به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 13 , از مجموع 13
  1. #11
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    این ماجرای به ظاهر کوچیک باید حتما برات یه درس عبرت بزرگ باشه وهرت آدمیه که احترام به خانوادش رو مهم می دونه و این خیلی عالیه چون فردار ورزی که شما هم تازگیتو از دست دادی همچنان براش مهم می مونی اما به هیچ عنوان به خانوادش بی احترامی نکن و سعی کن تو دعوا خودتو کنترل کنی

  2. 3 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    shayana (شنبه 14 اردیبهشت 92), tamanaye man (چهارشنبه 11 اردیبهشت 92), نازنین آریایی (سه شنبه 10 اردیبهشت 92)

  3. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 شهریور 94 [ 14:10]
    تاریخ عضویت
    1390-6-12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,076
    امتیاز
    13,834
    سطح
    76
    Points: 13,834, Level: 76
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 216
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,166

    تشکرشده 6,121 در 1,114 پست

    Rep Power
    122
    Array
    سلام شایانا جون
    خدارو شکر بخیر گذشت
    عزیزم من با خوندن حرفات حس کردم که همسرت حق داشته.یعنی تو ناراحتیت رو بد نشون دادی
    البته این اخلاق که قهر می کنه خیلی بده ..ولی خوب حق داشته ناراحت شه.
    ببین شایانا ماهم ی مشکلاتی داریم ولی راستش هیچ وقت باهم قهر نشدیم یعنی از اول باهم قرار گذاشتیم هرگز باهم قهر نکنیم و وقتی هم ازش دلخورم روند عادی زندگی رو داریم یعنی سلام خداحاظ و نهار و شام و این ها به راه هست فقط مهر و محبتمون یکم کم میشه ولی به ی روز هم نمی کشه شاید دو سه ساعت بیشتر طول نکشه.

    ی چیز دیگه هم میخواستم بهت بگم اونم اینکه هیچ وقت نزار مشکلات و دلخوری هاتون به خانواده تو و اون کشیده بشه
    یعنی ی سیاستی رو در پیش بگیر که حتی اگر باهم دعواتون شده مادر شوهرت ازش با خبر نشه و همچنین مادر تو
    چون بعدا تو و همسرت این دلخوری یادتون میره و میشید مثل قبل ولی تو یاد اون مادر می مونه که پسرش آرامش نداره یا دخترش دلش شکسته و کم کم اینها تاثیرات منفی می زاره تو رابطه خانواده همسرت با تو و بالعکس .

    باهم صحبت کنید و ی سری قانون برای زندگی تون تعیین کنید
    من این قانون ها رو رعایت می کنم و اولین باری که جدی بحثمون شد بعدش رفتیم خونه مادر شوهرم اینا و من اصلا به روم نیاوردم ....بعدش همسرم بهم گفت تو خیلی مدیر و مدبری و بحران رو خیلی عالی مدیرت می کنی.ی دریایی طوفانی رو در یک لحظه می کنی دریای آروم :o
    مرا دوست بدار
    اندکی،ولی طولانی

  4. 4 کاربر از پست مفید نازنین آریایی تشکرکرده اند .

    shabe niloofari (سه شنبه 10 اردیبهشت 92), shayana (شنبه 14 اردیبهشت 92), tamanaye man (چهارشنبه 11 اردیبهشت 92), zendegiye movafagh (سه شنبه 10 اردیبهشت 92)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 11 اسفند 97 [ 17:07]
    تاریخ عضویت
    1391-6-05
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    5,616
    سطح
    48
    Points: 5,616, Level: 48
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 33.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    144

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دقیقا یه همچین اتفاقی برای منم تو دوران نامزدی افتاد.
    رفته بودیم بیرون...سر موضوعی از دستش ناراحت بودم و سکوت کرده بودم ..وقتی هم من با ناراحتی سکوت کنم خیلی بهم میریزه..اون موقع زیاد روش شناخت نداشتم..یجوری میخاستم ناراحتیمو نشون بدم ولی او از سکوتم یه تعبیر دیگه کرد و با ناراحتی گفت انگار ازینکه با من باشی بهت خوش نمیگذره باشه اگه اینطوره کمتر میام دیدنت..منو میگی کارد میزدی خونم در نمیومد..چی تو فکرم بود و چی تو فکر اون...یه جواب خیلی بدتر بهش دادم و گفتم منتظر بهونه بودی نیای پس دیگه نیا...گرچه حرف دلم نبود و از ماشین پیاده شدم و درشو کوبیدم..چند ثانیه وایستاد بعد آنچنان تیکاپی کشید و رفت که کوچه لرزید ..بابام از تو خونه گفت بهش بگو همسایه ها خابن یکم آرومتر..من تو دلم ولوله بود اما یه لبخند مصنوعی زدم و گفتم رالی بازه دیگه چیکارش کنم..و الکی خندیدم
    اون شب بدترین شب زندگیم..بود..اومدم یه اس ام اس بلند بالا نوشتم ازینکه از کجا ناراحت بودم و اون بدبرداشت کرده و اینکه تنها کسیه که میخام همیشه و همه جا باهاش باشم و اینا..براش فرستادم و گوشیمو خاموش کردم..
    صبح کله سحر حاضر شدم و با گل رفتم به دیدنش
    از تعجب داشت شاخ در میاورد..باورتون نمیشه چهره اش به حدی سیاه و گرفته و چشاش گود افتاده و بی رمق بود صداشم بدجور گرفته بود..شوکه شدم از دیدنش!
    بنده خدا رو حسابی داغون کرده بودم..اون روز به خوبی گذشت اما با هم قرار گذاشتیم تو بدترین شرایط قهر نکنیم و حرف از جدایی و ندیدن هم نزنیم..چون بدترین اتفاق ممکنه

    ولی از کار خودم اصلا پشیمون نیستم..و حس منت کشی و اکراه برا جلو رفتن بهم دست نداد..چون هر کاری کردم واسه زندگیم بود..تازه بنظر او شخصیتم بزرگ شد..بعدم آتیشو با آتیش خاموش نمیکنن..درسته او حرف خوبی نزد اما من بدترشو گفتم..
    بهتره آدم حداقل مسئولیت کار خودشو به عهده بگیره تا راه برای عذرخواهی طرف باز شه..
    وقتی بار تقصیر رو روی دوش یکی بندازیم نمیشه به پشیمونی اون امید داشت..چون مارو منصف نمیبینه تا شایسته عذرخاهی باشیم و به خوش حق میده


    ...در دوران نامزدی ممکنه هر حرفی پیش بیا اما برخورد بعدشه که مهمه و با برخورد درست میشه کشمکش های بعدی تو زندگی رو کنترل کرد و بهش احاطه داشت

  6. کاربر روبرو از پست مفید ava48 تشکرکرده است .

    shayana (شنبه 14 اردیبهشت 92)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:43 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.