگیری.

    استرست ببین از چیه دقیقا. می خوای بنویس روی کاغذ. مثلا هر چی که به دهنت میاد درباره اخرین استرست بنویس. به چی فکرکردی و چی حس کردی. ممکنه یه یاداوری باشه از خاطرات بد. اونوقت اون خاطره هایی رو که می تونی باید دوباره برای خودت ایجاد کنی موقعیتو و ببینی واقعا که هیجی نمیشه. مثلا اگه یکی از ارتفاع می ترسیده و یه بلایی سرش اومده می تونه توی محیطی که کاملا محافظت شده است و بی خطر بره اروم توی ارتفاع ببینه هیچی نیست! مثلا اگه بچه بودی توی یه اتاق حبست می کردن می ری توی یه اتاق درو می بندی به خودت می گی دیدی؟ هیچی نیست! یه کارای این مدلی. اول باید ترساتو پیدا کنی بعدش راحت روشون کار می کنی. اینم احتمالا با روانشناس بشه. (اینم کار کردن روی ترسای کودک درونه)


    ببین بچه بودیم زندگی رو واسمون هر جور خواستن پیچیدن دادن دستمون حالمونم اگه الان بده از اثرات قبلاناست اما الان بزرگ شدیم دیگه. یه کارایی می تونیم بکنیم. وقتی حالت خوبه بشین ببین واقعا اون ترس اصلیت چیه. بعدش که بفهمی خودبه خود کم میشه استرست. اگاهی به نقطه های تاریکمون باعث میشه که خودبخود اثرپذیری ناخوداگاهمون کم شه.
    دست نوشته هاي یک جادوگر!

    نوشتی که مدیتیشنو کار کردی قبلا. این سایته مدیتیشنه اما ساده اشه. یه مقدار ادمو به ضعفایی که خبر نداره اشنا می کنه با همین سوال از خود پرسیدنا و جواب نوشتناش. اگه قبلا این کارا رو کردی که هیچی. اما شاید این وبلاگه رو ندیده باشی. نمی دونم شاید به دردت خورد.


    ببین یه لیست واسه خودت بنویس که دقیقا توی چه موقعیت هایی حالت بد میشه. بعدش ببین توی حالتی که واقعا مشکلی نباشه که گیر کنی و امن و امان باشه چه طوری میشه شرایط مشابه اون وضعیتایی رو که رو اعصابته داشته باشی واسه چند دقیقه که هم ضرری بهت نرسه هم اینکه خوب خوب اون کودک درونت بتونه ببینه که مشکلی واسش پیش نمیاد. یعنی باید با بالغت به کودک درونت بفهمونی که بالغت قدرت مراقبت ازشو داره. یه بازسازی ساده و امن و بی خطر از یه وضعیت نسبتا مشابه برای کودک دورنت می کنی بهش کاملا این حسو می دی که بزرگ شدی و قدرتمند. که تو براش بسی. که نباید بترسه از هیچی. بازسازیت باید کاملا امن باشه که خطر دوباره برات نشه. حتی می تونی اولش خیال کنی شاید با تصور هم کارت راه بیفته. همون شرایطو در نظر بگیر توی ذهنت اما طور دیگه ای روایت و داستانو تموم کن! طوری که اگه الان بودی اون داستانو تموم می کردی. طوری که بالغ تموم می کنه. یه تموم کردنی که کاملا عاقلانه و منطقیه. شاید با چند باز بازسازی توی دهنت از وقایعی که عذابت می دادن مشکلت کمرنگ شه.


    کتاب "وضعیت اخر" نوشته هریس راجع به کودک و والد و بالغ توضیح می ده. این لرز کردنا و استرس و کلا احساسات خوشحالی و ناراحتی مربوط به کودک درونه. با بالغت باید یه مقدار کودکتو رو به راه کنی که بفهمه تنها نیست.


    نمی دونم به دردت بخوره یا نه. ولی در مورد خودم می گم شاید به دردت بخوره. من یه مدتی پیش انقدر بهم فشار اومده بود که تنگی نفس و درد قفسه سینه پیدا کردم. دکتر هم رفتم اکو هم کردم خوب خوب بودم فقط دکتره گفت افسرده ای مال اینه. بعد یه مدت کوتاه دیدم اصلا بد حاضر جواب شدم. یکی یه چیزی بگه بهم یا خوشم نیاد کاری نسبت به من انجام بده در جا یه کاری می کنم یا جوابشو می دم!! یه مدتی تعجب می کردم از خودم که این چه وضعیه من چرا اینطوریم اما حالا الان حس می کنم بهم اونقدری که قبلا فشار میومد فشار نمیاد. حداقل همون جا یه جوابی به نحوی دادم که بعدش فکرم درگیرش نشه راحت میشم! البته همه جا هم خوب نیستا ممکنه با یه ادم مهم هم اگه پیش بیاد همین رفتارو بکنم واسه خودم بد میشه. اما اگه تو هم از تحمل کردن و هیچ نگفتن اینطوری شدی می تونی گاهی جواب حاضری بکنی. به روش خودت یه جوری که نه خودت ضرری بهت برسه نه به کس دیگه ای ضرر برسه. تحمل نکن. (این جواب حاضری هم باز یه کمی رو دادن به کودک درونه. ممکنه تو واسه کودک درونت راه بهتری پیدا کنی) واسه بقیه اش که نمیشه حاضر جوابی کرد باید راهای دیگه ای برای تخلیه انرژی و احساس منفی پیداکرد. مثلا دوش اب گرم استخر (اب) یا رفتن توی طبیعت (مثلا پارک یا حتی کنار درخت های خیابون قدم زدن) یا دقت کردن به کارو بار حیوونایی که می بینی توی روز یا ورزش ملایم کردن با اینا یا هرچیز دیگه می تونی یه مقدار ریلکس شی.


    یه مقدارم به کودک درونت برس. مثلا واسه خودت چیزایی که دوست داری بخر. مثلا جوراب پیراهن یا هرچی نمی دونم. یه چیزایی که خوشحالت کنه. ببین چی هست که خوشحالت می کنه همون کارارو بکن البته اگه برات ضرر نداشته باشن. اینطور توجهات کوچیک و بی دلیل به کودک درون خوشحالت می کنه و بعدش که ارامش داشته باشه باهات بیشتر راه میاد. هم خوشحال میشه هم کم کم می فهمه که جاش امنه.

    - - - Updated - - -

    نمی دونم اینایی که نوشتم اصلا کمکی بتونه بهت بکنه یا نه. شایدم اینارو قبلا می دونستی. نمی دونم. ولی هر چی به نظرم بیاد ممکنه کمکی بهت بکنه برات می نویسم.
    ویرایش توسط meinoush : دوشنبه 28 مرداد 92 در ساعت 22:43


 
صفحه 2 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 فروردین 94, 19:00
  2. دوستان فکر کردن به پزشکی قانونی داره من را نابود می کنه
    توسط نوروزیان. در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 01 فروردین 93, 03:00
  3. تجربیات دوستان در کمک روانپزشک و دارو
    توسط Estaf در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 86
    آخرين نوشته: جمعه 15 شهریور 92, 12:02
  4. دانشنامه پزشکی.
    توسط حسین پور در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: جمعه 09 بهمن 88, 10:29

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:23 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.