نوشته اصلی توسط
mahsa21
دوست عزیزم من یه مشکل دیگه هم که با همسرم دارم اینه که هر مسئله ای رو به خانواده اش میگه ، به عنوان مثال وقتی همسرم میاد مشهد خانواده اش هر یه ساعت تماس میگیرن مخصوصا خواهرش و میپرسن که کجا هستید ؟ برای مهسا چی خریدی ؟ چی خوردی ؟ درسته نگران بچشون هستند ولی تا این حد دیگه ...
من که دخترم خانواده ام انقد تماس باهام نمیگیرن ...
و اینکه همسرم جلو جمع درمورد همه چی مون نظرسنجی میکنه مثلا میگه فلان لباس رو رفتیم دیدیم اینجوری بود اینجوری شد مامانش و خواهرش حتی دامادشون هم برای لباس من تصمیم میگیرن انگار من خودم سلیقه ندارم قدرت انتخاب ندارم که همه چی مونو اونا باید بخرن و یا تصمیم بگیرن ...
وقتی کنار همسرم هستم جرات ندارم بهش لبخند بزنم مامانش چشم غره میره که یعنی چی بهم نگاه می کنید یا سر سفره خواهرش میگه چرا تو یه بشقاب غذا میخورید جداجدا بخورید همه اینا حتی اگه از سر محبت باشه من دخالت و حسادت میدونم و خیلی ناراحت میشم ازشون و متاسفانه سر شوهرم خالی میکنم نه اینکه گله یا شکایت کنم از خانواده اش ، از چیزهای دیگه ایراد میگیرم و بینمون شکراب میشه چون همه این رفتارها و دخالت ها رو از چشم شوهرم میبینم اون زیادی بها میده به دخالت ها و اصلا حواسش نیست داره با رفتارها و حرفهاش باب دخالت رو زیاد میکنه ، چیزی که من اصلا نمیتونم تحملش کنم نمیتونم ببینم بقیه برام تصمیم بگیرن اونا بگن کجا بریم کی برگردیم یا نریم اونجا که هستم همش باید تحمل کنم دخالتهاشونو هرجاهم که میخوایم بریم شوهرم به همه اطلاع رسانی میکنه و همه زودتر از ما آماده رفتن هستن ...
برج سه عروسی پسرداییشه میترسم برم باز دخالت کنن باز خواهرش یا مادرش مقلته راه بندازن اصلا اعصاب این چیزها رو ندارم میخوام خوش باشم اما هر وقت میرم سر یه مسئله ای در مورد من دعوا راه میندازن با پسرشون ، سر طلای من ، تولد من ، خرید های عقد و عروسی و به نحوی حال منو میگیرن حالا نمیدونم بازم برم اونجا یا نه ...
البته اونا قراره نیمه شعبان بیان مشهد در هر صورت میبینمشون و باز هم ترس دارم که بهم متلک بندازن یا قیافه بگیرن یا باز بحث راه بندازن ، اصلا دلم نمیخواد نه برم نه بیان نه شوهرمو ببینم نه اون منو ببینه ، دوری خیلی بهتره هرچند راه دور هم بحث داریم همش ...
واقعا موندم چکار کنم با این وضع ....
علاقه مندی ها (Bookmarks)